بحث آنسکمب در این ادعا قدرتمند و الهام برانگیز است اما طرح اولیه او از " دانش حین دیدن " مسئلهآمیز است. البته عامل با قدرت درک و دریافتی که دارد از موقعیت و حرکتهای بدنی خود آگاهی پیدا میکند اما اینکه چگونه این اطلاعات به یک مشاهده درونی و اشراف نسبت به رفتار فیزیکی منتهی میشوند همچنان مبهم است. آنسکمب این باور را که عامل باوسطه " احساسات غیرقابل توصیف مشخصی " نسبت به حرکتها و موقعیت خود آگاهی دارد تکذیب کرد. به عنوان مثال وقتی که انسان یک پرنده طلایی در مقابل خود میبیند آگاهی او از این پرنده بر اساس تأثیرات تصویری که " مشخص و قابل توصیف " هستند شکل نگرفته است بلکه این تنها یک مرحله از آگاهی است که حین دیدن اتفاق می افتد.
دیوید ولمن نیز که در همین زمینه به تحقیق و تفحص مشغول شد این دانش و آگاهی را " خود انگیخته " دانست. به این شکل که وقتی عامل چیزی را میبیند آگاهی او از آن چیز به طور مشخص از شواهد موجود برنمیخیزد. البته اینکه دانش عامل از یک حرکت مشخص که در قبال ابژه x انجام داده وابسته به شواهد از پیش تعیین شده نیست و تنها بر اساس دریافت سببی انسان در لحظه اتفاق میافتد چندان روشن و قابل درک نیست. اینکه انسان به طور بیواسطه و مستقیم میداند که با ابژه x به عنوان یک هدف در ارتباط است و میداند که ابژه باعث ایجاد حرکتهایی در او می شود.
اگر این مسئله درست باشد عامل نسبت به حضور اهداف آگاه است و لذا بدون هیچ شهود یا شاهد بیرونی بر اتفاقات واقف است اما این دانش بدون مشاهده یا عاری از استنباط، خود در حکم شاهدی برای باورهای بعدی ای است که رفتار کنونی او را به سمت آن اهداف هدایت میکند. به این شکل نمیتوان گفت که عامل کاملاً بیواسطه و بدون وجود هیچ شاهدی عملی را انجام می دهد. به همین ترتیب عامل به تنهایی به شکل بیواسطهای نسبت به کاری که باید انجام دهد آگاهی دارد و میداند که باید در هر مرحله چه عملی انجام دهد لذا همین آگاهی از انجام اعمال استنباطی است که در شهود او اتفاق میافتد و او را به سمت خاصی هدایت میکند و برای آینده نزدیک او زمینه شناختی اولیهای ایجاد میکند.
اگر این ملاحظات و بررسیها درست باشند دیگر، آنگونه که ویلسون معتقد بود، نمیتوان گفت که دانشِ عامل بدون پیش آگاهی و یا کاملاً " ناخودآگاه " است. البته در اینجا سؤالات دشوار و پیچیدهای درباره ماهیت شهود و رابطه آن با باورهای انسان درباره عملهای قریبالوقوع پیش میآیند.
نکته مهم دیگری که وجود دارد این است که عامل معمولاً گونهای کنترل یا هدایت روی رفتار خود دارد. عامل با بهرهگیری از دست راست خود که سالم و فعال است میتواند دست چپ فلج خود را در جهتی مشخص حرکت دهد. حرکت دست راست او با توجه به اینکه از سوی او کنترل میشود یک حرکت هوشمند محسوب میشود در حالی که حرکت دست چپ او چنین نیست. این حرکت یک حرکت سببی بوده که خود وی مسبب آن شده است.
به همان شکل که اگر انسان در معرض نور قرار میگیرد تنها به این دلیل است که خود او به سمت نور حرکت کرده است. این عامل کنترل مستقیمی بر روی دست راست خود دارد در حالی که چنین کنترلی را بر دست چپ خود ندارد. این رفتارهای انسان نیز تحت عنوان " کنترل اعمال شخصی " موضوعی است که مورد مطالعه دقیق دانشمندان قرار گرفته است.
نظر شما