حقیقت، ماهیت و واقعیت اخلاق و سیاست و رابطه این دو، به صورت چالشى جدید، جدى و جهانى مطرح شده است. هرگونه سیاست و روابط و رفتار سیاسى عینى، برآیند اخلاق به عنوان نظام هنجارى است.
در مقابل راهبرد اخلاق و سیاست نامتعالى که مدعى جدایى اخلاق و سیاست است، راهبرد اخلاق و سیاست انسانى، متعادل و متعالى که بر همبستگى و پیوستگى اخلاق و سیاست و تعامل مثبت و سازنده این دو استوار مى باشد، قرار دارد. بر این اساس، اخلاق و نظام هنجارى به سانِ شبکه اسکلت بندى، سرشت و درون سازه و حتى زیرساخت ساختار سیاست، جامعه و نظام سیاسى کشور را تشکیل مىدهد و سیاست و نظام سیاسى، صورت و ساختار راهبردى اخلاق، نظام هنجارى و نیز جامعه و کشور به شمار مى آید.
بنابراین این دو داراى روابط وثیق تعامل، تداول و حتى رابطه على بوده که برآمد توأمانى آنها، به صورت ارتقاى کمى و کیفى و تحول جوهرى کارآیى نیروها و کارآمدى نهادین نظام سیاسى ظهور و بروز مى کند.
از سوی دیگر اخلاق و سیاست به معناى مطلق، پدیدهها، مفاهیم و واژگانى دور زاد، دیرپاى، فراگیر و در عین حال سهل و ممتنع مى باشند، به گونهاى که چه بسا همگان به صورت روزمره از اخلاق و سیاست - خواه به صورت عام و یا خاص - سخن مىگویند؛ از قبیل اخلاق اقتصادى و سیاست اقتصادى، اخلاق علمى و سیاست علمى و اخلاق یا سیاست این یا آن گروه و حتى شخص به خصوص.
در عین حال، این پدیدهها همواره در کشاکش چالش شناخت مفهومى قرار دارند. هر چند این چالش نشان دهنده غناى وجودى و معنایى این دو پدیده و اثربخشى آن در زندگى فردى و اجتماعى انسانها مىباشد، چرا که هم اخلاق و هم سیاست وجه تمایز آدمى نسبت به سایر موجودات بوده و برترین شاخصههاى انسانیت او به شمار مىرود.
خصلتهاى روحى و معرفتى انسان هم چون عقل و اراده، کمالطلبى و زیبایى جویى، علل و اسباب این شاخصهها بوده و مدنیت، نظام مدنى و تمدن بشرى برجستهترین و فراگیرترین آثار و نمودارهاى آن محسوب مىشود.
از سوی دیگر رابطه میان این دو، ضرورت و چیستى یا ماهیت این رابطه و در نهایت، چگونگى رابطه آنها و سازوکار عینى و عملى مربوط و نمودارهاى آن، نیازمند روشن شدن هر چه فراتر بنیاد هستى یا چرایى، ماهیت و چگونگى و یا سازکارهاى هر یک از آنهاست. به عبارتی ارزش زدایى از سیاست و سیاست ارزش زدا شده، نه ممکن و عملى بوده، نه لازم و ضرورى و نه مفید و سازنده مىباشد.
وضعیت علمى و عملى اخلاقى و سیاسى و یا چالش اخلاقى و سیاسى علمى و عملىاى که انتقاد و مخالفتهاى افراد، جریانات و حتى مکاتب عمده اى از قبیل مکاتب انتقادى فرانکفورتیان و لئواشتراوسىها را سبب گردیده، برخى جریانهاى پسامدرنیستى را به نسبیت گرایى مطلق و نیهیلیسم سوق داده و برخى دیگر به سان سنت گرایان معاصر، غرب را به چارهاندیشى واداشته است.
مسئله اصلى، وجود رابطه و تعامل عینى علمى و عملى مطلق اخلاق و سیاست و نیز اخلاق و سیاست مطلق مى باشد. چالش اصلى، تبیین و تعیین رابطه حقیقى و کارآمد اخلاق و سیاست و حتى تعامل اثربخش اخلاق با سیاست در جهت تعالى، بهرهبردارى متزاید سیاست از اخلاق به منظور ارتقاى کارآمدى است.
چرا که هرگونه تعلل در تبیین، توجیه و ترسیم رابطه مثبت و سازنده حقیقى و واقعى میان اخلاق - خواه مطلق یا متعالى - و سیاست - خواه مطلق یا متعالى - به معناى تقویت، ترویج و تسلط اخلاق نامتعالى در سیاست و در نتیجه، تحقق و توسعه سیاست نامتعالى مىباشد، زیرا اخلاق نامتعالى، اعم از اخلاق طبیعى یعنى اخلاق مادى اومانیستى و یا اخلاق هژمونیک یعنى تنازعى و سلطهجویانه، سیاست نامتعالى تک ساحتى ماتریالیستى و یا سیاست استبدادى و استکبارى سیطرهجویانه را به دنبال خواهد داشت.
نظر شما