حقوقشناسی تحلیلی بر تحلیل مفاهیم اساسی همچون « حقوق »، « حق ( قانونی )»، « وظیفه ( قانونی ) » و « اعتبار قانونی » تأکید دارد. هرچند که حقوقشناسی تحلیلی در سالهای اخیر توسط افراد زیادی به چالش کشیده شد ( افرادی همچون لیتر در سال 1998 ) اما همچنان یک رویکرد حاکم در بحث پیرامون ماهیت حقوق محسوب میشود.
حقوقشناسی تحلیلی که رویکردی به نظریهپردازی در باب حقوق است گاهی با چیزی که رئالیستهای حقوقی امریکایی ( گروه ذینفوذ از نظریهپردازان مطرح دهه آخر قرن بیستم )« فرمالیسم حقوق » مینامند اشتباه گرفته میشود. رئالیستهای حقوقی امریکایی به طور خاص آستین و به طور کلی حقوقشناسی تحلیلی را با تلاشهای اصلاحطلبانه و منتقدانه خود مخالف میدیدند. رئالیستها در این زمینه بهسادگی دچار اشتباه بودند. البته این اشتباهی است که متأسفانه همچنان در بین برخی از مفسران حقوقی معاصر دیده میشود. شواهدی وجود دارند که نشان میدهند دیدگاههای متاخر آستین در زندگیاش از حقوق شناسی تحلیلی به سوی مکتب حقوق شناسی تاریخی تغییر جهت پیدا کرده اند.
دومین دلیل اهمیت آستین این بود که او با تفکرعمومی حاکم بر اندیشه اکثر قاضیها و مفسران حقوقی امریکایی که استدلالهای حقوقی معمول را کامل، شفاف و برگرفته از حکمتی کهن میدانستند، به مخالفت برخاست. این نظریهها در باب استدلال حقوقی به تفکری گستردهتر در این زمینه ( که ریشههایش در تفکر قارهای اروپایی است ) ارتباط پیدا میکنند. تفکری که معتقد است حقوق باید انعکاسی از « روح » یا « رسم » حاکم بر جامعه باشد.
اگر یک نگاه کلی به نظریهپردازان پیش از آستین داشته باشیم درمییابیم که اکثر آنها رویکردی « جامعه – محور » داشته اند و بر این باور بودند که حقوق چیزی است که از ارزشها و نیازهای جامعه و یا اخلاق و عرف اجتماعی برمیخیزد. آستین بر خلاف آنها معتقد بود که قانون « بر محور حاکمیت مطلق » قرار دارد و در واقع قانون مجموعهای از قوانین است که از بالا، از منابع صاحب اختیار مشخصی بر میخیزد.
سومین دلیلی که بر اهمیت آستین وجود دارد این است که او در حقوق شناسی تحلیلی نخستین شخصی بود که به شکلی نظاممند به « پوزیتیویسم حقوقی » پرداخت. اکثر آثار نظریای که قبل از آستین به حقوقشناسی توجه داشتند چنین میاندیشیدند که حقوقشناسی تنها یک شاخه از نظریه اخلاقی یا نظریه سیاسی است. اینکه دولت چگونه باید حکومت کند؟ دولت مشروعیت خود را از کجا به دست میآورد؟ و یا اینکه تحت چه شرایطی شهروندان مجبورند از قانون تبعیت کنند؟ اما آستین و پوزیتیویسم حقوقی رویکردی کاملاً متفاوت به حقوق داشتند. به عقیده این دسته از متفکران حقوق به مثابه یک ابژه علمی اعتبار خود را نه از عرف و نه از ارزشگذاری اخلاقی به دست نمیآورد. آستین سعی داشت اثبات کند که حقوق مقبولیت خود را در اواخر قرن نوزدهم به دست آورد، زمانی که وکلای انگلیسی میخواستند به طور جدی حرفه خود را در جامعه مطرح کنند.
پوزیتیویسم حقوقی ادعا میکند که وجود یک نظریه حقوقی اخلاقی بیطرف در عین اینکه کاملاً امکانپذیر است ارزشمند نیز هست. رقیب اصلی و قدرتمند پوزیتیویسم حقوق در زمان آستین نظریه حقوقی بیطرف بود. پوزیتیویسم حقوقی اهمیت نقد سیاسی و اخلاقی سیستم حقوقی را انکار نمیکند، اما میگوید که رویکرد مفهومی و توصیفی به حقوق نیز ارزشمند است.
قبل از آستین دیدگاههایی وجود داشتند که تا حدی مشابه پوزیتیویسم حقوقی بودند. در بین آنها میتوان به توماس هابز اشاره کرد که رویکرد اخلاقیاش به حقوق از دیدگاه لویاتان سرچشمه میگرفت. دیوید هیوم نیز دیگر اندیشمندی بود که به عنوان یک منتقد تند مدافع برخی از شکلهای نظریه حقوقی بیطرف بود.
چهارمین دلیل اهمیت آستین نوع نگاه او به پوزیتیویسم حقوقی بود که نفوذ بسیاری نیز داشت. این نظریه که میتوان شباهتهای بین آن و « نظریه استیلا » جورج بنتام پیدا کرد، نظریهای مفصل است که باید در مبحثی مجزا به آن پرداخت.
نظر شما