به گزارش خبرنگار مهر، "صداها" فرزاد مؤتمن فیلمی قابل توجه است، اما اکنون و پس از دیدن انبوه فیلمهایی که چنین شکل روایتی را انتخاب میکنند چندان نمیتوان آن را یک فیلم متفاوت دانست. برخوردهای کوتاه میان اتفاقات مختلف که هر کدام به طور کاملاً مستقل از دیگری به وقوع میپیوندند در سالهای اخیر دستمایه فیلمهای ایرانی بسیار از جمله فیلمهای تلویزیونی قرار گرفته، بگذریم از نمونههای بسیار درخشان هالیوودی آن.
با این وجود، این نوع روایت به دلیل نگاه دقیق و جزئینگر و مدرنی که با خود به همراه میآورد همچنان جذابیتهای خود را حفظ کرده است. خصوصاً دیالوگهای روان و سنجیده و پینگ پنگی عقیقی و کارگردانی دقیق موتمن و میزانسنهای گاه پیچیدهای که برای ایجاد حرکت در فضایی بسته طراحی کرده که به نوعی حسی از جان کندن و این در و آن در زدن را به تماشاگر منتقل میکند و بازی عالی بازیگران جذابیتهای مختص فیلم را هم به آن افزوده است.
تمام اینها باعث شده هر سکانس به خودی خود، بینقص و با طراحی دقیق و دارای کششهای بصری خاص خود به چشم بیاید، اما در ترکیب این سکانسها مشکلی وجود دارد. مشکل در شکل پیوند داستانکها و یا به زبان دیگر در شکل استفاده از عنصری است که به عنوان پیونددهنده قصهها از آن استفاده شده است.
نویسنده و فیلمساز از صدا به عنوان عنصر پیونددهنده استفاده کردهاند و در کنار آن ساختاری را پی گرفتهاند که هر اتفاقی در یک سکانس میتواند نقطه پیوند با سکانسی دیگر، مربوط به داستانی دیگر باشد و این نقطه پیوند به نحوی یکی از هزاران علل اتفاق اصلی و یا تقویتکننده آن باشد.
سعید عقیقی در جلسه مطبوعاتی فیلم اشاره کرد که تماشاگر فیلم را از انتها به اول میبیند و میتواند با خود فکر کند اگر این اتفاقها پی در پی نمیافتاد در نهایت به چنین نتیجهای نمیرسیدیم. مشکل همین است که اصلاً این اتفاقها چنین کارکردی را ندارند و پیوند میان داستانها آن استفادهای را که توقع میرود و آن تاثیر را که انتظار میکشیم، ندارند.
غیر از تلفن همسر سابق رضا به او که به نحوی آغازگر پررنگترین قصه فیلم است، بود و نبود سایر برخوردها چندان مهم نیست. برای مثال رویا زنگ خانه همسر سابقش را میزند و صرفا در جواب این سئوال که "اگر من در را باز نکنم چی؟"زنگ طبقه پایین را میزند و آنها در را برایش باز میکنند و وارد میشود، اما این نقطه آنقدر قوی نیست که تصور کنیم اگر همسایهها در را باز نمیکردند این قتل اتفاق نمیافتاد.
چون رویا در ورود به این خانه کاملاً مصر است و حرف همسر سابقش مبنی بر باز نکردن در هم چندان جدی نیست و بیشتر به نوعی سر به سر گذاشتن میماند. در ضمن اگر او نمیخواست در را باز کند به سادگی میتوانست در داخل ساختمان را باز نکند.
یا استراق سمع همسایه پایینی نه چیزی به داستان میافزاید و نه از آن کم میکند، چون صداهای بلند جیغ و فریاد (که به کار داستان فیلم آمدهاند) به اندازه کافی از در و دیوار شنیده میشوند.
جدا از این، صرفاً این قابلیت دراماتیک یک داستان نیست که موجب توجه بیشتر تماشاگر به آن شده، بلکه خود فیلمساز و نویسنده هم به داستان رویا و همسرش و پس از آن به قصه شیرین علاقه بیشتر نشان دادهاند و با وجود اینکه ساختار مدرن کار به شکلی روایت موازی داستانهای مختلف در کنار هم و به اندازه هم را میطلبد، سکانسهای مربوط به آنها مدت بیشتری پیگیری میشود تا جایی که آغاز و سرنوشت زن و مرد را در استودیو فراموش میکنیم.
شاید این را نوعی نگاه سلیقهای به داستان دانست، اما همسان نگاه کردن به اتفاقات متفاوت که در ظاهر همسنگ نیستند و جستن ظرافتهای موجود در دلایل به وقوع پیوستن یک درگیری ساده مانند جستجو در حواشی یک قتل، همان چیزیست که به این نوع روایتهای متفاوت در چنین ساختارهایی معنای حقیقی می بخشد. البته نباید فراموش کرد نویسنده و فیلمساز حتماً محدودیتهای گیشه را هم در نظر گرفتهاند و چندان منصفانه به نظر نمیرسد توقع داشته باشیم بیش از این ریسک کنند.
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
نیوشا صدر
نظر شما