پیام‌نما

وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ‌اللَّهِ جَمِيعًا وَ لَا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ‌اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنْتُمْ عَلَى شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ‌اللَّهُ لَكُمْ آيَاتِهِ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ * * * و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اهل بیت (علیهم السلام)] چنگ زنید، و پراکنده و گروه گروه نشوید؛ و نعمت خدا را بر خود یاد کنید آن گاه که [پیش از بعثت پیامبر و نزول قرآن] با یکدیگر دشمن بودید، پس میان دل‌های شما پیوند و الفت برقرار کرد، در نتیجه به رحمت و لطف او با هم برادر شدید، و بر لب گودالی از آتش بودید، پس شما را از آن نجات داد؛ خدا این گونه، نشانه‌های [قدرت، لطف و رحمت] خود را برای شما روشن می‌سازد تا هدایت شوید. * * * معتصم شو به رشته‌ى يزدان / با همه مردمان با ايمان

۱ خرداد ۱۳۸۳، ۲۰:۰۴

رييس جمهور در همايش جهاني حكمت متعاليه و ملاصدرا

فلسفه الهي اسلامي در انديشه و كلام ملاصدرا به تماميت رسيد

فلسفه الهي اسلامي در انديشه و كلام ملاصدرا به تماميت رسيد

در جلالت قدر و عظمت شان فيلسوف بزرگي چون صدرالمتألهين ترديد روا نيست و سهم او در توسعه ميدان تفكر و تعميق فكر و تلطيف طبع و افزايش سرعت حدس و قدرت بصيرت اهل فلسفه بسيار بالاست.

به گزارش خبرگزاري "مهر" متن سخنراني سيد محمد خاتمي رياست جمهوري بدين شرح است:
ابونصر فارابي را به راستي بنيانگذار بناي فاخري مي دانند كه به فلسفه اسلامي نامبردار شده است. اين حكيم بزرگ راهي را پيش پاي انديشه پسينيان خود قرار داد تا گام به گام بر معرفت خود و ابناي بشر بيفزايند و تا با فلسفه هاي مشاء و اشراق و مكتب هاي عرفاني و كلامي و حتي ساير شاخه ها و شعبه هاي دانش بشري كه در عهد قديم خود جزئي از حكمت به معني عام بود يكي پس از ديگري جان و جهان انسان ها بخصوص مسلمانان را روشن و معطر سازند.

فضل صدرالمتألهين شيرازي كه مي توان او را سرآمد فيلسوفان تاريخ اسلام ناميد در اين است كه حاصل تلاش حكمي و عرفاني و كلامي و برهاني و ذوقي انديشمندان عالم اسلام را در نظامي متقن و دل انگيز گرد آورد و با ابتكارات بديع خود بر آن افزود و به تعبير فلسفه الهي اسلامي در انديشه و كلام او به تماميت رسيد.

التبه جا دارد كه اصحاب  دانش و تحقيق و تدقيق روشن كنند كه چرا بعد از فارابي كه به حكمت عملي ، به خصوص سياست مدني اهتمام خاص داشت چراغ انديشيدن در وضع و حال سياسي انسان كه او را مدني بالطبع مي دانستند كم و بيش فرو مرد و انديشه فلسفي در وادي حكمت علمي به اخلاق فرو كاسته شد و در ساحت بي انتهاي حكمت نظري نيز عمدتا در مابعدالطبيعه خيره شد؟

و نيز جا دارد كه از خود بپرسيم آيا اعراض از بخشهاي مهمي از حكمت عامل نگون بختي و ادبار سياسي است كه نيم قرن بعد از درخشش آفتاب جان بخش اسلام ، مسلمانان را گرفتار كرد يا خودكامگي و نكبت بيداد مانع بزرگ انديشيدن  در اوضاع و احوال زندگي اين جهاني از جمله سياست بوده است؟

