فلسفه اسلامی به صورت بیواسطه به فلسفه یونانی مرتبط است هرچند که در نسبت میان فلسفه اسلامی و یونانی مبالغه شده است چرا که پرسشهای اساسی فلسفه اسلامی از دین اسلام نشأت گرفته اند. این پرسشها تا حدی با توجه به متون اصیل دین اسلام چون قرآن کریم و سنت و رفتار پیامبر اسلام (ص) و اصحاب ایشان پاسخ داده میشوند. در این مبنا طیفی کامل از آنچه علوم اسلامی نامیده میشوند به وجود آمدند. این علوم البته بجد شامل قوانین دینی، زبان عربی و اشکال الهیاتی بودند که فهمهای گوناگون از اسلام را نشان میدادند.
پیروزیهای اولیه مسلمانان آنها را در ارتباط نزدیک با مراکز تمدنی که متأثر از ادیان مسیحیت و یهودیت و فرهنگ یونانی بودند قرار داد. قانونگذاران زیادی آرزو داشتند که از انواع معرفت یونانی چه در بعد نظری و چه در بعد عملی آشنا باشند و طرح ترجمه بلند و طویلی با حمایت حاکمان اسلامی برای فهم دقیقتر از فرهنگ یونانی آغاز شد. این امر تأثیر زیادی بر فلسفه اسلامی گذاشت. در این میان مکتب نوافلاطونی نیز بسی رایج و متداول گشت.
فلسفه اسلامی از این جهت متأثر از فلسفه یونانی است و پاره ای شباهتهای اساسی میان مواد و موضوعات این دو فلسفه به چشم میخورد. در این میان فیلسوفان اسلامی در صدد برآمدند با تکیه بر اندیشه های نوافلاطونی میان افلاطون و ارسطو آشتی و دیداری برقرار کنند . یکی از گروههایی که متأثر از نوافلاطونیان در این راه کوشیدند اخوان الصفا بودند که فلسفهای عرفانی را برای آزادی روحانی از طریق کمال فلسفی سامان دادند. با این همه گروهی هم در دل فلسفه اسلامی به وجود آمدند که بیشتر تحت تأثیر ارسطو بودند و منطق و مابعدالطبیه را محور بحثهای خود قرار می دادند.
در این منظومه ارسطو الگوی منطق و مابعدالطبیه و افلاطون الگوی تعالیم معنوی بودند. حتی نحله هایی در فلسفه اسلامی به وجود آمدند که از شک گرایان یونانی متأثر بودند. اینها البته افرادی بودند که مواضعی جنجالی در قبال دین اتخاذ می کردند که ابن راوندی و محمد زکریای رازی از جمله آنها به حساب می آیند.
از کندی به عنوان اولین فیلسوف اسلامی یاد می شود و وی کسی است که بجد از رویکرد نوافلاطونی متأثر است. اما یکی از اولین فیلسوفان بغداد که اتفاقاً مسیحی بود یحیی ابن عدی است که فارابی شاگرد وی محسوب می شود. در این میان البته فارابی از همه این متفکران شاخص تر است و همو بود که آثاری را به وجود آورد که برای چهار قرن بجد مورد توجه قرار داشتند. به نظر فارابی افکار ارسطو برای فهم دقیق جهان بخصوص فهم مبدای آن ضروری هستند.
به نظر ارسطو جهان قدیم است و این نظر به ظاهر با نظریه خلقت جهان در تعارض قرار میگیرد . فارابی اما در صدد برآمد که میان اندیشه خلقت جهان و قدیم بودن آن جمع ایجاد کند. او همچنین آثاری را دربارۀ منطق یونانی نگاشت و بدین نکته تأکید کرد که پشت زبان طبیعی ما منطق خفته است؛ بدین معنا که فهم منطق عمیقتر و مهمتر از فهم زبان است. این آموزه به نظر اهمیت زبان را کمرنگ جلوه می دهد. فیلسوفان زیادی از فارابی تأثیر گرفتند که امیری، سیجستانی و توحیدی از جمله آنها هستند.
