ملتها عموماً هم دارای فرهنگ سیاسی خواصند وهم فرهنگ سیاسی تودهای، بهعلاوه فرهنگهای فرعی یا خردهفرهنگهایی که از تفاوتهای منطقهای و شغلی و طبقاتی و قومی و غیر آن سرچشمه میگیرند.
فرهنگ سیاسی عمدتاً در نتیجه تأثیر بررسی مهم و ماندگار آمند و و ربا ، فرهنگ مدنی، مفهومی مستقر و جاافتاده شد. آمند بیشتر با نوشتن مقاله پربار "نظامهای سیاسی تطبیقی" باعث تحریک علاقه به این مفهوم شده بود. در آن مقاله آمده بود: بستر هر نظام سیاسی، الگوی خاصی از جهتگیری به سوی کنش سیاسی است. مفهوم فرهنگ سیاسی بهزودی وسیعاً پذیرفته شد، ولی در این مدت تفاوتهای معتنابه چه از حیث روش و چه به لحاظ مسائل مورد توجه، در بررسی آن وجود داشته است. استفاده از نمونه پژوهشهای دقیق از فرهنگ مدنی آمند و وربا منشأ گرفت و در کتاب دیگر وی، "دیداری مجدد از فرهنگ مدنی"، تکرار شد و از آن زمان تاکنون در بسیاری آثار مهم ادامه داشته است.
در دهههای 1960 و 1970 فرهنگ سیاسی مفهومی برخاسته از محافظهکاری و حتی ارتجاع تلقی میشد و منفور بود. بعضی عقیده داشتند که مائوتسه تونگ و فیدل کاسترو ودیگر رهبران انقلابی با موفقیت تفکر تودهها را در کشورهای خود تغییر دادهاند و بنابراین محدودیتهای فرضی فرهنگ صرفاً نماینده قیادت طبقات فئودال و بورژواست که با انقلاب خرد و متلاشی خواهد شد. اما رفته رفته تا اواسط دهه 1980 آشکار شد که ادعاهای کمونیستها که میگفتند "انسانهای نوین" به وجود آوردهاند عمدتاً ظاهرسازیهای تبلیغاتی است و مردم در تمام کشورهای سوسیالیستی رویهمرفته مانند گذشته همان فرهنگهای ملی خویش را به ظهور میرسانند.
مسأله دگرگونی را نظریهپردازان طرفدار انتخاب عقلانی از نظرگاه ایدئولوژیک مقابل مطرح کردهاند. آنان مصرانه میگویند که منافع شخصی عموماً بر استعدادها و آمادگیهای فرهنگی میچربد.
استدلال به هواداری از انتخاب عقلانی رابطه نزدیک دارد با رأی کسانی که در نظریه فرهنگ سیاسی تردید میکنند و اهمیت ساختارها را در تعیین رفتار مورد تأکید قرار می دهند . به عقیده مکتب " باز گردانیدن دولت" ، نگرشها و ارزشها اهمیت ندارند، آنچه در شکل دادن به توسعه ملی دارای اهمیت قطعی است، نهادهای اساسی دولت و جامعه است. اینگونه نهادها ( واز جمله ساختارهای طبقاتی ) هنجارهای حائز مقام نخست در تاریخند و به فرهنگها شکل میدهند. منتها جای تردید است که علیت تنها در یک جهت حرکت کند. رأی متینتر شاید این باشد که فرهنگ و ساختار رابطه متقابل نزدیک دارند و هریک در دیگری تأثیر میگذارد و محال است تعیین کرد که کدام مهمتر است.
یکی از جهات دیگر تجدید علاقه به فرهنگ، تفاوت بارز الگوهای توسعه در کشورهای جهان سوم بود. اقتصاد کشورهای دارای سنن کنفوسیوسی که تازه گام در راه صنعت گستری گذاشتهاند با موفقیت چشمگیری قرین بوده است. در مقابل سایر کشورهای کمتر توسعهیافته همچنان با رکود دست بگریبانند. این امر دانشمندان را به بررسی مجدد رابطه فرهنگ با توسعه اقتصادی برانگیخته است.
کامیابیهای اقتصادی فوقالعاده ژاپن همچنین موجب علاقه به نقش فرهنگ در جوامع پیشرفته صنعتی شده است . بررسی اقتصاد سیاسی که با تأکید بر تحلیل عقلانی سیاستگذاری آغاز شده بود، اخیراً به طور روزافزون باز گشته است به آن نوع مسائل مربوط به فرهنگ و جامعه که نخست مورد مطالعه ماکس وبر و امیل دورکم و تالکت پارسنز قرار گرفته بود.
فرهنگ سیاسی همچنین به این دلیل نقش بزرگتری در بررسی کشورهای پیشرفته صنعتی به دست آورده است که بقول رانلد اینگلهارت وقتی کشورها از ثروت و نعمت بیشتر بهرهمند میشوند، مسائل مربوط به ارزشهای فرهنگی جای ضروریات اساسی زندگی را میگیرند و در سیاست اهمیت پیدا میکنند.
نظر شما