هر حكتي كه در باب وزان فرهنگي علمي و فلسفي تمدن ها و فرهنگ هاي گوناگون مي كنيم، طبعا ناشي از دست آوردهاي عالمان و متفكران آن تمدنها است و حتي در تمدن اسلامي كه فلسفه در عسرت بوده است و در برابر دو رقيب نيرومند خود يعني تصوف و تشرع چندان ميدان بروز و تاثير نمايان داشته است (و چرايي اين پديده را و اين كه نسبت ميان ظاهرگرايي و يا دنياگريزي با حكومت در جهاني كه بنيادا ديني است بايد در مجالي ديگر جست) و اينكه چرا خردورزي و انديشه هاي عميق فلسفي در چنين جوامعي با حكومت هاي خاص در ميان اقليت هاي مطرود شكل گرفته است و اگر اتفاق همين اقليت روزي قدرت را به دست مي گرفت به ظاهر گرايش مي يافت و صورت را بر محتوا ترجيح مي داد؟ امري است كه نياز به بررسي بيشتر و فرصت مناسب تر دارد و دانش و آگاهي فراوان مي خواهد كه گوينده ادعاي بهره مند ي از هيچ كدام از اينها را ندارد.

ولي با اين وجود نمي توان تاثر فرهنگ و تمدن اسلامي را از دست آوردهاي عالمان و متفكران و فيلسوفان ناديده گرفت و نيز نمي توان تاثيري كه نظرات اصلي علمي و يا فلسفي كه ميان اهل علم و فلسفه رواج داشته است در نحوه مناسبات اجتماعي و روابط اقتصادي و اوضاع سياسي از نظر دور داشت.

گرچه امروز معروف است كه مي گويند علوم اجتماعي جديد براي تبيين اوضاع اجتماعي - چه تبيين جوامع گذشته و چه جوامع كنوني - عمدتا "علت انديش" است ونه "دليل انديش" و با اين بيان مي خواهند بر اهميت آنچه ايشان مناسبات "واقعي" مي نامند تاكيد كنند و توجه به ساير امور را تاكيد بر امور حاشيه اي دانسته و از آن پرهيز كرده و ديگران را بر حذر دارند . اما حتي اگر با مقدمات سخن ايشان مسالمت جويانه موافقت كنيم بايد بگوييم كه بي شك علم و دست آوردهاي علمي و نظريات فلسفي مطابق اين بيان از جمله مصاديق بارز "علل" محسوب مي شوند، عللي كه مدار زندگي انساني و همه روابط و مناسبات حيات آدمي بر حول محور آن ترسيم مي شود.

اگر مطابق اصطلاحات ملاصدرا بخواهيم مطلب را بيان كنيم، مي توانيم بگوييم كه نه تنها مناسبات اجتماعي زندگي انسان، بلكه همه شوون وجود او تابع "فكر" او است و فكر و فلسفه چيزي نيست جز آنكه انسان عالمي عقلي مي شود مضاهي عالم عيني . زي را ملاصدرا فلسفه را چينن تعريف مي كند:

"صيرورة الانسان عالما عقليا مضاهيا للعالم العيني بقدر الطاقة البشرية"
با اين بيان كه آن كس كه صيرورت مي پذيرد و در اين صيرورت كسب مشابهت مي كند فيلسوف است. فيلسوف است كه با كسب معرفت فلسفي، جهان عقلي مي شود همچون جهان عيني . پس آنچه اصل است جهان عيني است و آنچه عكس است و مشابه، جهان انسان فيلسوف .

صيرورت فيلسوف كه ناشي از فلسفه او است او را به "جهت" خاصي هدايت مي كند و آن جهت سرانجام به غايتي مشخص منتهي مي شود و آن غايت عبارت است از اين كه فيلسوف همانند جهان عيني شود.

