پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۱ خرداد ۱۳۸۳، ۱۳:۵۰

مقاومت و پيروزي به روايت شاعران

ديباچه حماسه و فرياد

ديباچه حماسه و فرياد

خبرگزاري " مهر ": فتح خرمشهر و بازپس گيري اين شهر مظلوم از متجاوزان و جنبه هاي ديگر مقاومت مردم ما در دفاعي هشت ساله ، در ادبيات معاصر نيز ردپايي روشن و محكم دارد . آن چه مي خوانيد ، نمونه هايي از اشعاري است كه با همين رويكرد از قلم آفرينندگاني كه غالبا حادثه جنگ را از نزديك لمس كرده اند ، روي كاغذ آمده است.

 صداي شكوفه 
                         سلمان هراتي

اي شهيدان كجاست منزلتان 
چيست جز آفتاب در دلتان

روي در آب چشمه مي شوييد
از خدا عاشقانه مي گوييد

رختي از انعطاف در برتان
تاج سرخي ز عشق بر سرتان

همرهان ستاره در شب كور
رفته تا پشت لحظه ها تا دور

تا خدا، تا ستاره ، تا مهتاب
تا صداي شكوفه در دل آب

آفتابيد در هزاره عشق
دلتان گرم از شراره عشق

عطرتان بوي خواب را برده است
آبروي سراب را برده است


تصوير فتح

                          مشفق كاشاني



روشنان ، درچشمه جان تو گوهر ديده اند
در دل هر ذره  خاكت جوش كوثر ديده اند
در شبستان خيالت ، نقش لبخند سحر
در پگاه لعل فامت ، مهر خاور ديده اند
سرخوشان كوي تو آيات مهر و مردمي
روشن از نور صفا، در لوح باور ديده اند
نيست درديباچه ياد تو ، جز تصوير فتح
آنچه در پيكار شيران دلاور ديده اند
نام خونين تورا درپهنه هاي شورعشق
با نثار خون به جولانگاه خنجر ديده اند
نخل هاي سرفرازت در شهيدستان زخم
سروهايت را به خون آغشته پيكر ديده اند
آتش اشك تو توفان زد به جان كهكشان
شعله آه تورا در چشم اختر ديده اند
با شقايقهاي  سوزان ، همنفس برخاستي
دامنت را تا به آذين ، لاله گستر ديده اند
دشمنانت چون خوارج، گر به خاك افتاده اند
برقي از تيغ شرر افروز حيدر ديده اند
در مصاف حق و باطل ، كافر بعثي چه ديد؟
ديد آن بازو، كه در پيكار خيبر ديده اند
خرما شهري  كه با خون شهيدانش عجين
خاك فردوس معلا را،  مخمر، ديده اند
باش چون كوه استوار، اي باره آزادگي
كز بلنداي تو رايات مظفر،  ديده اند
آستانت جلوه گاه نور احمد كرده اند
پايگاهت ، محكم از الله اكبر ديده اند

 

وطنم يكه و تنهاست ...



                              سهيل محمودي

مرد غمگيني با آينه ها حرف نزد
و كسي نيست بپرسد كه : چرا حرف نزد؟
درسكوتي كه به اندازه يك دلتنگي است
هيچ كس وسعت اندوه مرا حرف نزد
مادرم گفت : چرا وقتي موشك آمد
آن طرف تر كسي از غربت ما حرف نزد؟
گفتم : امروز همه حنجره ها نامردند
زين سبب هيچ كسي هيچ كجا حرف نزد
وطنم اما ، مردي است كه هنگام دعا
شكوه را جز كه به درگاه خدا حرف نزد
وطنم  يكه و تنهاست ، به تنهايي عشق
وطنم  سوخت  در آتش ،  اما حرف نزد
وطن! اين شاعر شوريده ز تو مي پرسد:
مي شود بي كسي ات را آيا حرف نزد؟

 

پس از آزادسازي خرمشهر و براي مردم خرمشهر

سرود بازگشت

                                 تيمور ترنج
بازگشته ايم
و تصوير خاموش خاطره ها را
نگاه مي كنيم
باز گشته ايم
بر دروازه ها
قفلهاي زنگار بسته نشسته اند
آيينه هاي شكسته
نور را
در خود مدفون كرده اند
بر چمنزاران سوخته
لكه هاي كدر خون
ماسيده اند
و تركشها ،
ديوارهاي شهر را
همچون تني آبله گون
هزاران روزنه گشوده اند.
بازگشته ايم
تا تنور كوچك خانه مان را
كه خاكستري سرد را قي مي كند
آتشي برافروزيم



