انقلاب جریان ذاتاً سیاسی پیکار و دگرگونی است. سلاحهای ویژه پیکار انقلابی سلاحهای سیاسی است، ابزارهای ویژه دگرگونسازی انقلابی نیز ابزارهای سیاسی است. اما نه هدفهای انقلابگران منحصراً یا عمدتاً سیاسی است و نه نتایج بالفعل جریان انقلاب. انقلاب ماهیتاً به معنای کوشش برای تغییر شرایط هستی اجتماعی و بنیاد کردن نظامی بدیل یا جانشین در جامعه است. بنابراین، انقلاب هرگز صرفاً مساوی با قرار گرفتن یک گروه حاکم به جای دیگری، یا تغییر نظام حکومتی به تنهایی نیست.
انقلاب عموماً به معنای دگرگونسازی همه جانبه و بنیادی سازمان سیاسی و ساخت اجتماعی و مالکیت اقتصادی و تغییر اسطوره غالب و فائق در باره نظم اجتماعی و ، بنابراین، حاکی از گسستگی عمده در تداوم تحولات است. طغیان هنگامی به انقلاب مبدل میگردد که به جای تغییرات معین و محدود، تغییرات عمومی و بنیادی مطالبه شود، و قدرت حاکم خود مسئول شرایط موجود دانسته شود، و عناصر طغیانگر پراکنده به یکدیگر بپیوندند و نیروی انقلابی کمابیش متحدی تشکیل دهند.
اگر یورش آغازین به رژیم قدیم با توفیق قرین شود، در پی آن حکومتی کمابیش انقلابی خواهد آمد. اینکه حکومت جدید تا چه اندازه و در چه جهتی از ابزارهای پیکار و دگرگونسازی که اکنون در اختیار دارد استفاده کند، وابسته به عوامل بسیار متعدد مانند برنامهها و افراد و شدت و ضعف مخالفت با آن و فعالیتهای دیگر گروههای طرفدار دگرگونسازی و جز اینهاست.
آخرین مرحله انقلاب ، دفاع از حکومت انقلابی است. طرفداران و متحدان رژیم قدیم ممکن است درصدد بر آیند که حکومت انقلابی را براندازند و کسانی را که در گذشته از قدرت و امتیاز بهره می بردند دوباره بر سر کار بیاورند و بخواهند نظام قدیم را یا به طور کامل یا به صورت تغییر یافته باز گردانند . مبارزه برای حصول این مقصود ممکن است ، چنانکه در اواخر دهه 1650 در انگلستان پیش آمد ، کاملاً ملایم باشد یا، همان طور که در اواسط دهه 1790 در فرانسه و در فاصله 1918 تا 1921 در روسیه دیده شدبه جنگهای داخلی و خارجی منجر شود.
در اینجا نیز مانند مرحله اول ، نقش نیروهای مسلح ممکن است بسیار مهم و خطیر باشد. معمولاً در این مرحله، رژیم انقلابی نیروی نظامی معتنابهی در اختیار دارد، ولی هنوز ممکن است در نتیجه مخلوطی از مقابله با نیروهای ضد انقلابی داخلی و مداخله مسلحانه خارجی از بیرون شکست بخورد، همچنین ممکن است قربانی کودتا از درون شود، بدین معنا که یکی از افراد یا سرداران حکومت اقدام به بر انداختن آن کند. گواه این امر ، کودتاهای ضد انقلابی ناپلئون سوم است.
سرانجام – اما نه در درجه آخر اهمیت – اینکه انقلاب ممکن است صرفاً به سبب بیجنبشی یا بیبهرگی از پشتیبانی مردم ، فرو بپاشد و ، چنانکه در ایام چارلز دوم در 1660 در انگلستان روی داد ، نظام گذشته بدون جنگ و خونریزی باز گردد.
حکومت مولود انقلاب هیچ گاه جامعه نو و بهتری را که بنا بوده تأسیس کند ، به طور کامل متحقق نمیکند . اینکه هر انقلاب معین تا چه پایه موفقیت داشته و تا چه حد ممکن است پیشرفت محسوب شود، هرگز نباید مطلقاً مورد داوری قرار گیرد ، بلکه باید بر این مبنا در باره آن قضاوت کرد که چه چیزها واقعاً امکان پذیر بوده است و جامعه جدید در مقایسه با جامعه پیشین چگونه است .
هر چه باشد، پس از همه حرفها نباید از یاد برد که انقلاب بیش از آنکه زاییده دلبستگیهای نظری به جامعه ای آرمانی و در حد کمال مطلوب باشد، محصول نیاز مبرم به یافتن شقی قابل دوام به جای شرایطی است که احساس میشده از حد تحمل در گذشته است.
نظر شما