پرسش اصلي در اين باب اين است كه چه صفتي در عالم عيني موجود است كه فيلسوف با كسب فلسفه مي خواهد واجد آن صفت شده و از اين طريق با عالم عيني كسب مشابهت كند؟

بي شك منظور از "عالم" د تعبير عالم عيني "مفهوم" عالم عيني نيست، زيرا مفهوم عالم عيني غير از عالم عيني است و اين مفهوم همچون همه مفاهيم امري ذهني است و صفت عيني در ذهن عارض مفهوم شده است و آن را به صفت عينيت متصف كرده است. اما چون ظرف عروض و اتصاف هر دو ذهن است لذا اين صفت براي مفهوم عالم عيني هيچگونه عينيتي نمي آورد و واضح است كه كمال فيلسوف رهين كسب مفهومي مثل "مفهوم عالم عيني" نيست.

"فيلسوف" در نظر كساني مثل ملاصدرا و قاطبه فيلسوفان اسلامي (با وجود اختلاف زياد در مشرب و ممشاي فلسفي) كسي است كه عالم عيني را به عنوان يك حقيقت خارجي و به عنوان يك مبداء فلسفي پذيرفته است.لذا از نظر فيلسوفان اسلامي نمي توان فيلسوفان را به دو دسته تقسيم كرد: آنان كه در عينيت جهان خارج ترديد ندارند و آنان كه در اين امر ترديد دارند. اگر در مطاوي آثار ايشان، گاهي سخن از بعضي شكاكان معروف يوناني مي رود در حقيقت خواسته اند نكته اي تاريخي را در بيان احوال بعضي از مدعيان فلسفه بيان كنند.

نكته ديگر كه لازم است در آن تامل و دقت شود، معناي "عيني" است كه در اينجا در مقابل معناي عقلي آمده است. عينيت را اگر به نطاق اوسع ملاحظه كنيم مساوي با وجود است و همچنان كه سايه وجود بر مفهومي مثل عدم نيز مي افتد (زيرا مفهوم عدم نيز موجود به وجود ذهني است) امر عيني نيز شامل امر ذهني مي شود و با اين ملاحظه نمي توان "وجود" را مقسم قرار داد و وجود عيني و وجود ذهني را از اقسام آن شمرد، زيرا عينيت و خارجيت مساوق با وجود و لازم ذاتي آن است و تفكيك  ذاتي از ذات ذهنا و خارجا محال است. از طرفي مي بينيم كه فيلسوفان وجود را به وجودذهني و عيني تقسيم كرده اند.

در اين صورت مصحح اين تقسيم چيست؟ در پاسخ بايد گفت همان گونه كه فيلسوف ما و كليه شاگردان او تا به امروز به ما مي آموزند بايد بگوييم وجود دو وطن دارد، يكي موطن عين و ديگري موطن ذهن. يعني يك امر عام و شامل و مطلق در دو موطن سكني مي گزينند و همانطور كه در باب مجاز و انواع علاقه هايي كه مجاز را مجاز  مي كند گفته اند يكي از علاقه ها را علاقه حال و محل دانسته اند، اينجا نيز ما با نوعي مجاز مواجهيم، زيرا ناميدن چيزي به حسب موطن آن چيز، خود گونه اي از مجاز است و اگر حافظ به صوفي مي گويد:

"پشمينه پوش تندخو از عشق نشنيده است بو"
در حقيقت عرضي را به او نسبت مي دهد و تسميه شيء به وصف عرضي تسميه حقيقي نيست.

از آنچه گفتيم مي توان نتيجه گرفت كه "عالم عقلي" كه مقصد صيرورت فيلسوف در سير فلسفي است از طرفي عالم ذهني نيست و از طرفي ديگر چون قسيم "عالم عيني" است پس عالم عيني نيز نيست، گرچه عنوان عالم عيني به معني وسيع كلمه بر آن صدق مي كند. عالم عيني در اينجا مساوق با كل وجود لحاظ نشده است كه اگر چنين بود نمي توانست قسيم عالم عقلي واقع شود.

