دیویدسون معتقد است که رویدادها گزارههایی هستند که هر کدام ممکن است بیش از یک توصیف داشته باشد. او همچنین بر این عقیده است که رویدادهایی که به لحاظ سببی به یکدیگر مرتبط میشوند این ارتباط باید تحت قاعدهای صریح شکل گرفته باشد. به این شکل دیویدسون قواعد را وارد حوزه زبانشناسی میکند و آنها را در حالتی با رویدادها مرتبط میداند که برای رویدادها توصیفی ویژه داشته باشد.
گاهی اوقات در یک توصیف هیچ قاعده صریحی (به عنوان مثال یخ بندان بودن سطح جاده و سُر خوردن ماشین روی آن) دیده نمیشود اما گاهی توصیف همین رویداد بهگونهای است که قاعده یا قواعد صریحی برای آن فرض میشود. اما در حالی که روابط قانونمند بین رویدادها (روابطی که شامل قواعد میشوند) به توصیفات رویدادها بستگی پیدا میکنند، روابط «علت و معلولی» و «همانندی» موجودیّتی مستقل از توصیفات خواهند داشت (به عنوان مثال وقتی یخبندان جاده باعث لغزیدن ماشین میشود این رویداد با وجود تمام توصیفاتی که ممکن است ارائه شود رخ خواهد داد). شکل توصیف – در حالت فیزیکی یا ذهنی آن- به واقعیتی که به دلیلی روابط علت و معلولی روی میدهد ارتباطی ندارد. رویدادها با وجود هر توصیفی اتفاق میافتند در حالی که ممکن است هیچ قانون صریحی برای آنها وجود نداشته باشد.
به طور خاص ممکن است که یک رویداد ذهنی (رویدادی با توصیف ذهنی) بر اساس روابط علّی با یک رویداد فیزیکی رویدادی با توصیف فیزیکی) ارتباط پیدا کند به شکلی که هیچ قاعده صریح برای قرار گرفتن رویداد تحت توصیفی خاص وجود نداشته باشد. به عنوان مثال تصمیم میگیریم که کتاب «جنگ و صلح» تولستوی را بخوانیم. این خواستن منجر به حرکتی فیزیکی میشود. بلند میشویم، به سمت قفسه میرویم و کتاب را برمیداریم. در اینجا هیچ قاعده صریحی برای تغییر فیزیکی که رخ داده، وجود ندارد. در واقع دیویدسون معتقد است که هیچ قاعده صریحی برای ربط دادن اتفاقهای فیزیکی و ذهنی وجود ندارد.
به عنوان مثال وقتی میخواهیم کتابی را مطالعه میکنیم اتفاقاتی در ذهن رخ میدهد نمیتوان قاعده صریحی برای آن در نظر گرفت. انکار دیویدسون در وجود هر گونه قاعده صریح «روانی- فیزیکی»، از نگاه او درباره فقدان اشتراک در اصول حاکم بر توصیفات فیزیکی ناشی میشود. تأملات ضابطه مندِ منسجم و منطقی تفکر ما را نسبت به رویدادها به صورت توصیفاتی فیزیکی محدود میسازد. این در حالی است که این رویدادها هیچ ارتباطی بر رویدادها فیزیکی نداشته باشند. البته این بدان معنا نیست که هیچ گونه ارتباطی بین رویدادهای فیزیکی و ذهنی نیست بلکه بدان معناست که روابطی را که قابل تشخیص هستند نمیتوان چندان روشن و دقیق همچون قواعدی صریح ترسیم کرد بلکه نیازمند تقلیل توصیف فیزیکی به ذهنی است.
فقدان قواعد صریحی که بتوانند رویدادها را تحت توصیفات ذهنی بگنجانند در حکم مانعی است که در مقابل هر گونه تلاش برای درآوردن ذهنیات در چارچوب علوم فیزیکی، قرار دارد. البته در حالی که ذهن قابل تقلیل به فیزیک نیست اما هر رویداد ذهنی میتواند با یک رویداد فیزیکی همراه شود- به همین شکل هر توصیف ذهنی از یک رویداد میتواند با یک توصیف فیزیکی از همان رویداد همراه باشد. این مسائله دیویدسون را به یک نتیجه جدید هدایت کرد: ذهنیّات در فیزیک بهگونهای رخ می دهند که گزارههای ذهنی وابستگی مشخصی به گزاره های فیزیکی پیدا کنند.
گزاره p به گزاره s وابسته است فقط و فقط اگر p هیچ موجودیّتی که قابل تشخیص با S نیست، را تشخیص ندهد. و یا خیلی ساده تر: رویدادهایی که قابل تشخیص با توصیفات فیزیکی نیستند قابل تشخیص با توصیفات ذهنی نیز نیستند. اما ظاهرا وحدتگرایی متناقضی باعث میشود که پیوند محکمی بین فیزیک و ذهن دیده شود. این وحدتگرایی متناقض باعث شده که فیزیکگرایان و همچنین غیرفیزیکگراها در دنیای نقد جایگاه نامطمئنی پیدا کنند.
درگیری دیویدسون با خردگرایی ذهنی به عنوان سنگ زیربنای وحدتگرایی متناقض، تفکر او را به سمت مشکل باور و عمل غیرخردگرایانه هدایت کرد. او برای اولین بار در«ضعف اراده چگونه است» به این مساله پرداخت. در حالی که معتقد بود که غیرخردگرایی یکی از واقعیتهای زندگی ذهنی ما محسوب می شود بر این باور بود که می توان با ذهن به گونه ای رفتار کرد که خردگرایی را به طور کامل حفظ کند (این نکته را میتوان مشخصاً در کتاب «دو پارادوکس غیرخردگرایی» او دید). یک باور و یا خواسته در ذهن یک انسان میتواند بدون هیچ مباحثه عقلانی در ذهن انسان دیگر نیز شکل گیرد دیویدسون معتقد بود که دقیقاً چنین ارتباطی در ذهن یک شخص واحد نیز وجود دارد. در واقع ذهن انسان به شکلی ضعیفی تقسیمبندی شده است که فعالیتهای یک بخش بدون هیچ درگیری بر بخشهای دیگر تأثیر مستقیم میگذارد.
نظر شما