جوهرهای ساده از جوهرهای مرکب میتوانند متمایز شوند. جوهرهای مرکب جوهرهای ساده را بهعنوان اجزای خود همراه دارند. برعکس جوهرهای ساده و بسیط واجد اجزایی نیستند. این مدعای آخری البته محتاج تعدیل است. یک جوهر بسیط نمیتواند اجزایی داشته باشد که خود این اجزا جوهر و اجزای بنیادین جوهری هستند. با این همه یک جوهر ساده ممکن است واجد اجزای مکانی یا زمانی غیرجوهری باشد. به طور مثال فرض کنید که مربع یک جوهر ساده است. از این رو این [ مریع] واجد نیمۀ فوقانی و نیمۀ زیرین است. اگر هر ضلع این مربع چهار سانتیمتر باشد آنگاه سطح این مربع 16 منطقۀ متمایز را در بر میگیرد که هریک ، یک سانتیمتر مربع مساحت دارد. با این همه اگر این مربع ساده و بسیط باشد از این گونه سطوح تشکیل نشده که مانند تشکیل ساعت از دندهها، فنرها و یک صفحه باشد. دندهها، فنرها و صفحهها میتوانند موجود باشند اما ساعتی موجود نباشد در حالی که این سطوح مکانی مستقل از مربع امکان وجود داشتن را ندارد.
در مورد ترکیب چه؟ نسبت ترکیب میان جوهرها برقرار است. چندین جوهر یک جوهر مرکب را به وجود میآورند یا در بر میگیرند و این هنگامی است که آنها به صورت مناسبی گردهم آیند. آنچه یک گردآوری مناسب را به وجود میآورد به ویژگی این مجموعه بستگی دارد. سلولهایی که گوش چپ شما را میسازند به صورت فشردهای گردهم آمدهاند و حدود و ثغور کم و بیش مشخصی را واجدند.
اینگونه نیست که هرمجموعهای از جوهرها، جوهری را به وجود آورند. جوهرهای مرکب، مجموعههایی از جوهرها هستند که به صورت مناسبی سامان مییابند و این جایی است که اصل ساماندهنده از سرشت جوهر مورد بحث نشأت میگیرد. اصل ساماندهندۀ الوارها که یک قایق چوبی را به وجود میآورد از اصل ساماندهندهای که سلولهایی را در زمانی مشخص گردهم میآورد تا گوش چپتان را بهوجود آورد متمایز است.
هنگامیکه پرسیدیم آیا این قایق از چیزی جز مجموعهای از الوارها تشکیل شده یا نه ما میپرسیم که آیا این قایق و این الوارها همسانند یا نه؟ بنابراین تصور اینهمانی که بدان نظر میشود تصور همانندی است. اینکه الف با ب همانند است در این معنا مانند این است که الف و ب اجزای یکسانی به شمار میروند. این تصور از اینهمانی یعنی اینهمانی دقیق از تصور محاورهای ضعیفتر متمایز است. ممکن است بگوییم دو لباس همسانند و این بدان معنا نیست که این لباسها یکیاند و ما یک لباس را میبینیم بلکه بدان معنا است که آنها دقیقاً شبیه یکدیگرند.
بنابراین در هنگام صحبت از اینهمانی من باید اینهمانی و همسانی دقیق را مدنظر داشته باشم. در مواردی که معنای ضعیفتر مدنظر است من باید از شباهت یا شباهت دقیق سخن بگویم. تصور وابستگی، یا وابستگی مابعدالطبیعی، تصور وجود امری است که کاملاً نیازمند وجود شیئی دیگر است. یک الف از جهت مابعدالطبیعی هنگامی به ب وابسته است که الف نتواند بدون ب وجود داشته باشد. وابستگی مابعدالطبیعی از وابستگی علّی متمایز است. شما بدون اکسیژن نمیتوانستید وجود داشته باشید و بنابراین وجود شما به وجود اکسیژن متکی است. این وابستگی در اینجا علّی است و مابعدالطبیعی نیست.