براي حل اين مشكل بايد در معناي "عقل" در نزد حكيمان اسلامي تامل كنيم. عالم عقول، عالم مجردات است و "عقل يكي از مراتب وجود است و سرسلسله فيوضات. آن نيروي مدرك كليات كه در انسان وجود دارد و آن را عقل مي ناميم در حقيقت رقيقه ي آن حقيقت و رشحه اي از رشحات عالم عقول است پس عقل انسان ناشي از عقل كلي و خيال او پرتوي از خيال كلي منفصل و جسد او مسانخ با عالم ماده است و نكته ديگر براي حل مشكل بحث در مراتب عقل انساني است كه نهايتا متصل به عقل فعال است.

اگر نظريات فيلسوفان اسلامي و مخصوصا صدرالمتألهين را در ذهن داشته باشيم مي توانيم بگوييم  كه مراد از "عالم عيني" در تعريف فلسفه، عالم طبيعي و جهان مادي به استثناء عالم عقول و خيال است ، زيرا اگر منظور از عالم عيني در اينجا عبارت باشد از همان حقيقتي كه مساوق با وجود است و لابشرط لحاظ شده و مقسم واقع مي شود ، در اين صورت حقيقت عام و شامل ، شامل همه چيز ازجمله عالم عقلي است و معني ندارد كه مشمول در نسبت خود با شامل كسب مشابهت كند. عالم عيني به اين معني از آنجا كه همچون ساير عوالم، صنع و خلق حكيم مطلق است، بري از هرج و مرج و عبث است. علمي است متقن و محكم. اين عالم همچون كل وجود، عالمي است كه وحدت و كثرت در آن هم آغوش است. وحدت عالم، وحدتي حقيقي است، چنانچه كثرت آن حقيقي است و اين كثرت حقيقتا به آن وحدت راجع است و آن وحدت حقيقتا بر اين كثرت حاك است، و اگر حكيم ما در مبحث وجود از تشكيك بحث مي كند در حقيقت كلام او مبني بر اين نكات است.

نكته بديع ديگر اينكه عالم عيني طبيعي عين حركت است و حركت در جوهر و ذات آن وجود دارد به طوري كه بايد گفت جهان عيني طبيعي، خود حركت است، نه چيزي كه حركت مي كند.

حال شايد بتوانيم بگوييم كه منظور فيلسوف از تعريف فلسفه به اين بيان چه بوده است: فيلسوف بايد داراي فكري متفق و منظم باشد، چون عالم عيني عالم اتفاق و نظم است.

فيلسوف بايد بتواند افكار خود را در يك نظام واحد صورت بندي كند، چون عالم عيني عالم واحدي است.

فكر فيلسوف بايد متوجه امور مختلف و متكثر باشد و بتواند كثرات و جزييات را در تفكر و تكثر خود فهم كند زيرا عالم عيني عالم تكثر است.

از همه مهمتر اينكه فكر فيلسوف بايد متحرك و زنده و با نشاط باشد زيرا عالم عيني عالم حركت است. اگر كلام فيلسوف را به خوبي فهميده باشيم در اين صورت بايد گفت هر كسي از هر فيلسوفي از جمله ملاصدرا، سدي  براي راه حكمت و معرفت بسازد و بر آن باشد كه فلسفه و تفكر به او ختم شده است، در نخستين قدم، با خود او مخالفت كرده است. هيچ فيلسوفي نهايت فلسفه نيست و هيچ كلامي در فلسفه كلام آخر نيست. از اسفار ملاصدرا بايد سفر كردن بياموزيم نه سكون و از اكسيرالعارفين او بايد جان خود را از تحجر نجات بخشيم و با "كسر اصنام الجاهليه" او بايد بت هاي ذهني، خرافه و جهل خود راابراهيم وار درهم شكنيم.

 

 

کد خبر 80438

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha