گادامر ادعا میکند که تحول کلمه به نشانه در اساس علم تجربی نهفته است که کمال مطلوب آن نامگذاری دقیق و مفاهیم بدون الهام است. کلمات را نشانه پنداشتن به معنی محروم کردن آنها از قدرت سابقشان و تبدیل کردن آنها به یک ابزار صرف است.
اگر زبان نشانه یا صورت نمادی مخلوق انسان نیست، پس چیست؟ در درجه نخست، کلمات چیزی نیستند که متعلق به انسان باشند، بلکه متعلق به موقعیت هستند. ما به دنبال کلمات میگردیم ، کلماتی که متعلق به موقعیت باشند. وقتی که میگوییم "درخت سبز است" آنچه که به زبان میآید حتی تفکر انعکاسی انسان در مقام موضوع نیست.
آنچه در اینجا مهم است صورت کلام یا این واقعیت که این کلام را ذهنیت انسانی مطرح کرده نیست. واقعیت مهم این است که درخت به طرز خاصی کشف میشود. سازنده این کلام هیچ یک از کلمات آن را اختراع نمیکند، بلکه آنها را میآموزد. جریان یادگیری فقط بهتدریج صورت میگیرد و این کار با جستجو در جریان سنت صورت میگیرد. جنبه تصوری معنا در خود کلمه نهفته است. کلمه همواره از قبل معنادار است.
پس شکلگیری کلمات محصول تدبر نیست بلکه محصول تجربه است. تجربه هرمنوتیکی، مواجههای است میان میراث به صورت متن منتقل شده و افق تأویل کننده. زبانی بودن مبنای مشترکی را فراهم میکند که در آن و بر اساس آن این دو میتوانند بایکدیگر تلاقی کنند. زبان واسطهای است که در آن سنت خودش را پنهان میکند و منتقل میشود. تجربه چیزی نیست که مقدم بر زبان بیاید، بلکه دقیقاً خود تجربه نیز در زبان و از طریق زبان واقع میشود.
درست به همان صورت که آدم می گوید متعلق به گروه خاصی است، او متعلق به زمان و مکان خاصی در تاریخ و به کشور خاصی نیز هست. آدم ادعا نمیکند که گروه به او متعلق است یا اینکه تاریخ ملک شخصی ذهنیت اوست، همچنین نمیگوید که در هر حال بر کشورش نظارت دارد، به همان اندازه که به زندگی خودش نظارت دارد و آن را نظم میدهد . او متعلق به آنهاست و نه اینکه آنها به او متعلق باشند، او در آنها مشارکت میکند. به همین صورت ما به زبان و تاریخ تعلق داریم ما در آنها مشارکت میکنیم . ما مالک زبان نیستیم و حتی در هنگام آموختن آن و انطباق با طرق آن هیچ تسلطی به آن نداریم .
قدرت زبان در نظم دادن و انطباق دادن تفکر حاکی از انعطافناپذیری زبان یا بیکفایتی آن نیست، قدرت زبان در موقعیت یا موردی که آن را منتقل میکند شکل میگیرد. با این موقعیت یا مورد است که تفکر ما باید منطبق شود. بدین ترتیب زبان زندان نیست بلکه فضایی باز در هستی است که تا بینهایت گسترش مییابد و این منوط به باز بودن آدم در برابر سنت است.
به دلیل تعلق داشتن ما به زبان و به دلیل تعلق داشتن متن به زبان، امکان وجود افقی مشترک میسر میشود. ظهور افق مشترک آن چیزی است که گادامر آن را اتصال افقها مینامد چون این افق برای آگاهی که به طور تاریخی عمل میکند واقع میشود. از این رو زبانی بودن پایهای برای آگاهی تاریخی می شود و تعلق داشتن به زبان یا مشارکت در آن به منزله واسطه تجربه ما از جهان ، مبنای واقعی تجربه هرمنوتیکی است . از لحاظ روشی این بدین معناست که آدم در پی مسلط شدن بر آنچه در متن هست بر نمیآید بلکه در خدمت متن قرار می گیرد، آدم حتی نمیکوشد به مشاهده و ملاحظه آنچه در متن هست بپردازد چون از متن پیروی و در آن مشارکت می کند و آنچه را متن می گوید "میشنود". گادامر با نسبت موجود میان گوش دادن و تعلق داشتن و خدمت کردن که کلمه "تعلق داشتن" آن را به ذهن متبادر میکند، بازی میکند.
گادامر معقتد است است که شنیدن بسیار پرقدرتتر از دیدن است . "هیچ چیزی وجود ندارد که از راه زبان شنیدن آن میسر نشود" چرا چنین است؟ چون از طریق شنیدن و از طریق زبان، به "لوگوس"، به جهانی که به آن تعلق داریم، نزدیک میشود و این عرصه هستی شناختی دقیقاً از راه زبان میسر است و این به تجربه هرمنوتیکی معنا میبخشد . آدم حتی به عنوان تجربهگر نیز عالم نیست، این مواجهه درکی مفهومی از چیزی نیست بلکه واقعهای است که خودش را بر او آشکار میکند. تجربه هرمنوتیکی در این واقعه، یعنی پایدار بودن در زبانی بودن و امکان پذیری آن از راه مواجهه دیالکتیکی با معنای متن منتقل شده ، به کمال خود میرسد.
نظر شما