تا افشانه هاي گيسوان نخلهاي شكسته را كه باد ،
بر خاك و لجن مي مالد
به نوازش بنشينيم
تا اسكلتهاي بال گشوده  قناريها را
از ميان آرواره هاي قفس
پرواز دهيم
تا كلون درها ،
عطر آشناي دستانمان را
از ياد نبرند
بازگشته ايم.
هنوز هم از بندرگاه
بوي عرق تن كارگران مي آيد
هنوز هم در چرداغ (1)
عطر نفسهاي زنان پيچيده اس
هنوزهم طنين تپش خوني را
كه در سر انگشتان سلوا (2) مي زد
مي توان شنيد
هنگام كه با رخساره آفتاب سوخته اش
حصير مي بافت.
بازگشته ايم .
هر هجاي اين دستان قلم شده
يادآور نوازشي است
هر هجاي اين جمجمه هاي شكسته
يادآور خاطره اي است
هر هجاي اين قلبهاي دريده
يادآور عشقي است
هر هجاي اين لبان برخاك ريخته
يادآور سرودي است
بازگشته ايم
تا اين زخمي را
كه برگرده خونين خاكمان نشانده اند
التيام دهيم.
بازگشته ايم .
بازگشته ايم.

 1- چرداغ محلي است كه در آن هسته را از دل خرما مي گرفتند و خرما را بسته بندي مي كردند. كارگران " چرداغ " بيشتر زنان تهي دست بودند.
2- سلوا ، نامي براي دختران عرب است.


سفر ناگهاني
                       مجيد نظافت

همسايه بود با شهدا نوجواني اش
با جنگ رفته بود تمام جواني اش
با لاله ها رفاقت او امتداد داشت
مردي كه جبهه بود هميشه نشاني اش
درياترين دلي كه دلم مي شناخت بود
پر بود از صفا سبد مهرباني اش



پيشاني اش طليعه پرواز بود و صبح
شب بي خبر نبود زسوز نهاني اش
سوگند مي خورم كه نبود از خدا جدا
يك لحظه در فشردگي زندگاني اش
حسرت نصيب ماندن او بودم و شدم
حيرت دميده از سفر ناگهاني اش

آقا ، دلم زغربت پروانه ها پراست
چون ابر نوبهارم اگر مي تكاني اش

 

جرم ميهنم چه بود؟
                   جواد محقق



جرم ميهنم چه بود؟
جرم ميهنم چه بود كه نامردان
اينگونه اش به كينه برآشفتند؟
گفتند:
" فرياد داد برآوردن
دل بر بساط فاجعه نسپردن ".
اين ،   جرم ميهن آزاد است
اين ، جرم مردم آزاده...
اين گرگ هاي گرسنه
دندان تيز طمع را
جز با تن نجيب جوانمردان
رنگين نمي كنند
اين را هزار خنجر خونين
بر سينه ها به كينه نوشتند.

***

اين جرم ميهن من است كه مي خواهد
آزاد باشد و آباد
بي سايه اي زهيچ ستم
بر سر.
تن را به آفتاب عدالت بسپارد
وزرنج هاي رفته به ياد آرد.
در روزگار اين همه نامزدي
هر كس كه مرد بماند
پيوسته در تهاجم تيغ برهنه است.

 

 

دفتر چه خاطرات
             وحيد اميري

آيينه و آب حاصل ياد شماست
آميزه درد و داغ ، همزاد شماست
اين خاك كه از ترنم لاله پر است
دفترچه خاطرات فرياد شماست

طلوع

درخون شما شادي و شوري تازه است
آيينه شفاف غروري تازه است
اين حنجره هاي آسماني در باد
فرياد شما طلوع نوري تازه است

 

 

