سئوال اینجاست ، چه مولفه ها و شاخصهایی اکنون شکل گرفته و فراهم شده که امیدهای موجود را برای دستیابی به توافق افزایش داده است؟
برای پاسخ به این سئوال باید نخست نگاهی به روند مذاکرات بین دمشق و تل آویو انداخت.
تا نشست مادرید که نمایندگان حافظ اسد رئیس جمهوری فقید سوریه در مادرید شرکت کردند ، بحثهای موجود درباره صلح، در پوشش بزرگی از شعار پیچیده می شد و هر دو ترجیح می دادند و همین توافقات جاری درباره آتش بس را غنیمتی بدانند.
اما در مذاکرات پس از نشست مادرید، ورق برگشت، وعده ها بر باد رفت تا به حد بالنی بزرگ درآمد. بالنی که نام صلح بر آن نهاده شد و رنگ سفید آن هر دیده ای را خیره می کرد. ارتفاعات جولان به طور کامل به طرف سوری بازپس داده می شد و بحث در دو مقوله گره می خورد: استقرار ایستگاه هشدار دهنده ای بر فراز قله جبل الشیخ برای گزارش هرگونه تحرک مشکوک و نیز تعیین خطوط مرزی در کنار دریاچه طبریا؟
معضل دوم بزرگتر بود. منابع آبی محدود اسرائیل، این رژیم را ناگزیر می کرد که دریاچه طبریا را به طور کامل برای خود بخواهد .بنابراین اشغالگران ترجیح می دادند نوار باریکی را در اطراف دریاچه در کنترل خود نگه دارند و مذاکرات محدودی هم درباره رودخانه های یرموک و حاصبیا باقی می ماند که کمتر کسی می توانست تصور کند به نتیجه ای منجر نخواهد شد.
جبل الشیخ هم قرار بود تضمینی برای امنیت مناطق پیرامونی باشد که بنا به ادعای نتانیاهو نخست وزیر اسبق اسرائیل، حافظ اسد درباره این دو خواسته، وعده های قاطعی به وی داده بود، بی آنکه بتوان سخن "بنیامین جنگ طلب" را باور کرد و سوری ها هم بلافاصله با تکذیبیه خود، نفس وی را بریدند.پس فعلا پاسخ منفی است!
اسرائیل استدلال می کند که فاصله بین دمشق تا روستای قنیطره در قلب جولان با فاصله تل آویو تا این روستا تقریبا برابر است. ارتفاعات جولان در نقطه ای بین این دو سرزمین پست قرار گرفته است و هر کس آن را در اختیار داشته باشد به راحتی می تواند بر نیمی از نقاط راهبردی سرزمین حریف مسلط باشد. راهبردنگاران اسرائیلی در سناریوی فرضی برای جنگ سال 1967 میلادی، نتیجه گرفته اند اگر تانکهای سوری در قالب تاکتیک جنگ برق آسای به جا مانده از جنگ جهانی دوم، در دو ستون به سوی تل آویو می شتافتند و نیروی هوایی سوریه به بمباران نیروهای اسرائیلی می پرداختند؛ در مدت چند ساعت تل آویو سقوط می کرد و اسرائیل اکنون همین شرایط را برای دمشق دارد. پس در این قالب، حساسیت جنوب لبنان برای سوریه در طول سالیان متمادی گذشته به عنوان "محوری اریب" که می تواند از پشت به نوار باریک طبریا- حوله - جولان ضربه بزند و ضد حمله های اسرائیلی خطرناک را به دمشق بسیار پرهزینه تر کنند، قابل فهم می شود.
پس شرایط "نه جنگ، نه صلح" برای هر دو طرف هزینه های جانبی زیادی دارد. عده ای معتقدند حتی جنگ لبنان هم بخشی از این هزینه به شمار می رود که اسرائیلی ها مجبور شدند همه فاکتورهای آن را بی کم و کاست بپردازند.
پس شکست مذاکرات شش ساله دهه 1990 میلادی به لحاظ استراتژیک - اعم از آبی و سوق الجیشی و البته امنیتی- بی دلیل نبوده است. این شرایط هیچ تغییری نکرده است و فقط معادله کمی تغییر کرده، جنگ نیم بند سال 2000 میلادی، نوار جنوبی لبنان را که می توانست جنگ در دو جبهه را برای اسرائیل آسان تر کند از دست اسرائیل خارج کرد و جنگ تمام عیار سال 2006 میلادی ، عملا قدرت ارتش اسرائیل را در سناریوی فرضی جنگ همه گیر با شرکت دو یا سه ارتش کامل و روش جنگ نامنظمی که لبنانی ها آموختند و خیلی خوب جواب داد؛ زیر سئوال برد: علامت سئوالی بزرگ که راهبردنگاران اسرائیلی را انگشت به دهان کرد!
پس شرایط به سود اسرائیل نیست و در این شرایط وجود جولان برای اسرائیلی ها که دست کم مشکل زمانی ندارند؛ مثل آب حیات است چون سوریه هم می داند در این صلح دست و پا شکسته، هر جنگی، زیان بار است؛ پس مذاکره با اسرائیلی ها چه سودی دارد؟
بیایید به جنبه دیگری نگاه کنیم : به لحاظ عملی احتمال از سرگیری جنگ چندان وارد نیست، اما از لحاظ نظری،اسرائیل اکنون کاملا آسیب پذیر است و سیاستمداران کهنه کار تل آویو اکنون به یاد روزهایی افتاده اند که منتظر بودند لشکر جرار جمال عبدالناصر در افق پدیدار شوند. تنها مرزهایی که اسرائیل می تواند اطمینانی نسبی به آنها داشته باشد؛ مرزهای دریایی و مرزهای این رژیم با اردن است، چون مرزهای مصر هم کم و بیش دردسر ساز است و می تواند خیلی زود به دست فلسطینی های ساکن غزه بیفتد. وضعیت مرزهای شمالی که روشن است.
در جنوب هم بیش از یک میلیون نفر به شکل فنری خطرناک در نوار غزه فشرده شده اند و این فنر اگر آزاد شود واقعا کار دست اشغالگران می دهد. تاکتیک و روش جنگ حزب الله اعم از جنگ منظم و جنگ موشکی توسط همه دشمنان اسرائیل به رسمیت شناخته شده است و در هر تحول ناگهانی، این رژیم ممکن است در معرض حملات صدها هزار رزمنده خشمگین با استفاده از یگانهای زرهی و موشکی در سطح وسیع و البته نامنظم قرار بگیرد. در آن زمان این رژیم می خواهد چه کند. بمبهای هسته ای اش را بر سر خود فرو ریزد؟
پس صلح با سوریه می تواند ضرورت باشد؛ ضرورتی که خودش هم گزینه بدی است، کمی بهتر از گزینه بدتر اولی!
سردرگمی تنها حالتی است که می تواند برای رهبران اسرائیل مصداق کاملی داشته باشد. این سردرگمی در داخل هم صدق می کند، کادیما اکنون حزب حاکم است. حزبی که زائیده لیکود است و با حزب کار پیوند برقرار کرد .
انتخابات در افق نزدیک به سوی رهبران اسرائیل می آید . جنگ لبنان آبرویی برای اولمرت نخست وزیر فعلی باقی نگذاشته است و او اکنون تنها وارث نخستین نکبت تاریخ اسرائیل نوین است . متحدان قبلی اش دریده تر از آن هستند که اصولا معنای اتحاد و ائتلاف و حتی اخلاق را بفهمند. ایهود باراک در راس حزب کار و لیونی(وزیر امورخارجه) امیدوار به رهبری حزب کادیما، حالا حتی اصرار ندارند که خنجرهای خود را پنهان کنند، بلکه فقط منتظرند شهردار سابق شهر قدس به زانو درآید تا حیثیت، مقام و جایگاه او را قطعه قطعه کنند.
در این شرایط، مذاکره با سوریه چه ارزشی می تواند داشته باشد؟ اجازه بدهید آنچه گردآورده ایم در یک ظرف بریزیم.
1- صلح با سوریه ضرورت است، اما ضرورتی که باید بسیار آرام و تدریجی محقق شود با حفظ همه نگرانی ها و منافع رژیمی که همواره بیشتر می خواهد.
2- در حال حاضر، مذاکرات صلح می تواند انظار را از داخل خانه قدرت در قدس به جایی در آن سوی دریاچه طبریا منحرف کند و اگر هم دستاوردی واقعی یا شعاری به دست آمد شاید به نمدی برای کلاهی تبدیل شود که سر اولمرت را برای مدتی نه چندان طولانی از گزند ضربات رقیبان در امان نگه دارد.
----------------------------------------------------
"حیدر سهیلی اصفهانی" کارشناس مسائل خاورمیانه
نظر شما