فارابی سنتی را تأسیس کرد که بعد از وی بسی مورد توجه بود و متفکران بسیاری راه وی را ادامه دادند. در این میان شاید معروفترین متفکر ابن سینا بود. او این خط تفکر را به صورت خلاقانه ای مطرح ساخت و دیدگاهی را سامان داد که بر طبق آن جهان با پدیده هایی که به صورت ضرورت و امکان با یکدیگر در ارتباط هستند حرکت می کنند. در این راستا خدا البته یک استثنا است که یک موجود ضروری و نه موجودی امکانی به حساب می آید.
غزالی با این نظام فلسفی به مخالفت برخاست و این فلسفه را که با رویکرد ارسطویی همراه است نکوهش کرد. وی از این نکته بحث کرد که این فلسفه نه تنها با دین ناسازگار است که در دل خود هم سازگاری و اعتباری را واجد نیست. او به بسط پاره¬ای از مؤلفه های تفکر نوافلاطونی پرداخت که به فلسفه اسلامی نفوذ کرده بودند و این آموزه ها را مورد انتقاد قرار داد. با این همه هرچند وی فلسفه را رد می کرد معتقد بود منطق را به عنوان یک ابزار می توان نگه داشت. رویکرد غزالی البته تأثیرات بسیاری در جهان اسلام گذاشت و فلسفه با حملات غزالی تا قرن نوزدهم میلادی نتوانست کمر راست کند.
2. فلسفه در اسپانیا و شمال افریقا
یک شاخه غنی از فلسفه اسلامی در اندلس و شمال افریقا نضج گرفت. ابن میمون از نوعی عرفان گرایی دفاع کرد و ابن طفیل و ابن باجه نیز بسی به تفکر عطف توجه نشان دادند. برای این متفکران فردی که با خدا در ارتباط است و فردی که با جامعه در ارتباط است تمایزهایی با هم دارند که این تمایز یکی از محورهای بحث این اندیشمندان فیلسوف به حساب می آید. اساس استدلال این نخبگان این بود که افرادی می توانند با فهم عمیقتر از دین به فهم عمیقتر از جهان هستی برسند. همین آموزه بود که اساس تعالیم فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد را فراهم کرد و او به نسبت دین و عقل بسی اندیشه می کرد. ابن رشد به صورتی جدی قصد داشت به تاخت و تازهای غزالی به فلسفه پاسخ گوید و در این راستا حتی تبیین ابن سینایی از ارسطو را به صورت دقیقتری بیان کرد. او تصریح می کرد که راههای گوناگونی برای رسیدن به خدا وجود دارند که همه به یک اندازه دارای اعتبارند. راهی که فیلسوف پی جویی می کند البته راهی است که با کاربرد دقیق و نه ناقص عقل محقق می شود. این در حالی است که اعضای عادی جامعه با پاره ای از تعالیم ظاهری ادیان ره به سوی خدا می برند. در مقابل این رویکرد ابن سابین از این نکته بحث می کند که فلسفه ارسطویی و منطق آن در تلاش برای فهم واقعیت ناتوان است چرا که این نظرات از بیان دقیق وحدت بنیادین واقعیت عاجرند و این وحدت البته از خداوند ناشی می شود. از این جهت ما نیاز به شکلی تازه از تفکر داریم تا برای اشاره و اذعان به وحدت عالم قادر و توانا باشد. یکی دیگر از متفکران این حوزه فرهنگی که بیشتر به جهت کارهایش در زمینه اجتماع و تاریخ شناخته می شود ابن خلدون است که یک نویسنده فلسفی هم به حساب می آید. او خلاصه ای جالب توجه از جریانهای فلسفی پیش از خود در دل جهان اسلام ارائه کرد هرچند که رویکرد وی به این جریانها بیشتر محافظه کارانه و اشعری مأب بود.
نظر شما