۱۵ آبان ۱۳۸۷، ۹:۰۸

نسبت تودرتوی مدرنیته و بحران

نسبت تودرتوی مدرنیته و بحران

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه:بسیاری از تاریخ‌نگاران هنگامی‌که از روزگار مدرن یاد می‌کنند فاصله میان رنسانس و انقلاب فرانسه را در نظر دارند. اما کسانی هم هستند که آغاز صنعتی شدن جوامع اروپایی ، پیدایش وجه تولید سرمایه‌داری و تعمیم تولید کالا را آغازگاه مدرنیته می‌دانند. از سوی دیگر نویسندگانی نیز حد نهایی مدرنیته را میانه سده بیستم و حتی امروز می‌شناسند.

بسیاری باور دارند که مدرنیته یعنی روزگار پیروزی خرد انسانی بر باورهای سنتی ( اسطوره ای ، دینی ، اخلاقی ، فلسفی و...) رشد اندیشه علمی و خرد باوری. مدرنیته مجموعه‌ای است فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، اجتماع ، فلسفی که از حدود سده پانزدهم - و بهتر بگوییم ، از زمان پیدایش نجوم جدید ، اختراع چاپ و کشف امریکا - تا امروزه یا چند دهه پیش ادامه یافته است.  

مدرنیته به یک معنا انتقادی مداوم است از سنت، و از خودش . نوخواهی و امروزگی است ، مدام تازه شدن و خود را نفی کردن و به قلمرو تازگی‌ها گام نهادن است. مدرنیته به این اعتبار آغاز پله حکومت خرد است و ایده آن همبسته باایده خرد باوری است . خرد اسلحه انتقادی دانسته می‌شود که علیه اقتدار نیروهای کهنه و سنتی به کار می‌رود، یگانه اصل سازماندهی زندگی اجتماعی و فردی است. مدرنیته یعنی خرد باوری، و تلاش برای به‌خردانه کردن هر چیز، شکستن و ویرانگری عادتهای اجتماعی و باورهای سنتی، همراه با پشت سر نهادن ارزشها، حسها ، باورها و در یک کلام شیوه‌های مادی و فکری زندگی کهن. خلاصه، مدرنیته یک رویکرد عقلانی است. عقلانی کردن زندگی اجتماعی یعنی به‌گونه‌ای ضروری و بیش و کم قطعی مدرن کردنش.  

در ادبیات روشنگری کریتیک به معنای داوری اثری فکری یا پدیده ای اجتماعی بود ، و هنوز هم یکی از مهمترین معناهای نقادی است. خرد نقادانه که از علم فراتر رفت با خرد فلسفی همذات پنداشته شد . از این رو سده هجدهم ، به گفته ارنست کاسیرر، مایل بوده هم سده فلسفه خوانده شود وهم سده انتقادی.

به دلیل همین یکی شدن فلسفه و نقد که در رساله فیلسوف ( 1755) که نگارش آن را به دیدرو نسبت داده‌اند می‌خوانیم: قانونگذار در پی عدالت و راستی است، اما فیلسوف میان راست و ناراست تفاوت می‌گذارد. در حالی که برای روشنگران، نقادی یعنی از بیرون داوری کردن و توجه به متن ، یا کنش ، یا ایده‌ای همچون ابژه ، برای کانت نقادی کنشی است درون ذهن. خرد خود را داوری می‌کند و می‌سنجد.

مارکس هورکهایمر در مقاله " پایان خرد" می‌نویسد که روشنگران در ستایش از خرد با پدران کلیسا هم‌آواز بودند. اوریجن می‌گفت که ما نباید هیچ انسانی را با جانوران مقایسه کنیم چرا که نباید به خرد توهین کنیم ، و ولتر خرد را هدیه درک ناشدنی خداوند به انسان  می‌دانست که سرچشمه تمامی جوامع، نهادها و هر نظامی است . شیلر میان همه چیز آرمان زیبایی را بیان روزگار نو می‌دانست و می‌گفت که پیچیدگی جهان نو، به پیچیدگی بیان هنری منجر شده است . نظریه هگل در باره دولت مدرن که در فلسفه حقوق به‌گونه‌ای کامل بیان شد، نشان می‌دهد که چگونه خرد و ذهنیت که بنیان مدرنیته‌اند، در تمامیتی جای می‌گیرند که به‌گونه‌ای کامل آنها را می‌پذیرد و شکل می‌دهد.

این تمامیت دولت مدرن است . این دولت مکان زندگی روح ذهنی است . کامل ترین بیان سیاسی روح در دولت یافت می‌شود. هگل در دفاع از مدرنیته سنگ تمام گذاشت. او اعلام کرد که تاریخ مدرن، حرکت پرشتابی است به سوی آزادی . او در نهادهای سیاسی و دولت تحقق آزادی را یافت  و از حکومت خرد، نه چون آرمانشهری دور از دست، بل در فعلیت و موجودیت آن دفاع کرد.

نقد ایدئولوژی که مارکس بنیان نهاد، نقد به ذهنیت مدرن است . از آنجا که او بر خلاف هواداران پر شور مدرنیته، پیشرفت را به معنای  پیروزی عقل  یا تحقق روح مطلق نمی‌دانست، از باور به پیشرفت خود انگیخته و خودبخودی جامعه نو انتقاد داشت ، و آن دیدگاهی را که توسعه را گریزناپذیر و قطعی می‌پنداشت با عنوان آگاهی دروغین طرد کرد. اکنون که ما از علم‌گرایی و دیدگاهی که به شکلی غیر انتقادی تحصلی است دور شده ایم در می‌یابیم که مهمترین دستاورد مارکس نه در نقدش به اقتصاد سیاسی، بل در نوشته های دوران جوانی‌اش درباره دولت ، از خود بیگانگی و  شیء‌شدگی بود. از قضا همین نوشته‌ها پایه اصلی نقد ایدئولوژی و به‌گونه‌ای ویژه نقد ایدئولوژی مدرنیته است.

منبع: مدرنیته و اندیشه انتقادی، تألیف بابک احمدی.

کد خبر 777407

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha