پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۱۵ اسفند ۱۳۸۶، ۹:۰۸

تناقض‌نماهای زبان عرفان

تناقض‌نماهای زبان عرفان

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: عرفا زبان را برای نمودن حالات و ژرف‌نگریهایشان و بیان احوالات خود عاجر می‌دانند و بر این نظرند که آنچه به صورت تجربه درمی‌آید بیان‌ناپذیر است. عارفان از زبان استفاده می کنند اما تصریح می‌نمایند کلماتی که به کار برده‌اند از عهدۀ آنچه می‌خواهند بگویند ناتوان هستند.

عرفای معاصر که تجربه‌های عرفانی داشته‌اند این مشکل را درست با همان شدتی احساس می‌کنند که عرفای قدیمی احساس می‌نمایند و بیان‌ناپذیری تجربیات عرفانی، به صورت وجه مشترک عرفا در هر مکتب و فرهنگی به حساب می‌آیند. معمولاً عرفا در این موارد ادعا می‌کنند که از درمیان نهادن آن حقایق که با معرفت عرفانی بدانها دست یافته‌اند به‌کلی ناتوانند و دلایل گوناگونی در توجیه این ناتوانی بیان می‌کنند

بررسی مدارک معتبری که در لابه لای متون عرفانی جهان نهفته‌اند شکی باقی نمی‌گذارد که بیان‌ناپذیر بودن تجربۀ عرفانی، با هیچ یک از اصول روانشناسی که بر آگاهی روزمرۀ ما قابل اطلاق است توجیه نمی‌شود. عرفا بر این اعتقادند که نوع آگاهی که آنها بدان دست می‌یابند با آگاهی عرفی و روزمره کاملاً متفاوت است و چون فقط عرفا دارای هر دو نوع آگاهی هستند تنها آنها می‌توانند این دو نوع را بشناسند. البته این امکان نیز وجود دارد که از حالات خویش در گمان افتاده باشند یا راجع به تجربه‌شان شبهه داشته باشند.

اگر حق با عرفا باشد آن نوع آگاهی که مدنظر آنهاست چیزی است که در قالب تجربه‌ها و آگاهیهای عرفی عادی نمی‌گنجد زیرا این دو نوع به‌جز یک وجه اشتراک و اینکه هر دو آگاهی هستند ندارند. بنابراین شاید مشکل زبان، ناشی از تفاوت این دو نوع آگاهی باشد و لذا با روانشناسی عادی نمی توان توجیهش کرد.

ویژگی عنصر عرفانی این است که به شکل مفهوم در نمی‌آید. افرادی که پیرو نظریۀ بیان‌ناپذیر‌اند به صفات سلبی متوسل می‌شوند و اذعان دارند که کلمات مثبت و صفات ثبوتی را نمی‌توان به خداوند نسبت داد اما صفات منفی و سلبی را می‌توان بدو نسبت داد. به عنوان مثال "اوپانیشاد" او را بی‌بو، بی‌نفس، بی‌صدا، بی‌رنگ و بی‌وزن به حساب می آورد و بسادگی می‌گوید نه این است و نه آن.

زبانی که عارف خود را ناچار از به کار گرفتن آن می‌بیند در بهترین حالت ، تعبیر حقیقی و نه مجازی از تجربۀ او به دست می‌دهد ولی در عین حال متناقض است. ریشۀ احساس یا گرفتاری زبانی او همین است. گرفتار است چون مانند سایر مردم در احوال غیرعرفانی‌اش ، منطقی‌اندیش است و موجودی نیست که فقط در عالم وحدت سیر کند و بیشتر زندگی‌اش را در جهان زمانی و مکانی – که قلمرو قوانین منطقی است – می‌گذراند.

او آنگاه که از عالم وحدت بازمی‌گردد می‌خواهد آنچه را که از حال خویش یاد دارد به مدد کلمات با دیگران در میان گذارد. کلمات به زبانش می‌آیند ولی او از اینکه می‌بیند دارد متناقض صحبت می‌کند حیران و سرگشته می‌شود و برای خودش این امررا چنین توجیه می‌کند که لابد اشکالی در خود زبان وجود دارد. او لاجرم معتقد می‌شود که تجربه‌اش بیان‌ناشدنی است.

کد خبر 649893

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha