رفتارگرایان اینگونه استدلال میکنند که اگر ما بخواهیم بدانیم که اذهان چه هستند باید آشکار کنیم که "ذهن" و متعلقات آن، چه معنا میدهند. آنها اشاره میکنند که این مستلزم شرح آن است که "ذهن" و متعلقات آن چگونه در بحثهای روزمره به کار میروند. اذهان در جواب به [پرسش] از "ذهن" به وجود میآیند.
تصوری از این نوع تقریباً فلسفه را از روانشناسی جدا میکند . فیلسوفان در تلاشند تا ظرافتهای این تصور از ذهن را که در زبان رایج حفظ میشود آشکار سازند. روانشناسان و دیگر دانشمندان تجربی در مشخصۀ این جهان جستار میکنند. زبان ما جهانمان را به نحو خاصی کندهکاری میکند. ما مدعیات علمی را فقط بعد از مقایسۀ تصوراتی که در مدعیات آنها به کار میرود با تصوراتی که در زبان رایج به ظهور میرسد تفسیر میکنیم.
هنگامیکه روانشناسان از باور یا احساسی سخن میگویند یا از تصوری ذهنی سخن میگویند آیا منظور آنها آنچه به صورت رایج از "باور"، "احساس" یا " تصور ذهنی" مدنظر است به حساب میآید. برای فهم این مهم باید دریابیم که چگونه این بیان در نظریههای روانشناسانه کاربرد دارند و این را با کاربرد آن در زبان رایج مقایسه میکنیم.
هنگامیکه این کار را انجام میدهیم، بر طبق نظر فیلسوفانی چون ویتگنشتاین و رایل، ما در مییابیم که روانشناسی واجد کاربرد رایج به کارگیری اصطلاحشناسی آشنا به روشهای ناآشنا است. این امر میتواند به فهم اشتباه مدرنی از فرضیههای روانشناسانه منجر شود.
ویتگنشتاین این نکته را بدینگونه ابراز میکند که: " در روانشناسی روشهای تجربی و ابهام مفهومی وجود دارند. این "ابهام مفهومی" بیشتر به تفسیر روانشناسانۀ کار آنها هنگامیکه نسبت به تفسیر فرد غیرحرفه ای صورت میگیرد اعلام میشود. ما تصوری فنی که اصطلاحی آشنا را به کار میبرد معرفی میکنیم. این تصور فنی ممکن است بهجد با معنای اصطلاحی که در کاربرد روزمره به کار میرود متفاوت باشد.
بنابراین ما حقایقی را تثبیت میکنیم که مناسب این تصور فنی ممکن است. این ابهام هنگامی به وجود میآید که ما این حقایق را به چیزی که این اصطلاح اولیه به آن اعمال میکند اعمال کنیم. این مثل آن است که تصمیم گرفته باشیم یک معنای دقیق به واژۀ "کبوتر" اعطا کنیم: یک مصنوع چهار پا با یک سطح مسطح که برای محافظت از اشیا به کار میرود. آنگاه ما این باور رایج را تصدیق میکنیم اینکه کبوتر میتواند پرواز کند، تخمگذاری و تولید مثل کند یک داستان است.
نظر شما