مدرنیته با مدعیات نظری کلان، بزرگ و جهان گستر خود و با تجلیات و دستاوردهای عینی و عملی که در همه عرصههای اجتماعی، سیاسی ، اقتصادی ، اخلاقی و صنعتی به وجود آورده، همه حوزه های معرفتی و عقیدتی را به نوعی از خود متأثر کرده و این تأثیر البته با شدت و حدت هم اکنون نیز ادامه دارد.
با مدرنیته ما شاهد چنان تلقی بدیع و نوینی از انسان و جهان هستیم که به کلی با چشماندازها و تلقیهای پیشین از این دو متفاوت هستند و این مهم لزوم توجه به نسبتهایی که مدرنیته با منابع و گستره های دیگر برقرار می کند گوشزد می نماید. دین نیز به مثابه منبعی مهم که هم به آدمیان هویت می بخشد و هم معرفت عطا می کند، هم به پرسشهای کلان و اساسی انسان ها پاسخ می دهد، هم دغدغه کاهش درد و آلام انسانی را دارد و هم به ترویج و گستراندن ارزش ها و فضایل انسانی می اندیشد از این قاعده مستثنا نیست و تأمل در نسبتی که دین با مدرنیته برقرار می کند بسی اهمیت و ارج دارد.
شاید در طول تاریخ بشری هیچ دو حوزهای جز دین و مدرنیته نباشند که تا بدین اندازه مدعیات بزرگ ، کلی ، جهانشمول و جهان گستر داشته باشند. ادیان بزرگ جهان همه مدعی این هستند که برای سعادت بشر آمدهاند و نه گروه و قشری خاص. علاوه بر این آنها اعتقادات و و گرایشهایی را تبلیغ و ترویج میکنند که مدعی فطری و مشترک بودنشان میان همه آدمیان هستند. این دو ویژگی به نوعی در مدرنیته هم وجود دارد. مدرنیته نیز مدعای آن را دارد که عقل آدمی فراتر از همه جزم اندیشیها و تنگاندیشیها، قادر است مروج ارزشها و اعتقاداتی باشد که فراتر از مرز و رنگ خاصی، میان همه انسانها برقرار باشد.
در مدرنیته چنان تصویری نسبت به عقل وجود دارد گویی اگر انسان همه عواملی را که باعث خطای عقل میشود مرتفع کند، مشکلی بابت مدعیات کلان آن وجود ندارد و همه انسان ها تک تک می توانند با به کار بردن عقل بدان دست یازند. این دو ویژگی البته مشترکات صوری دین و مدرنیته هستند اما این دو حوزه در مقام مضمون و ماده بسی از یکدیگر متمایزند.
به نظر میرسد بزرگترین تفاوت یک جهان بینی دینی - مانند آنچه در دین اسلام وجود دارد - با پارادایم مدرنیته، در خوداتکایی و خودعشیرگی عقل مدرن است. این نظر هنگامی بهتر و بیشتر عیان میشود که بدانیم در تفکر دینی نیز عقل و عقلانیت جایگاه رفیع و مهمی را از آن خود میکنند ، اما جایی که این دو تلقی از یکدیگر جدا می شوند آنجاست که ما در جهان جدید (مدرنیته) شاهد عقلی خودبنیاد و خودعشیره هستیم که مستقل از منبعی دیگر حکم و ارزش صادر میکند.
علم اگر موجه ترین معرفت کنونی بشر نباشد کارآمدترین آن است.عرصهای از عرصههای بشری از اجتماع و سیاست گرفته تا اقتصاد و فرهنگ را نمیتوان سراغ گرفت که در آنها رنگ و انگ علم و دستاوردهای آن عیان نباشد. پژواک علم تا بدان حد است که انواع و اقسام ایدئولوژی های علمی با تأسی از آموزه های علمی حادث شدهاند و هر سخن مخالف را با عنوان غیر علمی نفی و طرد می کنند.
علمی بودن معادل درست بودن تلقی می شود و هرچند با نضج گرفتن نحله های مختلف پسا مدرن و سنت گرا از حجیت سابق علم تا حدود زیادی کاسته شده ، علم را هنوز از نظر بسیاری می توان عینی ترین معرفت بشری به شمار آورد که هیچ یک از منابع معرفتی دیگر یعنی فلسفه، تاریخ ، دین و عرفان به گرد آن نمی رسند. عینیتی نیز که مدنظر این افراد است از طریق گونه ای تجربهگرایی به دست می آید و اینجاست که تقابل معروف علم و دانش به وجود می آید. این نکتهای است که هر بحثی که خواهان نسبتسنجی میان علم و دین است نباید و نمیتواند نادیده بگیرد.
نظر شما