شما ممکن است در غیاب اکسیژن و برای یک دور کوتاه به وجود آمده باشید. این نوع وابستگی را با وابستگی مابعدالطبیعی یک کل (به طور مثال قایق چوبی) به اجزایش در یک زمان مفروض مقایسه کنید. با وجود این ما میتوانیم این قایق را با وجود اجزای تعویض اجزای جزیی در طول زمان مانا در نظر بگیریم و نمیتوانیم این قایق را در زمانی که هیچ یک از این اجزا وجود ندارند مانا در نظر بگیریم.
با مجهز شدن به این واژگان میتوانیم ببینیم چگونه یک دوآلیسم جوهرها به اشاره به دوآلیسم نوع دکارتی نیاز ندارد. اجازه بدهید اینگونه فرض کنیم که این قایق جوهری متمایز از مجموعهای از الوارها است که در زمانی مفروض آن را میسازند. این قایق در آن زمان از جهت مابعدالطبیعی به مجموعهای از الوارها متکی است. علاوه بر این، هرچند این قایق مجموعهای از الوارهای قابل تمییز است یک جوهر غیرمادی به شمار نمیرود. در واقع در هر زمانی مفروض، آن قایق شامل تعدادی کیفیات و مجموعهای از الوارهاست که آن را میسازند. این قایق و مجموعۀ الوارها، جرم مشابهی دارند ، جهتهای مکانی مشابهی دارند و منطقۀ زمانی – مکانی مشابهی را در بر میگیرند.
خب فرض کنید که این موضوع را تا ارتباط اذهان و ابدان بسط دهیم. فرض کنیم اذهان – یا به پیروی از دکارت خودها – بهعنوان جوهری به شکل متمایز در نظر گرفته میشوند اما به جوهرهای مادی که در آنها تجسد مییابند وابسته هستند. بنابراین این خودهای مفروض میتوانند کیفیات مادی رایج چون: جرم، شکل و موقعیت مکانی را به دست آورند. با توجه به این نکته است که این خودها با خودهای دکارتی متفاوت هستند.
دیدگاهی از این نوع بهوضوح توسط ای.جی.لووی مطرح میشود. لووی میان خودها و بدنهای آنها بهگونهای تمایز قایل میشود که ما میان قایق و مجموعۀ الوارهایی که آن را میسازند تمایز قایل میشویم. یک خود واجد بدن بهعنوان یک جوهر مادی پیچیده است که به جهت وجود داشتن به آن جوهر مادی متکی است. هنگامیکه شما خودتان را تعریف میکنید آن را به عنوان جوهری تعریف میکنید که به یک بدن متکی است. اما با آن همسان و همانند نیست. شما نمیتوانید با هیچ قسمت از بدنتان همسان باشید ( به طول مثال با مغزتان). در این مورد شباهت با قایق محو میشود هرچند که این خود در کیفیاتی با آن خود مشترک است آنگونه که قایق که از اجزایش ساخته شده و در لحظۀ خاصی از مجموعهای از الوارها به وجود آمده از بدن یا اجزای بدن ساخته نشده است.
ابدان و خودها شرایط مانای بسیار متفاوتی را واجدند. از این رو شما با بدنهایتان همسان نیستید. به طور مثال تأملات مشابهی به این نتیجه منتهی میشوند که شما با هیچ بخشی از بدنتان – به طور مثال با مغزتان – همسان نیستید. بدن شما جوهر زیستشناسانۀ غیرمرکبی است که از جوهرهای مرکب پیچیدهای به عنوان اجزای آن تشکیل میشود. مغز شما یکی از این اجزای بنیادین است. مغز شما میتوانست وجود داشته باشد اما شما وجود نداشته باشید. علاوه بر این شما قد و وزن خاصی دارید و اینها جزو بدنتان و نه جزو مغز و هیچ عضو دیگر بدنتان محسوب نمیشوند.
نظر شما