خطای بزرگی که مردم روزگار ما مرتکب میشوند این است که ملت و نژاد را با هم اشتباه میکنند و حاکمیتی مشابه حاکمیت اقوام برای گروههای نژادی یا ، به عبارت بهتر، گروههای زبانی قائلند. اجازه بدهید در باره این مسایل دشوار که حتی کوچکترین اشتباه و التباس معانی الفاظ در آنها خطاهای فاجعه بار بهوجود میآورد دقیقتر سخن بگوییم ، زیرا الفاظ پایه استدلالهای ما را تشکیل میدهند.
برخی از دانشمندان علم سیاست بر این نظرند که ملت در مرتبه نخست حاصل کار دودمانی است که در قدیم سرزمینی را تسخیر کردهاند و توده مردم اول آن کشورگشایی را پذیرفتهاند و سپس به نسیان سپردهاند ولی آیا چنین قانونی علیالاطلاق معتبر و صحیح است ؟ یقیناً نه. سویس و ایالات متحد امریکا بتدریج در نتیجه تراکم افزایشهای پیاپی پدید آمدهاند و بنیادشان بر هیچ دودمانی از فرمانروایان نیست. بنابراین، باید تصدیق کرد که ملت میتواند بدون اصل دودمانی وجود داشته باشد، و حتی ملتهایی که به دست دودمانها تشکیل شدهاند ممکن است بدون از دست دادن هویت خویش از یکدیگر جدا شوند. در برابر حقوق دودمانی، حق ملیت قدعلم کرده است، ولی این حق را بر چه واقعیت مشخص و ملموس میتوان تأسیس کرد؟
1. عدهای میگویند که اساس آن را ممکن است نژاد قرار داد. تقسیمات ساختگی مولود گذشتههای فئودالی و زناشوییهای شهریاران و شاهزادگان و کنگرههای دیپلماتیک اکنون منسوخ است. آنچه استوار و دائمی است نژاد هر قوم است که حقی مشروع ایجاد میکند. بر طبق این نظریه، آلمانیها حق دارند اعضای پراکنده خانواده ژرمن را پس بیاورند ، ولو اعضا خود مایل به چنین انضمام و الحاقی نباشند. بدینگونه حق ابتدایی نظیر حق الاهی پادشاهان ایجاد میشود. ولی این استدلالی بسیار عقیم و نادرست است که غلبه آن تمدن اروپا را به ویرانی خواهد کشید .
2. آنچه درباره نژاد گفتیم درباره زبان نیز متساویاً صادق است. زبان ممکن است ما را به اتحاد فرا خواند، ولی مجبور به این کار نمیکند. زبانها در طول تاریخ شکل میگیرند، و این امر کمتر اطلاعی به ما درباره اهل هر زبان میدهد. به هر تقدیر، هنگامیکه پای سرنوشت گروهی در میان است که میخواهیم به آن دست اتحاد دهیم و با هم زندگی کنیم یا بمیریم، زبان نباید آزادی انسانی ما را سلب کند. ما نباید این اصل اساسی را رها کنیم که آدمی پیش از آنکه در محدوده فلان زبان محبوس شود یا فردی از افراد فلان نژاد باشد یا پیروی از فلان فرهنگ را پیشه کند . موجودی خردمند و اخلاقی است. بالاتر از فرهنگ فرانسوی یا آلمانی یا ایتالیایی، فرهنگ انسانی است. به بزرگان عصر رنسانس بنگرید که نه فرانسوی بودند، نه ایتالیایی، و نه آلمانی، بلکه با الفتی که با روح عهد باستان داشتند، راز پرورش حقیقی روح و ذهن آدمی را یافته بودند و خویشتن را از صمیم دل وقف آن میکردند – و چه خوب عمل میکردند.
3. دین نیز بنیاد کافی برای تأسیس ملتهای امروزی فراهم نمیکند. میتوان کاتولیک یا پروتستان یا یهودی بود و در عین حال فرانسوی یا انگلیسی یا آلمانی.
4. اشتراک منافع و مصالح به یقین پیوندی محکم میان آدمیان برقرار میکند. ولی آیا منافع و مصالح برای ایجاد ملت کافی است؟ به عقیده من نیست. اشتراک منافع معاهدات تجاری به وجود میآورد. ملیت، از این گذشته، امری عاطفی است، در آن واحد هم تن است و هم جان. تشکیل اتحادیه گمرکی ، میهن ایجاد نمیکند.
5. جغرافیا، یا به قول معروف، مرزهای طبیعی محققاً سهمی شایان توجه در تقسیم شورها دارند. ولی آیا همداستان با بعضی کسان میتوان گفت که چون مرزهای هر ملت روی نقشه رقم میخورند، ملت حق دارد رأساً داوری کند و تصمیم بگیرد که چه چیزی برای کامل کردن خطوط پیرامونش ضروری است و باید به فلان کوه یا رودی برسد که از پیش خود برای آن کیفیتی خاص قائل است ؟ من نظریه ای از این خودسرانهتر و مصیبتبارتر سراغ ندارم . هر تجاوز و خشونتی را میتوان با آن موجه جلوه داد. میتوان از دلایل استراتژیک سخن گفت. البته هیچ چیزی مطلق و بیقید و شرط نیست و باید بعضی ضرورتها را پذیرفت. ولی کار نباید به افراط بکشد، وگرنه همه کس مدعی چیزی خواهد شد که از لحاظ استراتژیک به سود اوست و، در نتیجه، جنگی پایانناپذیر در خواهد گرفت.
این مقال خلاصه خطابه ارنست رنان در 11 مارس 1882 است.
نظر شما