عشق هاي ارغواني
                          پرويز بيگي حبيب آبادي



عطر گيراي تغزلهاي گلگونيم ما
گفت وگوهاي بليغ دفترخونيم ما
با تفاهم هاي سبز و با تداوم هاي سرخ
در مدار بيقراري هاي گردونيم ما
پرشويم از كوشش بال كبوترهاي دور
از شعاع لانه نزديك بيرونيم ما
درحريم عشق هاي ارغواني سال هاست
آشنا با خلوت دلهاي محزونيم ما
بر سرگور شهيدان سبز ،  سرخم مي كنيم
در تب اندوهشان چون بيد مجنونيم ما
سكرمضمونهايمان ازدرك شفاف دل است
حرف گيراي تغزلهاي گلگونيم ما

 

قدمگاه مردان باران
                      حميد هنرجو

شهر گلدسته هاي نجيبي
شهر سجاده هاي غريبي
شهر محراب آيينه هايي
شهر مردان بي ادعايي
با توام! شهر توفان چشيده
سرزمين طلوع سپيده
اي  قدمگاه مردان باران
بهترين شعر ديوان باران
لحظه هايت هماره بهاري
عشق دركوچه هاي تو جاري
نام تو نخل را آبرو داد
زخم را فرصت گفت وگو داد
نام تو واژه اي آسماني است
يك لغت نامه ارغواني است

 

وطنم
          حسين اسرافيلي



وطنم ازغم گلهاي جوان گريه نكرد
سوخت و آب شد ، از سوز نهان گريه نكرد
وطنم حادثه ها ديد و چنان نخل رشيد
ريشه گسترد و از اندوه گران گريه نكرد
زخمها خورد،  ولي باز سرافراز استاد
نعشها برد ولي از غم جان گريه نكرد
شعله در بال و پرش بود و نيفتاد به خاك
تير درچشم و دلش بود و از آن گريه نكرد
گم نشد در ستم آتش و دود آوازش
خم نشد قامتش ، از زخم گران گريه نكرد
وقتي از تيغ و تبر شاخه به خون مي غلتيد
ريشه در خاك ، از آوار خزان گريه نكرد
ماه هايش رمضان بوده و به روزان و شبان
خون دل خورد ولي از غم نان گريه نكرد
انتظار وطنم از گل نرگس زيباست
كه به شوق كهن، از داغ جوان گريه نكرد

 

غزل خاطرات
                    علي رضا قزوه



در كوله بارغربتم يك دل ، از روزهاي واپسين مانده ست
عباس هاي تشنه لب رفتند ، لب تشنه مشكي بر زمين مانده ست
من بودم و او بود و گمنامي، نامش چه بود انگار يادم نيست 
بر شانه هاي سنگي ديوار، نام تو اي عاشق ترين  مانده ست
مثل نسيم صبح نخلستان ، سرشار از زخم و سكوت و صبر
رفتيد ، اما در دل هر چاه ، يك سينه آواز حزين مانده ست:
" رفتيم اگر نامهربان بوديم " - رفتند اما مهربان بودند-
" رفتيم اگر بار گران ... " آري ، بار گراني برزمين مانده ست!
برشانه خونين تان ، ياران ! يك بار ديگربوسه خواهم زد
بر شانه خونين تان عطر تابوتهاي ياسمين مانده ست
زآنان براي ما چه مي ماند؟ يك كوله باراز خاطرات سبز
از من ولي يك چشم باراني ، تنها همين ، تنها همين مانده ست


اي نخلهاي سوخته
                       بهمن صالحي

اي نخلهاي سوخته حق وفايتان
آوردم از ديارخودابري برايتان
قلبم هنوز بهرشما گريه مي كند
داغم هنوزتازه بود درعزايتان
با صد پيام تسليت جنگل آمدم
يك چند روز پر بزنم درهوايتان
آيا شناختيد كسي را كه داشته است
چشمش هميشه دغدغه ماجرايتان؟
دور از پرندگان مهاجر در آفتاب
آيا چگونه مي گذرد  روزهايتان ؟
آيا صداي ناله اي آيد هنوز هم
از چاه هاي نيمه شبان سرايتان
از دامن فراغت هستي گسسته باد
دستي كه بست رشته آتش به پايتان
ما نيز زخم ها به تن خويش داده ايم
از تيغ خصم دد منش بي خدايتان

***
امروز يك پرنده افسرده از شمال
آمد عيادتي كند از زخمهايتان ...

کد خبر 80330

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha