پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۱۷ اسفند ۱۳۸۷، ۱۷:۲۲

شهدای تخریب در عملیات بدر/

راه آسمان آنقدرها هم دور نیست

راه آسمان آنقدرها هم دور نیست

گروه دفاع مقدس - خبرگزاری مهر: دهه آخر سال 63 شور و حال دوباره ای منطقه "هور" را فرا گرفت و این آبهای راکد مردابی که تا پیش از اسفند 62 هیچ موجی را به خود ندیده بود، یکباره در "خیبر" و حالا در "عملیات بدر" متلاطم شده بود.

حرکت قایقهای موتوری حامل نیروها و گلوله های سنگینی که هر لحظه شکم این آبها را پاره می کرد "هور" را بار دیگر بر سر زبانها انداخت. اما این بار بر اساس تجربیات عملیات قبلی که گاهی با ناکامی همراه بودند خبر عملیات کمی دیرتر از رادیو پخش شد.

"عملیات بدر" عملیاتی سخت و طاقت فرسا در کیلومترها مواضع آبی جلوتر از مواضع خودی بود که امکان رساندن تدارکات را به نهایت مشکل کرده بود. هشت روز جنگ مداوم نفس گیر که ثمره اصلی آن تصرف جاده خندق بود ؛ جاده ای که بچه ها در همان روز اول تابلوی "جاده فاطمه الزهرا (س)" را روی آن نصب کردند.

دشمن هر چه در توان داشت از بمباران عادی، شیمیایی و گلوله اندازی بی وقفه بر روی این جاده 12 کیلومتری خاکی با عرضی حداکثر 10 متر مایه گذاشت ، ولی راه به جایی نبرد.

زمستان 63 کیلومترها دورتر از "هور"، اردوگاه شهدای تخریب شور و حال خاصی داشت.  پس از سالها که از شروع جنگ می گذشت و با توجه به تغییر جغرافیایی عملیات مختلف، تخریب و انفجارها بیش از گذشته اهمیت یافته بود و انهدام جاده ها برای جلوگیری از پاتک لشگر تانکهای دشمن و مین گذاری سریع در مقابل آنها جزو مأموریتهای تخریب شده بود.

تیم فوتبال اردوگاه تخریب : پنج نفر از اعضای این تیم به شهادت رسیده اند؛ ایستاده از سمت راست؛ نفر اول شهید  جعفر هلالات

 ونفر ششم شهید قربانی و نشسته از سمت راست؛ نفر دوم شهید محمودی، نفر سوم شهید اسمی و نفر آخر شهید راحتی

در اردوگاه با اضافه شدن روز به روز نیروها انواع آموزشها از انفجارها، کار با قطب نما و جهت یابی، "ش م ر" تا آشنایی با هدایت قایق به راه افتاده بود و حضور و سخنرانیهای سردار گمنام و فرمانده بهشتی سیرت گردان"علی عاصمی" هم خیلی زیادتر شده بود. یکبار گفت: "چشم دنیا به ایران، چشم ایران به امام، چشم امام به رزمنده ها و چشم رزمنده ها در این عملیات به تخریبچی هاست که مأموریتشان را خوب انجام دهند".

در همین ایام هم نیروهای علاقمند لباس یکدستی خریده بودند و تیم فوتبال تخریب را راه انداختند و گاهی از تیم های اهوازی هم دعوت می کردند. یکبار "شهید جعفر پوریان" در نامه اش نوشت که " بین خودمان بماند، آبروریزی نکن ما از تیم آموزشگاههای اهواز 6 تا خوردیم" در آن تیم مصطفی بود، زارع و قربان و هلالات و محمودی و راحتی و ... هم بودند که هر کدام برای خود سبک و استیلی داشتند. یکی مثل قربانی حرفه ای و تکنیکی بود ، یکی مثل زارع بسان آرپی چی قدرتی و بتونی که کسی جرأت نزدیک شدن به او در دفاع را نداشت و یکی... روحشان شاد یکی یکی پر کشیدند و رفتند. در واقع بازی را آنها بردند. آن فوتبال خیلی شیرین بود خصوصا که کرکری و متلک هایی هم قبل و بعد آن داشت اما در نهایت شیرینی . بعضی آنقدر اهل رعایت بودند که دروازه خالی را نمی زدند و پاس به عقب می دادند! عملیات که شروع شد همه آمدند.

شهید زارع پیش از عملیات خیبر

تعدادی به حسب نیاز جلوتر می رفتند وعده ای در عقب می ماندند. آنقدر این معطل مانده ها اصرار برای جلو رفتن کردند که یکبار علی عاصمی با همه صبر و تحملش از کوره در رفت. وقتی هم که پیام امام در دو خط رسید که به آقا محسن و صیاد بگویید ... و توصیه به مقاومت کرده بودند علی از شوق آنچنان شد که چهره و حرکاتش نشان از آن داشت.

