بعدها که او روش خویش را به تفصیل بسط داد، یعنی در ارغنون نو (1620)، همچنان خاطرنشان کرد که "به نظرمیرسد که منطقدانان به طور جدی به استقرا نیندیشیدهاند بلکه با اشارهای مختصر از آن گذشتهاند و با شتاب به سراغ روش مجادله رفتهاند. در مقابل من برهان به وسیلهی قیاس را رد میکنم...".
روش بیکن همان طرح مفهومی او مینماید که "در مورد تمامی سطوح شناخت به کار میرود و در هر مرحله کل فرایند باید در ذهن حفظ شود". استقرا متضمن حرکت رو به بالا به سمت اصول موضوعه و حرکت رو به پایین به سمت نتایج عمل است به طوری که از اصول موضوعه جزییات جدید به دست آیند و از این جزئیات جدید اصول موضوعهی جدید. روش استقرایی از تجربهی محسوس آغاز میشود و از طریق تاریخ طبیعی (که دادههای حسی را به عنوان تضمین فراهم میکند) به سمت اصول موضوعهی پایینتر یا گزارهها حرکت میکند که از طریق جداول عرضه یا تجرید مفاهیم به دست میآیند.
بیکن تجربه را با تجربهی روزمره یکسان نمیداند، بلکه پیشفرض او این است که روش، دادهی حسی را تصحیح میکند و آن را به جایگاه امر واقع میرساند که این امر با جداول پدیدآمده به دست بیکن ملازمت دارد(جداول حضور و غیاب و جداول مقایسه یا جداول درجات یعنی درجات حضور و غیاب). آخرین گونه را میتوان با جداول نمونههای ناقض تکمیل کرد که میتوانند آزمایشهایی را طرح کنند: " برای رسیدن به امر واقعی از امر محسوس، تصحیح حواس، جداول تاریخ طبیعی، تجرید گزارهها و استقرای مفاهیم ضرورت دارد. به بیان دیگر، اجرای کامل روش استقرایی ضروری است".
با وجود این، زنجیرهی اقدامات روشمند در اینجا به پایان نمیرسد، زیرا بیکن فرض میکند که اصول موضوعهی عامتر را میتوان از اصول موضوعهی خاصتر (از طریق استقرا) به دست آورد. فرایند کامل آن را باید همچون به هم پیوستن اجزا در زنجیرهای نظاممند دانست. بیکن میکوشد از اصول موضوعهی عام تر به قوانین بنیادیتر طبیعت دست یابد (شناخت صور) که به استنتاجهای عملی به عنوان آزمایشها یا نتایج عملی جدید منجر میشود. ابزارهای بنیادین این فرایند "اصول موضوعهی زنده" یا میانی هستند که میان اصول موضوعهی عام و جزئیات وساطت میکنند. از نظر بیکن، تنها شرط کارا بودن استقرا آن است که از طریق طرد قابل حذف باشد که از ارجاع دادن استقرا به شمارش ساده فراتر میرود. این روش استقرایی به ذهن انسان کمک میکند تا برای پیبردن به شناخت واقعی راهی بیابد.
"بیبنیه کردنِ نشانهها و علل خطاها" در علم که از طریق سه ردیه به دست میآید که شرط طرح عقلانی روش را فراهم میکنند، یعنی ردیه بر "خرد طبیعی انسان" (بتها)؛ ردیه بر "برهانها" (قیاسها) و ردیه بر "نظریهها" (نظامهای فلسفی سنتی)، در گزینگویهی صد و پانزده از کتاب اول ارغنون نو به پایان میرسد.
بیکن در بخش دوم ارغنون نو به قاعدهی تفسیر طبیعت میپردازد، هرچند که هیچ نظریهی جهانشمول یا کاملی فراهم نمیآورد. او با معرفی جداول کشف (بخش پنجم احیاءالعلوم کبیر)، مطرحکردن نمونهای دربارهی جزئیات (بخش دوم احیاءالعلوم کبیر)، و مشاهداتی دربارهی تاریخ (بخش سوم احیاءالعلوم کبیر)، در فلسفهی جدید سهیم میشود. مشهوراست که او در پنج سال آخر زندگیاش به سختی کار میکرد تا تاریخ طبیعی خویش را کاملتر کند، زیرا میدانست که همیشه نمیتواند با حد مطلوب تفسیر موجه برابری کند.
