روش آموزش مقایسهای از جمله روشهایی است که میتواند در بحث فلسفه اسلامی مورد توجه قرار گیرد چراکه در این روش مفهوم تطبیق در فلسفه اسلامی بسیار بهکار میرود.
مفهوم فلسفه تطبیقی برای نخستین بار در سال 1920 در رساله دکترای اورسل ارائه شد و در ایران توسط هانری کربن رایج شد. از نگاهی به روشهای عینی همین دو فیلسوف روشن میشود که فلسفه مقایسهای میتواند گونههای مختلفی داشته باشد زیرا در حالی که اورسل به شیوه تمثیلی و با محوریت فلسفه غرب به مقایسه فلسفی دست میزند کربن شیوه ای پدیده شناختی اتخاذ میکند و بر اصول فلسفه اسلامی با تکیه بر منابع دست اول تاکید دارد.
در هر صورت فلسفه تطبیقی در دهههای اخیر و بهخصوص با گسترش مطالعات بینارشته ای اهمیت ویژهای یافته است. ممکن است ادعا شود که آموزش و اساساً نگارش فلسفه و فلسفیدن همواره و در طول تاریخ به صورت مقایسهای صورت گرفته و فلاسفه همیشه در ارائه نظر خود به آرای دیگران گوشه چشم داشتهاند و با بهره جستن و سنجش آنها، نظرات خود را میگفتهاند. در این معنا فلسفه همواره مقایسهای بوده است اما آموزش فلسفه در روش مقایسهای چیزی بیش از این را در نظر دارد. در این روش استاد با احاطه بر لااقل دو سنت فکری و مفاهیم و اصطلاحات آنها، باید بکوشد تا مسائل فلسفی را از نظرگاه این دو سنت (دستکم) بیان کرده و بسنجد.
برای مثال باید بکوشد آرای ابنسینا در مورد تمایز وجود و ماهیت را با درک توماس از اپن ایده بسنجد و ضمن روشن کردن میزان تاثر توماس از ابن سینا، مایههای اصالت این اندیشه نزد دو فیلسوف را نشان دهد و در نهایت به همراه نشاندادن تفاوتها و منشأ آنها به داوری بپردازد.
پس روشن است که شیوه آموزش تطبیقی دشوار و نیازمند دانش فلسفی فراوان در حوزه های گوناگون فلسفی و تسلط به لااقل 2 زبان فلسفی است. همچنین مخاطبان فلسفه تطبیقی باید در سطوح بالای آموزشی باشند و از دانش نسبی لازم نسبت به فلسفههای مورد مقایسه بهره مند باشند. زیرا چنانکه آمد، فضای فلسفه تطبیقی، یکسره ساحت نقد و بررسی است و لازم است دانشجو آنچنان با فلسفه آشنا باشد که خطاها و جهت گیریهای احتمالی استاد را تشخیص دهد و با او در جریان مقایسه بحث و تبادل نظر کند.
اشاره به این امر ضروری است که اگرچه مقایسه آرای فیلسوفان و حکمای پیشین همواره نزد فلاسفه ایرانی رایج بوده است اما این مقایسه میان دو سنت فکر اسلامی و غربی از سوی فیلسوفان غربی چنانکه اشاره شد با هانری کوربن صورت جدی یافت و در میان حکمای اسلامی نیز نخست توسط علامه سیدمحمدحسین طباطبایی و شاگردش استاد مرتضی مطهری در کتاب «اصول فلسفه و روش رئالیسم» نخستین توجه جدی به فلسفه غرب از سوی فیلسوفان اسلامی صورت گرفت. پس از اینها کسانی چون دکتر رضا داوریاردکانی، مرحوم دکتر مهدی حائرییزدی، پروفسور عبدالجواد فلاطوری در هر دو سنت فکری پرورش یافته بودند، به آموزش فلسفه تطبیقی (مقایسهای) پرداختهاند.
چنان که اشاره شد، شیوه تطبیقی روشی نو و مورد اقبال گسترده در محافل علمی و آکادمیک است که نیازمند بررسی و دقیق شدن راهکارها و روشهاست. همچنین این روش علاوه بر تشویق محققان به کوششی در شناخت سنتهای گوناگون فکری به بازنگری انتقادی و به روز کردن متون کلاسیک فلسفی یاری میرساند. خصوصا اگر مقایسه میان فلسفههای جدید و فلسفه اسلامی رخ دهد، پتانسیل و توانهای فلسفه اسلامی برای پاسخگویی به پرسشهای جدید سنجیده و روح پرسشگری و حیات فکری در این فلسفهها دیده میشود. ضمن آنکه سنت فکری اسلامی از خطر فراموشی نجات مییابد.
آموزش مقایسهای در کنار مزایای فراوان، آسیبپذیر است و در ادامه میکوشیم به نقاط آسیبپذیری این شیوه آموزشی اشاره کنیم. یکی از این موارد این است که افراط و تفریط و پافشاری ناعقلانی بر حقیقت نمایی یک فلسفه و جهت گیریهای ناصواب و غرض ورزانه در مقایسه سنتهای گوناگون فکری از آسیبهای جدی و گاهی گریزناپذیر روش مقایسه ای است. تعلق خاطر استاد فلسفه به یکی از سنتها و دشواری گسست از این سنت و داوری بی طرفانه همواره موجب می شود که در مقایسه دو سنت فکری سمت و سوی فکر استاد در ارائه درس و آموزش تاثیرگذار باشد.
از دیگر آسیبهای این شیوه می توان به شک گرایی اشاره کرد. تاکید بیش از حد بر شیوه مقایسه ای و تشتت آرا در پاسخ به این پرسش خطر القای روحیه شکباوری و بیاعتمادی در دانشجویان را دارد، به گونهای که دانشجو به دلیل سردرگمشدن در اندیشههای متنوع از یافتن حقیقت نا امید میشود و گونه ای لا ادری گری و شک باوری در او رسوخ می کند.
برخی فلاسفه چون فایرابند معتقدند که نظامهای فلسفی سنجشناپذیرند و امکان مقایسه آنها بهلحاظ داوری در مورد صحت و سقم آرا امکانناپذیر است. این امر به دلایلی چون تفاوت پیشفرضها، نحوه گشودگی ذهن فلاسفه به مسائل در سنن گوناگون، تفاوت معنای واژگان و اصطلاحات و اختلاف انتظارات ایشان از پرسشها، مفاهیم و اصطلاحات فلسفی باشد. این امر گذشته از اختلاف عمیقی است که فضای فکری، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فیلسوفان و فلسفهها ایجاد میکند.
تاکید افراطی بر خوانش یک فیلسوف یا فلسفه ممکن است منجر به گونهای جاودانه دانستن آن و داشتن انتظارات حداکثری از آن فیلسوف یا فلسفه شود. جاودانهباوری خطر بزرگی است که در مطالعات مقایسهای رخ میدهد. بدین معنا که از یک فلسفه انتظارات بیشتری از آنچه در توان دارد، خواهیم داشت و اموری بدان منتسب میداریم که درواقع در آن فلسفه نیست. جاودانهباوری در فلسفه موجب انسداد اندیشه و امتناع اندیشیدن میشود چراکه گمان میرود یک فلسفه خاص یا یک فیلسوف ویژه پاسخ همه پرسشها را یافته است و کافی است که به شرح آن بپردازیم و بر او تعلیقه بنگاریم.
نظر شما