خدای اسپینوزا علت همه اشیاء است زیرا همه اشیاء به طور علی و ضروری از سرشت الوهی نشئت میگیرند. یا همان طور که او بیان میکند: از قدرت عالی یا طبیعت نامتناهی خدا "همه اشیاء بالضروره ناشی شدهاند، یا پیوسته به موجب همان ضرورت ناشی میشوند. همانطور که از طبیعت مثلث از ازل آزال تا ابد آباد بیرون میآید که زوایای سه گانهاش برابر دو قائمه است" (قضیه 17 تبصره اول).
بنابراین، وجود جهان به گونهای ریاضیاتی ضروری است. امکان ندارد که خدا وجود داشته باشد اما جهان وجود نداشته باشد. معنای این حرف این نیست که خدا به صورت آزادانه سبب هستییافتن جهان نمیشود، چراکه چیزی خارج از خدا او را ملزم به هستیبخشیدن به جهان نمیکند. اما اسپینوزا قطعا انکار میکند که خدا جهان را به وسیله نوعی عمل دلبخواهی و نامشخص ناشی از اراده آزاد خلق میکند. خدا کاری غیر از این نمیتوانست انجام دهد. هیچ جانشین ممکن دیگری برای جهان فعلی وجود ندارد و بیشک هیچ حدوث یا خودانگیختگیای درون آن جهان وجود ندارد. همه چیز به طور کامل و ضروری موجَب شده است.
قضیه 29: ممکنی درعالم موجود نیست، بلکه وجود همه اشیاء و نیز افعالشان به موجب ضرورت طبیعت الهی، به وجه معینی، موجَب شدهاند.
قضیه 33: ممکن نبود اشیاء به صورتی و نظامی دیگر، جز صورت و نظام موجود، به وجود آیند.
با وجود این، اشیاء از نظر نحوه وابستگی به خدا با یکدیگر متفاوتند. برخی ویژگیهای جهان ضرورتا به شیوهای مستقیم و بیواسطه از خدا نشئت میگیرند- یا به صورت دقیقتر، از طبیعت مطلق یکی از صفات خدا. این ویژگیها جنبههای عام و ازلی جهان هستند: نه هستی مییابند و نه معدوم میشوند. اسپینوزا آنها را "حالتهای نامتناهی" مینامد. آنها عامترین قوانین جهان را دربرمیگیرند که در مجموع از هر حیث بر تمامی اشیاء حاکم هستند.
از صفت امتداد اصولی نشئت میگیرند که بر تمامی اشیای دارای امتداد حاکم هستند (حقایق هندسی) و قوانینی که بر حرکت و سکون اجسام حاکماند (قوانین فیزیک)؛ از صفت فکر قوانین فکر نشئت میگیرند (که مفسران آنها را قوانین منطق یا قوانین روانشناسی میدانند). اشیای منفرد و خاص از نظر علی از خدا فاصله بیشتری دارند. آنها چیزی نیستند جز "احوال صفات خدا یا حالاتی که به وجه معین و محدودی بیانگر آن صفاتند" (نتیجه قضیه 25). به صورت دقیقتر، آنها حالات متناهی هستند.
دو مرتبه یا بعد علی وجود دارد که بر بهوجودآمدن و اعمال اشیای خاص حاکم است. از یک سو، قوانین عام جهان که به طور مستقیم از طبایع خدا نشئت میگیرند، آنها را معین میکنند. از سوی دیگر، هر شیء خاص به موجب سایر اشیای خاص عمل میکند و مورد عمل واقع میشود. بنابراین، رفتار واقعی جسمی متحرک صرفا تابعی از قوانین عام حرکت نیست، بلکه علاوه بر آن تابع سایر اجسام متحرک و ساکنی است که آن را احاطه کردهاند و با آن در تماس قرار میگیرند.
