در میان تعاریف و تلقیهای گوناگونی که از دین وجود دارند هنوز تعریف و تأویلی نیست که مورد توافق حداکثری قرار گرفته باشد. به تعبیر دیگر همه مناقشههایی که در باب مفاهیم مهم بشری دیگر چون: عدالت، آزادی، تفکر، فلسفه، علم و حکمت وجود دارند در مورد دین هم برقرارند.
در این میان البته پارهای از افراد دین را به دین 1 ، دین 2 و دین 3 تقسیم میکنند. مدنظر آنها از دین یک مجموعه آیینها و آموزهها و متونی است که از سوی بانی دینی خاص ابراز شده است. فیالمثل در دین اسلام، قرآن که از سوی خدا بر پیامبر اعظم نازل شده به علاوه آموزهها و تعالیمی که حضرت محمد (ص) خودشان ارائه کردهاند و همچنین اعمال ایشان و پیروانشان به عنوان اسلام یک نامگذاری میشود. دین 2 اما تفاسیری است که در پی دین 1 میآید. یعنی فیالمثل در ادیان هندویسم و بودایی بسیاری از تفاسیر بر آرای بودا نگاشته شدهاند که این تفاسیر به عنوان دین 2 یا هندویسم و بودیسم 2 مطرح میشوند. دین 3 هم به رفتار و اعمال مومنان دینی خاص در طول تاریخ اشاره دارد. فیالمثل مسیحیان در طول تاریخ از خود رفتار و اعمال خاصی انجام داده اند و شیوه مشخصی را برای هنجارهای خود برگزیدهاند.
به مجموعه این اعمال و هنجارها دین 3 مسیحیت میتوان نام نهاد. به نظر طرفداران این تلقی و تعریف از دین با این تقسیمبندی میتوانیم به جوهره و ماهیت ادیان نزدیکتر شویم. با این همه این تعریف از دین هم مشکلات مخصوص به خود را دارد. یکی از این مشکلات آن است که یافتن نسبت میان این سه دین کار راحت و آسانی نیست و علاوه بر این مؤمنان هر دین بیشتر معتقدند که دین 1 به جوهره ادیان نزدیکتر است و نمیتوان ارتباط ارگانیک و نزدیکی میان دو دین دیگر با دین اول پیدا کرد.
این مشکل دقیقاً برای تعریف دیگری که از دین وجود دارد و دین را به گوهر و صدف دین تقسیم میکند وجود دارد. چرا که هرکس ممکن است گوهر دین را چیزی بداند که با تقریر فرد دیگر متفاوت باشد و در ضمن میان اجزای یک دین چنان همبستگی وجود دارد که هر جزء دین را میتوان بخش مهمی از دین دانست و جدا کردن پاره ای از اجزای دین با نام صدف مشکلات معرفتی و منطقی و همچنین الهیاتی عمدهای را به وجود میآورد.
تعریف دیگری که از دین وجود دارد با تقسیم دین به تجربه دینی و معرفت دینی صورت میگیرد. یعنی انسان در ابتدا تجربهای از امر قدسی و خدا به دست میآورد و در این راه پیامبران و اولیای دین هم به وی مدد میرسانند و پس از آن است که معرفتی را مبتنی بر این تجارب دینی کسب میکند. این تعریف هم هرچند نکاتی نیکو در باب اجزا و ماهیت دین میگوید به جهت اختلاف نظری که در باب تجربه دینی وجود دارد و همچنین به جهت آنکه یافتن ماهیت معرفت دینی کاری آسان نیست خالی از خلل نیست.
با وجود همه مشکلاتی که این تقسیمبندیها و تعریفها از دین دارند به نظر میرسد اولاً باید برای هر دین به این اندیشید که کدام یکی از این تعریفها مناسبتر هستند و ثانیاً در مواقعی خاص به همه آنها نظر داشت.
یکی از تقسیمبندیهایی که برای رسیدن به کنه ادیان صورت میگیرد تقسیم دین به اعتقادات، آداب و اعمال دینی و همچنین اخلاق دینی است. یعنی از یک طرف در دین اعتقادات بنیادین و اساسی در دین وجود دارند و ثانیاً هر دین را مجموعهای از آداب و مناسک و اعمال دینی سامان میدهند و ثالثاً اخلاقی دینی بر دین خاص استوار هستند که میتوانند رفتار و هنجارهای افراد را در جامعه و حتی نزد خودشان هدایت کنند.
در اینجا هم البته میان این سه جزء ارتباطات زیادی وجود دارند که باید در وصف آنها کوشید. اما در گام نخست فیالمثل در باب اسلام میتوان گفت که اسلام را اعتقاداتی بنیادین تشکیل میدهند که توحید، نبوت، معاد و عدل و امامت از جمله مهمترین این اعتقادات هستند. توجه به هریک از این اصول دینی اسلام را از بسیاری از آموزهها و ادیان و مذاهب دیگر مجزا و جدا میکند. از سوی دیگر متکی بر این اصول اخلاقیاتی سامان مییابد.
در دین اسلام فی المثل جهان نسبت به خوب و بد بی تفاوت نیست و از آن بابت که توحید در این دین از امهات است هرگونه ارزشی با تقوای الهی پیوند میخورد. از اهم آموزههای اخلاقی این دین هم یکی آن است که انسان چیزی را که برای خود نمیخواهد برای دیگری هم ناید بخواهد و اینها آموزههای اخلاقی هستند که با اصول دینی اسلام پیوندهای بسیار نزدیکی دارند. از سوی دیگر اعمال و مناسکی وجود دارند که اینها هم با دو بخش دیگر ادیان یعنی اعتقادات و اخلاقیات نسبتهای نزدیکی برقرار میکنند.
نظر شما