به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی کتاب "دین و ساختن جامعه: جستارهایی در الهیات اجتماعی" اثر "چارلز دیویس" با حضور دکتر حسین محدثی، مترجم کتاب، و دکتر محمد جواد غلامرضا کاشی شب گذشته در سالن کنفرانس انجمن جامعهشناسی ایران برگزار شد.
دکتر کاشی با بیان اینکه کتاب به لحاظ پرداختن به موضوعات مختلف متنوع است، گفت: کتاب بسیار محتوایی است و حرفهای زیادی برای گفتن دارد. در این کتاب مباحث بسیار کثیر و متنوعی درج شده است. از آنجا که بحث در مورد کتاب به گونهای مرتبط با تجربه خودمان از زندگی است بنابراین از این جهت نیز کتاب ، کتاب مهمی است. ترجمه کتاب روان است و من با متن کتاب از جهت ترجمه مشکلی پیدا نکردم و از ترجمه خوب آن لذت بردم.
او گفت: همانگونه که "دیویس" نیز میگوید کتاب متأثر از اندیشه هابرماس است. اگر چه نویسنده با هابرماس وارد بحث نیز شده که بخشی از کتاب به این گفتگو میپردازد، اما نهایتا نگاه او نگاه هابرماسی است.
استاد دانشگاه علامه طباطبایی در ادامه تصریح کرد: در مقام مقایسه، میگویند هابرماس، هگل قرن بیستم است. هگل در عصر و زمان خودش، نقطه تلاقی جریانهای فکری زمانه خود بود. هگل موضوعات مختلفی چون اخلاق، سیاست، فرهنگ و غیره را در دستگاه فلسفی دیگری به هم پیوند میزند و نظام اندیشگی خاص خود را تولید میکند. لذا میبینیم هگل سرچشمه فکری اندیشمندان پس از خود در قرن بیستم میشود. هابرماس نیز از جهت پیوند زدن موضوعات مختلف در دستگاه فلسفی خود به مانند هگل است. در مورد اینکه آیا سنتهای فکری بعد از او تأثیری از او خواهند گرفت شاید نتوان سخن گفت ولی از جهت عمل مانند هگل است.
وی گفت: هابرماس نیز مانند هگل بین تمام سنتهای گوناگون زمانه و عصر خود از جمله مدرنیسم، پست مدرنیسم، مکتب تجربهگرایی امریکایی، مارکسیسم، نئومارکسیسم، نئوساختارگرایی، فلسفه زبان، تحلیل گرایی انگلیسی و غیره میخواهد ارتباط برقرار کند. این ویژگی او را از دیگر متفکران هم عصر خود متمایز میسازد. مثلا فوکو و رورتی، اگر چه از سنتهای گذشته متاثر هستند ولی درصدد امتزاج سنتهای دیگر برنیامدهاند. رورتی و اندیشمندان دیگر اگر چه یک contribution خاص خود را دارند و آنرا پیش میگیرند اما خود را ملزم به پاسخ دادن به سؤالات کثیر و متنوع نمیبینند. اندیشه آنها به یک سری سؤالات پاسخ می دهد و به یک سری سؤالات هم پاسخ نمیدهد. ولی در سنت هابرماس تقریبا میتوانیم برای همه سؤالات پاسخ بیابیم. افلاطون در یونان هم همین نقش را دارد. او نیز سیستم فاخری ایجاد می کند که میتواند به همه سؤالات پاسخ دهد.
وی در ادامه گفت: دیویس نیز تلاش میکند در الهیات مسیحی چنین سازمان فکری را تولید کند. او خود را با دوگانه های بیشمار و کثیری مواجه میکند. مثلا با مفاهیم سنت و مدرن برخورد میکند. با یک دین ارتدوکسی محافظه کار از یک سو و دین رادیکال از سوی دیگر مواجه میشود. یک جا مفهوم وحی مسأله اوست جای دیگر هستی تاریخی مسأله او. به نظر میرسد که مسأله دیویس درباره سنت و مدرنیته بحث امروز جامعه ما نیز است چرا که او نیز بر آن است که چگونه میتوان بین سنت و مدرن پیوند برقرار کرد.
این استاد دانشگاه در ادامه خاطر نشان کرد: کاری که دیویس انجام میدهد برخورد نقدی با هر دو مفهوم سنت و مدرن است. مشخص است که این دو مفهوم سویههای ناسازگار دارند. دیویس آنقدر این مفاهیم را میتراشد تا هم قواره شوند. اندیشه مدرن، جامعه را بر سود و علایق فردی استوار میسازد و جامعه یک جوهر قدسی در این تفکر دارد. دیویس با نقد اندیشه مدرن درباره جامعه میگوید جامعه یک امر تصنعی است و نه یک مفهوم از پیش موجود. دیویس برای دین جوانب گوناگونی قایل است. یکی جنبه شناختی که در یک الهیات دینی پدیدار میشود. دوم سویه هنجاری که در حوزه سیاست متجلی است و سوم سویه ابرازی.
او گفت: دیویس، سویه اول را ممتنع می کند و معتقد است دیگر نمیشود به صورت ایجابی از دین سخن گفت. نگاه او به دین نگاهی سلبی است. او میگوید خدا در تثبیت چیزی نیست، خدا در سلب چیزی است. او به دین و مدرن نگاهی انتقادی دارد ولی نقد او به دین در مقایسه با مدرن، نقدی رادیکالتر است. نقد او به مدرن در مقایسه با دین نقدی قلیلتر است یعنی او از دین بیشتر میتراشد.
این پژوهشگر در ادامه تصریح کرد: دیویس همه دوگانهایش را در قالب دوگانهای که اشاره شد مورد ارزیابی و سازماندهی قرار میدهد و او این دوگانه را اول حل میکند و به نظر میرسد این دوگانه بنیادین است. بحثی که در مورد دیویس مطرح است این است که آیا دیویس توانسته به مانند هابرماس contribution خودش را تولید کند. آیا او توانسته مجموعه ایدههایش را امتزاج کند و آنرا جمعبندی نماید. آیا او توانسته در حوزه الهیات، از ترکیب دیدگاههای متفاوت ترکیبی ایجاد کند که قابل استفاده باشد.
این پژوهشگر گفت: هابرماس اگر چه سنتهای فکری بیشماری را به کار گرفته اما توانسته به سنتزی از آنها دست یابد و توانسته نظام ادراکی ایجاد کند. ولی دیویس نتوانسته این کار را انجام دهد. چیزی که برای من در مورد اندیشه دیویس در این کتاب قابل فهم نیست این است که دیویس میخواهد از فهم مؤمنانه، یک کنش سیاسی در بیاورد. به عبارت دیگر میگوید فهم مؤمنانه میتواند به یک کنش سیاسی منجر شود.
او گفت: کنش سیاسی وقتی معنا دارد که جماعتی گرد هم آیند. این جماعت زمانی گرد هم میآیند که سازمان ادراکی وجود داشته باشد و افراد بر اساس آن بتوانند چیزی را بین خود share کنند که به نظر من این دیدگاه چالشبرانگیز است.
کاشی در پایان خاطر نشان کرد: اگر گزارههای دینی بر اساس دیدگاه دیویس مرجع عقلانی ندارند، چگونه می توان به حوزه عمومی که هابرماس میگوید رسید، چرا که حوزه عمومی در نتیجه گفتگوی عقلانی ایجاد میشود.
نظر شما