وجود اشیای مرکب به اجزایشان - اجزایی که اشیای مرکب را میسازند- متکی است. اگر هر شیئی از اشیای دیگر به وجود آمده باشد به نظر میرسد شیئی وجود ندارد که مبنای اشیای دیگر باشد.
ما جهان را به عنوان ترکیب اشیا توصیف کردهایم. آن را با یک پرسش ، پرسشی برای علم در نظر گرفتهایم ؛ اینکه آن اشیا چه هستند و شبیه چه به شمار میروند شروع میکنیم. اشیا ممکن است جسمگونه، ذرهای و در چارچوب "اتمها" آنگونه که بهوسیلۀ یوانیان قدیم توصیف میشدند به حساب آیند. در مقابل اشیا همچنین ممکن است بهمثابۀ نقطههایی در میدان هایی باشند یا حوزههای مکانی - زمانی باشند، یا حتی امر عجیبتری به حساب آیند.
اگر اشیا میادین یا حوزههای مکانی- زمانی هستند آنگاه کیفیات، کیفیات درون این میادین یا حوزههای مکانی- زمانی به حساب نمیآیند. بدینجهت حرکت اشیا فقط حرکت ظاهری است: حوزههای متوالی کیفیات را به نوع خاصی می گیرند و از دست میدهند. اگر خواهان یک مدل باشید به حرکت یک صحنه که در صفحۀ تلویزیون یا زنجیرۀ نورها که گرد پردۀ فیلم قدیمی میچرخند عطف توجه نشان دهید.
شاید این کیفیت عمومی آن [پدیده] به حساب میآید. یک توپ بیلیارد که بر روی میز بیلیارد میچرخد در واقع رشتهای از حرکات متصل به هم در یک گسترۀ مکان - زمان به شمار میآید.
اشیا مادی باشند یا نباشند تولید کنندۀ کیفیات به شمار میآیند. هنگامیکه به شیئی توجه میکنیم میتوانیم آن را بهعنوان تولید کنندۀ کیفیات به حساب آوریم که خود نمیتواند به عنوان کیفیت قلمداد شود و به وجود آید یا اینکه ما می توانیم به کیفیات آن توجه کنیم.
این توپ بیلیارد قرمز میتواند به عنوان شیئی قرمز و کروی که جرم خاصی دارد قلمداد شود. با انجام این کار ما توپ را یک "جوهر" به حساب آوردهایم که تولید کننده کیفیات است اما خود از چیزی به وجود نمیآید . اما ما همچنین میتوانیم به این کیفیات توپ توجه کنیم: قرمزی و کرویت آن و همچنین جرمش. هنگامیکه این کار را صورت میدهیم اذهانمان را به روش هاییکه این توپ وجود دارد معطوف میکنیم.
بنابراین حتی اشیای ساده و غیرمرکب دارای ساختارند با این همه کیفیات اجزای اشیا به شمار نمیآیند. قرمزی و کروی بودن توپ بیلیارد اجزای این توپ به نوعی که مولکولهای سازندۀ توپ ، از اجزای توپ هستند به شمار نمیآیند. این توپ از کیفیاتش ساخته نمیشود.
بنابراین: یک شیء تولیدکنندۀ کیفیاتش است. با این همه ما میان اشیا به عنوان به وجود آورندۀ کیفیات با کیفیاتی که آنها بهوجود میآورند تمیز و تمایز قایل میشویم و این کیفیات در عالم واقع موجود نیستند و تنها در ساحت ذهن وجود دارند. یک شیء نه نمیتواند جدا از کیفیاتش وجود داشته باشد و نه اینکه آن کیفیات میتوانند جدا از شیء باشند. یک شیء می تواند کیفیاتی را به دست آورد یا از دست دهد اما این مستلزم آن است که کیفیات به جای دیگری نقل مکان کنند. شیء میتواند یک مشی را ترک گوید و مشی دیگری در پیش گیرد اما این رفتارها نمیتوانند به اشیای دیگر یا "فضای آزاد و معلق" منتقل گردند. همچنین یک شیء نمیتواند بدون کیفیات مانند یک "ذرۀ بیویژگی" به هیچ طریق موجود باشد.
با توصیف اینگونه کیفیات خواهان آنیم که از این ایده که کیفیات امور "عام"[1] (مثالها، کلی طبیعی)، هستند فاصله بگیریم. پارهای از طرفداران امور عام اذعان میکنند که امور عام ماهیاتی غیرتجربی[2] هستند که خارج از مکان و زمان سکنی میگزینند. اشیای جزیی در امور عام "شرکت میجویند" یا "به صورت نمونه میآیند". ممکن است تصور شود اشیای کروی خاص در کرویت عام حضور به هم میرسانند. این تصور از امور عام یادآور تفکر افلاطون است.
تصور دیگر که شاید از ارسطو نشات گرفته باشد اما اخیراً دی.ام. آرمسترانگ از آن دفاع میکند امور عام را در مصادیقشان در نظر میگیرد. یک امر عام در معنای مشخصی از مصادیق تشکیل شده، هرچند که این مصادیق اجزای آن به شمار نمیآیند. این امر عام بهتمامی در مصادیقش عیان است.
فیلسوفانی که کیفیات را بهعنوان امور عام تلقی میکنند اذعان میکنند که با انجام این کار ما میتوانیم مسئلّ "یکی در بین بسیاری" را حل کنیم. به یک توپ بیلیارد قرمز رنگ و پرچم اعلان خطر ریل قطار توجه کنید. این توپ بیلیارد و پرچم از یک جنبه مشابه و از جهات دیگر متفاوت هستند. میتوانیم این نکته را با اذعان به اینکه این توپ و پرچم در یک کیفیت مشترک هستند و یا اینکه کیفیت مشترکی در اختیار دارند بیان کنیم. یک فرد طرفدار امور عام عبارات سیاه جملۀ قبل را جدی میگیرد اگر توپ بیلیارد و پرچم اعلان خطر در یک کیفیت با هم مشترک هستند کیفیت و امری وجود دارد که آنها هر دو دارا هستند. این کیفیت قرمزی در همۀ اشیای قرمز مشترک است. بنابراین مشابهتهای میان اشیا بر اساس کیفیات مشترک آنهاست و تفاوتهایشان نیز بر اساس کیفیاتی که در آنها مشترک نیستند مشخص میشود.
شما ممکن است سخن گفتن از امور عام را رازآمیز بدانید. اگر در ذهن داشته باشید که امور عام این معنا را بدهند که در نوع از "مصادیق" که اشیای انضمامی نظیر پرچمهای اعلان خطر و توپهای بیلیاردند متفاوتند از این رمز و راز کمی کاسته میشود. آنچه بهعنوان مصداق به حساب میآید لازم نیست به عنوان امر عام محسوب شود.
با این همه این [تمایز] تنها اندکی به ما یاری میرساند و هنوز دریافتن اینکه چه چیز میتواند با مصداق قرار دادن یک امر عام (بر طبق دیدگاه افلاطون) یا (بر طبق دیدگاه آرمسترانگ) یا گفتن اینکه یک امر عام بهتمامی در هر یک از مصادیقش عرضه میشود دشوار است.
نظر شما