متافیزیک اسپینوزا درباره خدا در عبارتی که در چاپ لاتینی "اخلاق" (نه چاپ هلندی آن) آمده، به گونهای آراسته خلاصه شده است: "خدا یا طبیعت"( Deus, sive Natura): "زیرا موجود سرمدی یا نامتناهی که ما آن را خدا یا طبیعت میخوانیم با همان ضرورتی که وجود دارد عمل هم میکند" (پیشگفتار بخش پنجم). این عبارت عبارتی مبهم است، زیرا میتوان اینگونه در نظر گرفت که اسپینوزا میکوشد یا طبیعت را الوهیت بخشد یا خدا را طبیعی کند. اما برای خواننده آگاه شکی نیست که نیت اسپینوزا همین است. دوستانی که پس از مرگ اسپینوزا نوشتههای او را منتشرکردند، به خاطر ترس از واکنش قابلپیشبینیای که این همانندسازی در میان مخاطبان بومی برمیانگیخته است، قاعدتا عبارت "یا طبیعت" را از نسخه هلندی که به صورت گستردهتری قابلدسترسی بوده است، کنارگذاشتهاند.
اسپینوزا تأکید میکند که طبیعت دارای دو جنبه است. نخست، وجه سازنده و فعال جهان وجود دارد- خدا و صفات او که هر چیزی از آن نشئت میگیرد. این همان چیزی است که اسپینوزا با استعمال همان اصطلاحاتی که در "رساله مختصر" به کار برده بود، "طبیعت خلاق" (Natura naturans) مینامد. به عبارت دقیقتر، این وجه با خدا یکی است. وجه دیگر جهان وجهی که به وسیله این وجه فعال ایجاد و حفظ میشود: "طبیعت مخلوق" (Natura naturata).
"مقصودم از طبیعتِ مخلوق همه اشیائی است که از ضرورت طبیعت خدا یا صفتی از صفات او ناشی میشوند، یعنی تمام حالات صفات خدا از این حیث که چنین اعتبار شدهاند که در خدا موجودند و امکان ندارد بدون خدا وجود یابند یا به تصور آیند" (تبصره قضیه 29).
این بحث در ادبیات مربوط به اسپینوزا وجود دارد که آیا خدا را با طبیعت مخلوق نیز باید یکسان دانست. هر طور که باشد، بصیرت بنیادین اسپینوزا در بخش نخست کتاب این است که طبیعتْ کلی جوهری، بیعلت و تجزیهناپذیر است- در واقع، طبیعت تنها کل جوهری است. بیرون از طبیعت چیزی وجود ندارد و هر آنچه وجود دارد بخشی از طبیعت است و به دست طبیعت و با ضرورتی دترمینیستی هستی مییابد. این هستی ضروری، سازنده، یگانه و وحدتیافته درست همان چیزی است که "خدا" مینامیم.
به سبب ضرورت ذاتی طبیعت، در جهان غایتشناسی وجود ندارد. طبیعت برای غایتی عمل نمیکند و اشیاء برای اهدافی از پیش تعیین شده وجود ندارند. هیچ "علت غایی"ای وجود ندارد (اگر از عبارت رایج ارسطویی استفاده کنیم). خدا امور را به خاطر چیز دیگری انجام نمیدهد. نظم امور با قطعیتی تخطیناپذیر صرفا از ذاتهای خدا ناشی میشود. هر گونه سخنگفتن از مقاصد، نیات، اهداف، ترجیحات یا منظورهای خدا صرفا پنداری انسانانگارانه است.
"اما همه خطاهایی که اکنون متعهد خاطرنشان ساختن آنها هستم مبتنی بر این است که انسانها معمولا فرض میکنند که همه اشیای طبیعی، مانند انسانها، برای رسیدن به غایتی کار میکنند و در واقع، به طور مسلم پذیرفته میشود که خداوند نیز همه اشیاء را به سوی غایتی معین سوق میدهد. زیرا گفته میشود که خدا همه اشیاء را برای انسان آفریده است و انسان را هم آفریده است تا او را عبادت کند."(ضمیمه بخش نخست).
نظر شما