اگر سخن گفتن از حالات ذهن بتواند با سخن گفتن از رفتار و یا گرایشهای سابق بر رفتاری، تحلیل یا تفسیر شود آنگاه حالات به رفتار و یا گرایشهای سابق به رفتار خود فروکاسته میشوند.
تحلیل این نوع به معنای فروکاستن یک امر به امر دیگر است. برای فهم این موضوع به یک مورد مشابه توجه کنید. ما گاهی از خانوادۀ میانگین سخن به میان میآوریم. درآمد این خانواده میانگین در مناطق روستایی از آنچه یک دهۀ پیش بوده کاهش یافته است. آیا خانوادۀ میانگینی وجود دارد؟ آیا یک ماهیت (و بدان دلیل مجموعهای از ماهیات) که به عنوان "خانوادۀ میانگین" مشخص شود وجود دارد؟ این امر به نظر غیرمحتمل میرسد. در این مورد ما میتوانیم ببینیم که چگونه سخن گفتن از درآمد خانوادۀ متوسط ممکن است به صورت فروکاستنی با سخن گفتن از درآمد خانوادههای مجزایی که با تعداد خانوادهها جمع و تقسیم میشوند تجزیه و تحلیل شود.
برای خانوادۀ متوسط چیزی بیش از این وجود ندارد. اگر ما میتوانستیم از بیرون مدعیات در باب اذهان و پدیدههای ذهنی را تحلیل و بررسی کنیم و آن را با مدعیاتی در باب رفتار و تمایلات منتهی به رفتار جایگزین کنیم آنگاه (این استدلال بدانجا منتهی میشود) که ما در نشان دادن اینکه چیزی بیش از مالکیت ذهن برای عامل وجود ندارد نسبت به اینکه نشان دهیم رفتار یا گرایش منتهی به رفتار به روشهای ذهنی مناسب وجود دارد موفقتر بودهایم.
انتظارات از تحلیلهای فروکاهنده حالات ذهن چهها هستند؟ یک نگرانی این است که تحلیلهای رفتارگرایانه بدون نتیجۀ نهایی باشند. به طور مثال اگر شما این باور را در سر بپرورانید که خرسی در جستجوی صیدی است هیچ محدودیتی برای فهرست اموری که شما ممکن است انجام دهید یا گرایش دارید انجام دهید وجود ندارد.
آنچه انجام میدهید به این شرایط بستگی دارد و این شرایط میتوانند از جهات بسیار زیادی متفاوت باشند. علاوه بر این به نظر آشکار است که در بین اموری که شما مایلید انجام دهید شکل دادن به باورهای جدید و کسب خواستهای جدید نیز جود دارد. هر یک از این باورها و خواستها تحلیل رفتاری خاص خود را میطلبد.
این امرمطمئناً آن تصویر را پیچیده میسازد اما نیازی به وجود آوردن یک مسئلۀ لاینحل برای این رفتارگرای فلسفی نیست . این تحلیلهای مفروض نیاز ندارند محدود و مشخص باشند. میتوانیم تحلیلی فروکاهنده را بپذیریم که اگر این در نظر گرفته شد ما میتوانیم ببینیم چگونه آن تحلیل حتی زمانی که ما در موضعی نیستیم که خودمان چنین رفتار کنیم میتواند بسط یابد.
مشکل دیگری وجود دارد که آسان نیست نادیده گرفته شود. شما خرسی را در مسیری میبینید و این عقیده را
در خود شکل میدهید که خرسی در این مسیر جود دارد. اما آنچه انجام میدهید و آنچه تمایل دارید انجام دهید آشکارا به کل حالت ذهنی شما بستگی دارد: به طور مثال اینکه به چه باور دارید و چه میخواهید و این برای هر حالت ذهن برقرار است. فرض کنید که باور دارید خرسی در مسیری وجود دارد اما میخواهید نگاه نزدیکتری اتخاذ کنید یا باور کنید که خرسها خطرناک نیستند یا فرض کنید که اشتیاقی دارید تا زندگی خطرناکی را اتخاذ کنید.
به نظر میرسد باور شما که با رفتار یا میل شما به رفتار سازگار است در هر صورت بالاخره به اینکه باور دیگر شما چیست و یا چه میخواهید بستگی دارد. با این همه در این مورد به نظر میرسد هیچ تحلیل فروکاهندهای از حالات ذهن که در این کارتها موجود باشند وجود ندارد. این مسئله صرفاً این نیست که هریک از این حالات اضافی ذهن نیازمند تحلیل رفتارگرایانه بیشتری است و بنابراین وظیفۀ تحلیلی را پیچیده میسازد و بسط میدهد.
فراتر از این، این مسئله آن است که در حقیقت روشی برای پرهیز از بیان حالات بیشتر ذهن در عبارت رفتاری که فرض میشود حالت ذهن محتملاً به وجود میآورد وجود دارد. گویی ما از بیرون صحبتمان دربارۀ خانواده متوسط را تنها با کشف اینکه تحلیلمان، بیان در باب خانوادههای متوسط را در هر تغییری بازتعریف میکند تنظیم میکنیم.
نظر شما