میشل فوکو استاد کرسی نظامهای فکری در بالاترین موسسه آموزش عالی فرانسه ، کولژ دو فرانس ، و یکی ازمتفکران پر نفوذ عصر ما، در 1926 در شهر پوآتیه در آن کشور به دنیا آمد ، و وقتی در 1984 در گذشت ، مرگش خلئی پر نشدنی در صحنه روشنفکری میهنش بوجود آورد.
کمتر متفکری در قرن کنونی به قدر او در تاریخ و فلسفه و ادبیات و علوم اجتماعی و حتی روانپزشکی تأثیر گذارده است. دید تازه ای که او در نتیجه داد و ستد فکری با پیشینیانش ، مارکس و نیچه و فروید و سارتر، نسبت به مساله دانش و قدرت و عینیت و ذهنیت و شناخت و تکوین تاریخی و نقش اجتماعی این مفاهیم ایجاد کرد ، اساس معرفت سیاسی را در غرب تکان داد و اندیشه نقاد را به قالبی مستقل از کامشهرها و ایده ئولوژیهای سیاسی ریخت.
فوکو می گوید :ما باید ابزارها و وسایلی به مردم بدهیم که به کارشان بخورد. وقتی گروههایی مشخصاً برای اینگونه تحلیلها تشکیل دادیم و وارد مبارزه شدیم و از آن ابزارهای دیگر استفاده کردیم ، کم کم امکانات بوجود می آید.
فوکو معتقد است که در جامعه و سیاست هر دری بر پاشنه قدرت می چرخد و می گوید : به نظر من ، خود مفهوم عدالت یکی از تصوراتی است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادی و سیاسی ، یا سلاحی برای مبارزه با قدرت ، اختراع شده و بکار رفته است.
استراتژی او این است که حتیالامکان بدون توسل به کلیات در تحلیل پیش برود و هر گاه به مفهوم کلی مانند عدالت یا طبیعت انسانی برخورد، به آن تاریخیت بدهد.
فوکو مسئله نسبت نظریه و عمل – یا به طور مشخص ، رابطه دانش و قدرت – را پیش می کشد و پس از بررسیهای عمیق و طولانی نتیجه می گیرد که این دو عامل- یعنی دانایی و توانایی – خود بر محور مسأله اساسی ذهن و عین یا شناسنده و مورد شناسایی دور میزنند. ریشه همه مسائل اجتماعی و سیاسی در جوامع غربی ، به نظر فوکو، رابطه این دو با هم است و اینکه ، به تعبیر خاص او ، شناسنده چگونه ، از سویی ، قوام پیدا میکند و ، از سوی دیگر ، چگونه در برخی شرایط به مورد شناسایی بدل میشود و از حالت فعال به حالت انفعالی میافتد.
فوکو دانش را از پیکارهایی که در دنیا بر سر قدرت جریان دارد جدا نمیبیند و با نیچه همعقیده و با کسانی مانند چومسکی مخالف است که علم و دانش را بالاتر و والاتر از اینگونه مبارزات تصور میکنند. از سخنان فوکو است که : هدف من نوشتن تاریخ "حقیقت سازی " است ، نه تاریخچه اجتماعی فلان ممنوعیت . آنچه او میجوید بر احکام کلی اخلاق بنیاد نشده است . فوکو نمیخواهد سخنگوی ستمدیدگان باشد، میخواهد از راه تحلیل تکنولوژیهای سیاسی وارد عمل اجتماعی شود و معتقد است روشنفکر باید در درون نهادها کار کند و اخلاق سیاسی جدیدی پدید آورد و در برابر نهادهای حقیقت ساز قد بر افرازد.
حقیقت سازی – چه سیاسی و مذهبی وچه اجتماعی و علمی – مختص امروز نیست، معلول سلطه جویی آدمی است وهر عصر به شکلی دیگر عمل کرده است. چنبرهای که امروز ما را در هم میفشارد و میخواهد استخوانمان را خرد کند ، دیروز حلقه ای گرم و نرم و آرام بخش بود. بنابراین، فوکو نیز مانند ماکس وبر ، از طریق نفوذ به گذشتهها و باستانشناسی دانش ( که نام یکی ازمعروفترین کتابهای اوست) و تعمق در آنچه رندان ریاست طلب آن را به دریافت لقب پر طمطراق حقیقت مغتنم کردهاند ، میخواهد بدون دریغ بر سنتها و احساسات بازاری و پندارهای پوچ در باره (( ریشه فرهنگی )) با آینده روبرو شود – آینده ای که ، خطرناک یا بی خطر ، به هر تقدیر تنها سرمایه و منبع امکانات ماست.
به عقیده او ، حقیقت را باید از اسارت نظامهای ریاست طلب ایدئولوژیک رهانید. رویا پرورانی که می پنداشتند با استقرار نظامهای خلقی یا فرا رسیدن عصر حاکمیت ضعیفان و ستمدیدگان ، دیگر هیچ کس با خویشتن و دیگران بیگانه نخواهد بود، دیدند که رویاها چگونه به کابوس مبدل می شود. دلیل این امر به عقیده فوکو آشکار است : سیاست همگستره با میدان نا پیدا کرانه مناسبات مبتنی بر قدرتمداری و استراتژیهای سلطهگری است. شورش لازم است، ولی باید موضعی و متناسب با تکنولوژی مشخص کنترل در هر مورد باشد.
رسالت روشنفکر شکل دادن به اراده همگانی از فراز دیدگاههای والا و آرمانی نیست. فوکو ، درست پیش از مرگ نا بهنگامش ، در آخرین مصاحبه خود گفت : نقش روشنفکر شکل دادن به اراده سیاسی دیگران نیست ، کار او از طریق تحلیلهایی که در رشته خودش انجام می دهد ، مکرر در مکرر تردید کردن در آن چیزهایی است که بدیهی فرض میشود ، بهم زدن عادتهای فکری و ذهنی مردم است . بر انداختن چیزهای آشنا و پذیرفته شده است، باز بینی قواعد و نهادهاست. مشارکت در شکل گیری اراده سیاسی.
نظر شما