بیکن در روش خویش دو آغازگاه عقلانی و تجربی را پیشفرض میگیرد. شناخت راستین درصورتی به دست میآید که ما از یقین کمتر به آزادی زیادتر و از آزادی کمتر به یقین زیادتر پیشرویم. قاعدهی یقین و آزادی نزد بیکن و ردیهی او بر منطق قدیمی ارسطو که بر اساس معیارهایی نظیر کلیت، ضرورت و جهانشمولی گزارههای راستین را مشخص میکند، همگرا هستند. از نظر بیکن ساختن همان شناختن است و شناختن همان ساختن. پیروی از این قول حکیمانه که "با تبعیت از طبیعت بر آن فرمان بران"، طرد خرافه، حقهبازی، خطا و آشفتگی را الزامی میسازد. هنگامی که کشف صور سرشتی مفروض، بیکن را موظف میسازد که برای کسب شناخت اثبات شده و حقیقی، روش خویش را گسترش دهد، او در "سنت شناخت متعلق به فرد سازنده" تغییراتی ایجاد میکند.
از نظر بیکن، صورت، مؤلفهی ساختاری هر موجود طبیعی یا گشایشگر حقیقت و عمل است، به طوری که به قانون طبیعی نزدیک میشود بیآنکه بتوان آن را به علیت فروکاست. این امر در مجموع مهم مینماید، چراکه بیکن- که به طور خاص متوجه عللی است که برای معلولهایشان ضروری و کافی باشند- علل چهارگانهی ارسطو (چهار نوع تبیین او برای درک کامل یک پدیده) را به این دلیل رد میکند که دستهبندی آنها به مادی، صوری، فاعلی و غایی دستهبندی مناسبی نیست و دیگر آنکه این علل از پیشبردن علوم ناتوانند ( به ویژه علل مادی، فاعلی و غایی): "برای جستجو و کشف حقیقت تنها دو شیوه وجود دارد و میتواند وجود داشته باشد.شیوهی نخست از حواس و جزئیات آغاز میکند و به عامترین اصول موضوعه میرسد و از این اصول که حقیقت آنها ثابت و تغییرناپذیر فرض میشود به حکم و کشف اصول موضوعهی میانی دست مییابد. این همان شیوهای است که اینک رایج است. شیوهی دیگر با صعودی تدریجی و بلاانقطاع، اصول موضوعه را از حواس و جزئیات استخراج میکند به طوری که در نهایت به عامترین اصول موضوعه دست مییابد. شیوهی درست همین است اما هنوز به کار نرفته است" (کتاب اول ارغنون نو، گزینگویهی نوزدهم).
با توجه به این که ازنظر بیکن ضرورتِ صوریِ قیاس برای تأسیس اصول نخستین کافی نیست، روش او از دو وظیفهی بنیادی تشکیل میشود: نخست، کشف صور و دوم، دگرگونکردن اجسام ملموس. کشف حاصل از هر موردِ زایش و حرکت به فرایندی نهفته اشاره دارد که بر اساس آن علل مادی و فاعلی به صور منتهی میشوند، اما کشف پیکربندی پنهان اجسام ساکن و نامتحرک نیز وجود دارد.
سبک جدید بیکن در به کارگیری فهم انسان متضمن تناظری میان اهتمام ورزیدن به قدرت بشری و پایهگذاری شناخت بشری است. چگونه-شناسی فنی به اعمالی موفقیتآمیز میانجامد که با کشف صور همگرایی دارد. در این مرحله ایدهی علم عملی دوباره مطرح میشود، زیرا مسیر هر قاعدهی عمل کامل و راستین با کشف صورتی راستین متناظر است. ارسطوگرایی غیرارسطویی ویژهی بیکن یکی از ویژگیهای اصلی نظریهی اوست. به جز برداشتی تعدیل شده از ارسطو، سایر عواملی که به طور حتم بربیکن مؤثر بودهاند، عبارتند از جادوگری، فن خطابه و کیمیاگری.
دو نوع اصل موضوعه با تقسیمبندی بعدی فلسفه و علوم مطابقت دارد: بررسی صور یا متافیزیک و بررسی علت فاعلی و ماده که به پیکربندی و فرایند مکنون در فیزیک میانجامد. بیکن فیزیک را نیز به مکانیک، یعنی امر عملی و جادو، یعنی امر متافیزیکی تقسیم میکند.
نظر شما