به گزارش خبرنگار مهر، سوخوروف در فیلم "الکساندرا" تلاش کرده جنگ را از زاویهای موشکافانه و تازه تحلیل کند و با بررسی روانشناسانه وجوه مثبت و منفی جنگ بر بستری از روابط آرام و بطئی، به نوعی مخاطب را به قضاوت نهایی وادارد.
سوخوروف را دنبالهرو آندری تارکوفسکی فیلمساز فقید روسی میدانند و مجموعه آثارش هم بر این قرابت دلالت دارند. ولی او در فیلم "الکساندرا" با وارد کردن مادربزرگی سالمند به اردوگاه سربازان، میتواند کندی و رخوت موقعیت را تا حد زیادی کاهش و به نوعی گرمای حضور یک حس مادرانه را به کلیت فیلم تعمیم دهد.
داستان فیلم در دومین جنگ چچن روی میدهد و درباره مادربزرگی است که با قطار راهی چچن میشود تا نوه خود را که یک سرباز است در اردوگاه ببیند. موقعیتی منحصر به فرد که همراه با خود نوعی نگاه منتقدانه به جنگ از هر نوعی را به همراه دارد ولی این بار زاویه دید دلسوزانه یک مادر در کنار حس وطن پرستی حضوری متعادل دارند.
به علاوه حضور مادربزرگ در سفری غریب به قلب قرارگاه تضادی ظریف را به عمق موقعیت وارد میکند که تنها از حضور زنانه در محیطی مردانه و خشن به دست نمیآید. حضور وی همراه با خود موجی از حس و حال و گرمای مادرانه را به محیط خشن و مردانه اردوگاه وارد میکند و اینجاست که پسربچه درون هر یک از مردان به شکلی ظریف خود را بروز می دهد.
"الکساندرا" هر چند از این وجه میتواند اثری ضدجنگ تعبیر شود ولی نوع نگاه فیلمساز به موضوع و پرداخت کلیت کار باعث شده نگاهی منصفانه به جنگ داشته باشد. همانطور که مادربزرگ در بازدید روزانه و شبانه خود مرتب کمبود و مشکلات را برای مردان به چشم میبیند و آن را همچون غمی بزرگ با خود حمل میکند، در ادامه به تحریک حس مسئولیتپذیری و تعهد به آب و خاک در سربازان جوان میپردازد.
مادربزرگ در جستجو برای پیدا کردن نوهاش از ابتدا تا انتها با جوانانی همراه میشود که آینهای از نوه او هستند و رابطه کوتاه مدت او با هر یک و دلسوزی که برایشان دارد، این وجه را دو طرفه میکند. در واقع هر کدام از سربازان هم این حضور مادرانه را با حسی نوستالژیک میپذیرند و رابطهای متقابل از جهت حسی هم بین آنها برقرار میشود که مکمل نگاه منصفانه فیلم نسبت به جنگ میشوند.
سکانس رویارویی مادربزرگ و نوهاش از صحنههای حسی و زیباست که هر چند در رابطه بین آنها گذشته را به چالش میکشد، از حسی لطیف و زیبا بهره میبرد. مادربزرگ موهای بافته شده خود را باز میکند و پسر جوان با دیدن او زیباییاش را تحسین میکند و ... پسر شروع به بافتن موهای مادربزرگ میکند.
مادربزرگ از ابتدای حضور در اردوگاه همچون یک بازرس دلسوز از مکانهای مختلف بازدید میکند و از بوی بدی که میآید شکایت دارد. بویی که برآمده از حضور مردانه و در وجه مجازی بوی مرگ، کشتار و خشونت است. در کنار این وجوه آنچه میتواند عنوان ضدجنگ را از روی فیلم برداشته و آن را تلطیف کند، اهمیتی است که مردان در عین دلتنگی و نوستالژی نسبت به وظایف خود دارند و در واقع از شرایط موجود گلهمند نیستند.
سکانس خداحافظی مادربزرگ با نوهاش در حالی که پسر کلاه خود را به عنوان یادگاری به او میدهد و بدون درگیری عاطفی از وی جدا میشود، یکی از این پرداختهای تصویری است نگاه کلی فیلم را تلطیف میکند و در عین حال از احساساتزدگی صرف فاصله میگیرد.
فیلم "الکساندرا" هر چند وامدار سینمای آندری تارکوفسکی است اما توانسته با پرداخت روایی و تصویری فیلم از سکون و رخوت محض فاصله بگیرد و نگاه انتقادی منصفانه به جنگ و مردانش داشته باشد.
نظر شما