به گزارش خبرنگار مهر، در سالهای اخیر آثاری متعدد در سینما و تلویزیون ساخته شده که خط اصلی آنها به امامزاده، سفر طول و دراز به این مکان، زندگی در امامزاده و ... میپردازد. "پای پیاده" تازهترین نمونهای است که رسیدن به امامزاده و معجزه بخشی مهم از خط اصلی داستان را به خود اختصاص داده و در واقع داستان از نیمه به بعد به دام تکرار میافتد.
با نگاهی اجمالی به داستان و شخصیتها و گریم و پوشش آنها (بخصوص روسری خانم معلم) به مجموعهای میرسیم که بیشتر ما را به یاد فیلمهای تلویزیونی میاندازد. ملاحظات تلویزیونی کاملاً در ساخت فیلم رعایت شده و مانند فضای حاکم بر فیلمهای تلویزیونی، داستان نه موشکافانه است و نه رنگ و بو و خاصیتی دارد.
گرچه هیچیک از اینها را نمیتوان ضعف کار بر شمرد اما واقعیت این است که مخاطب سینما برای دیدن کاری متفاوت پا به سینما میگذارد. بهتر شدن کیفیت آثار تلویزیونی حتماً سینماگران را به رقابت وامیدارد تا از این جعبه جادوی فراگیر عقب نمانند اما نزدیک شدن فیلمهای سینمایی به کارهای تلویزیونی (حتی از لحاظ محتوا و مضمون) ضربهای جبرانناپذیر و غیر قابل بازگشت به سینما وارد میکند.
فیلمبرداری در "پای پیاده" با آثار تلویزیونی بسیار متفاوت است و فیلم محمدرضا فروتن را در اختیار دارد که خوشبختانه کمتر در تلویزیون حضور دارد. اما پلانهای تکراری متعدد در فیلم وجود دارد بخصوص بعد از نیمه اول که بارها پلان دور هم نشستن اعضای خانواده و میهمانان در خانه نشان داده میشود. اگر برای نقشآفرینی این شخصیتها از بازیگران و چهرههای مناسب (برای پرده بزرگ سینما) استفاده میشد، تحمل این پلانها سادهتر شده و فیلم سر و شکلی دیگر پیدا میکرد.
پلانها و سکانسهای بسیار در فیلم وجود دارد که زائدند و حذف یا کوتاهتر شدنشان به انسجام فیلم کمک میکرد مانند سکانس رفتن جعفر و خانوادهاش به خواستگاری. نمایش پیادهروی طولانی آنها تا خانه دختر نه تنها ملالآور است بلکه کار را بیشتر به اثری تلویزیونی نزدیک میکند.
از سوی دیگر در فیلم مرتب به موضوع کار کشیدن پدر جعفر از او اشاره میشود (که مانند نوکر از او کار میکشد) و حتی به این دلیل پدر با رفتن او به عروسی مخالفت میکند. برای رسیدن به این تصویر حداقل باید چند پلان از کار کردن جعفر نشان داده میشد که این اتفاق نیفتاده است.
در حالیکه صرفنظر از سکانس اول، جعفر را به عنوان جوانی سر به هوا میبینیم که لحظهای کار نمیکند و پدرش تمام مدت روز به پدربزرگ رسیدگی میکند. نمیتوان صرفاً با دیالوگ روی مسئلهای که مهمترین دلیل شکل گرفتن داستان است تأکید کرد و در اجرا به سمت و سویی دیگر رفت.
نکته دیگر به شبی باز میگردد که دختر کوچک به امامزاده رفته و همه پی او میگردند. پیش از این دیدهایم که او به دنبال خانوادهای راه افتاده و به امامزاده میرسد و به کمک پسر کوچک خانواده از روی نرده وارد امامزاده میشود. بعد جعفر از زن و مردی که در کنار امامزاده چادر زدهاند در مورد زهرا میپرسد. آنها هم راهی خلاف جهت روستا را نشان داده و میگویند از این طرف رفت!
در حالیکه زهرا بدون این که آنها بدانند وارد امامزاده شده و هدف او از ورود به جنگل رفتن به امامزاده بوده، حالا که آنجا رسیده به کجا رفته؟ زن و مردی که در اوایل راه با جدیت او را از ادامه راه منصرف میکردند چگونه اجازه دادند او نیمهشب تنها به جنگل برود؟ و حالا چرا او به جای برگشتن به سمت خانه خلاف جهت رفته است؟
در واقع موقعیت امامزاده به گونهای نیست که حتی یک بچه هم قادر به تشخیص جهت نباشد و اگر هم چنین بوده زن و مرد در آن مکان چه کاره هستند در حالیکه حداقل میتوانستند مسیر درست را به او نشان دهند! البته نقاط مثبت فیلم هم کم نیستند که شوخیهای بین دیالوگها تنها بخشی از آن است. اما به همین کوتاه بسنده میکنیم تا سر فرصت و زمان اکران فیلم به سراغش برویم.
---------------------------
نیوشا صدر
نظر شما