در آن جنگ سنگین اوج کار تخریب، برش جاده خندق بود که در جلوگیری از پاتک عراق خیلی مؤثر بود. وصف آن شرایط بحرانی و وصف دلاوری نیروها و در رأس آنها شهید عاصمی مفصل است و خارج از این نوشتار؛ فقط به این جمله بسنده کنیم که مقدر نبود علی عاصمی آنجا شهید شود اما مقدر بود که کاروان نیروهای تخریب این بار دو نیروی زبده خود را راهی آسمان کند؛ جعفر قربانی و خدامراد زارع.

از سمت راست،شهیدان: وعظ شنو، زارع، صالحی و اردیبهشت

جعفر از جوانان زبده و همه فن حریف و ورزشکار حرفه ای از خطه گرگان و نیرویی ورزیده از لشگر 25 کربلا بود که اوایل سال 63 به تخریب آمد و به سرعت این جوان رشید محجوب به نیرویی محبوب در میان گردان تبدیل شد. در بحبوحه عملیات بدر در انهدام جاده خندق و ایستادگی در مقابل پاتک دشمن نقش ایفا کرد که مزد جهاد خود را با ترکش خمپاره ای گرفت. او در وصیتنامه ای بسیار پر مغز و زیبا جملاتی این گونه نوشته است: "عزیزانم همه احساسات خود را کنار بگذارید و در غلاف وجود خود فرو روید. بنگرید که گذشته ها رفته و آینده هم مجهول است و بالاخره چه روزی و با چه کیفیتی این قفس تن خواهد شکست؟ می دانم که قطعا به مکانی خواهم رفت که تا نفوس تکمیل و روانها تطهیر نباشد کسی به این منزلگه دسترسی نمی یابد. به کوله بارت بنگر که برای خودت بسته ای ببین چه داری برای جواب. مبادا در این دنیا دل به هواهای نفسانی بسته و پیوستگی خود را به این انقلاب و اسلام جدا کنید."

شهید جعفر قربانی

خدامراد هم به دنبال جعفر نشان داد که راه آسمان آنقدرها هم دور نیست فقط باید آن را گم نکرده باشی. او همان طور که مادرش سالها پیشتر از شهادتش شیر و دلاور خوانده بودش واقعا شیر بود و یل. بازوی فرمانده گردان علی عاصمی بود و هر کار سختی که پیش می آمد نقطه اتکای علی بود.

شهید خدامراد زارع در میدان مین

جنگ که شروع شد خانه محقر خود در روستای "جوزار جاوید" در کوههای نورآباد ممسنی را ترک کرد و صفا و سادگی دل بی غل وغش خود را با دلیری شیرآسای خود همراه کرد و در لشگر فجر فارس وارد شد. بعدها به گردان تخریب آمد و بیش از یک سال انواع مأموریتها را به جان و دل پذیرفت. اندامی درشت اما قلبی رئوف داشت. لهجه او و تکیه کلامهایش را خیلی از نیروهای تخریب به یاد دارند. همان طور که از شجاعت او خاطره ها دارند. او هیچ گاه از خود چیزی نگفت، بعدها بعد از شهادت خیلی ها که او را یک روستایی بی سواد می پنداشتند پی به سابقه فرهنگی و سالها معلمی او بردند. خیلی با فاصله به مرخصی می رفت و آن را هم طوری جور می کرد که در فصل کشاورزی به خانواده خود کمک کند. 10 روز پیش از شهادت در نامه ای به یکی از دوستان چنین نوشت: "بنده از نظر اجتماعی واقعا گمنام هستم و به این نیز خیلی راضی هستم"

سمت راست شهید قربانی

از حرفهای جالب او این بود که "من سالهاست در جبهه هستم و یک بار هم مجروح نشده ام جوری شده که برخی از آشنایان در محل زندگی گمان کرده اند که من در این سالها اصلا جبهه نبوده ام!" و خدا خواست که مزد او را با شهادت بدهد.  25 اسفند 63 جاده خندق جلوتر از خاکریز اول، مأموریت، بریدن جاده برای جلوگیری از حرکت تانک؛ اما در مقابل چشمان دشمن کمین کرده و زیر بارانی از گلوله. روز به نیمه نرسیده بود که با گلوله مستقیم کاسه سر او دو نیمه شد و این بهانه ای برای پرواز بود. براستی آنها مرد بودند و بی بهانه پریدند، زلال بودند مثل آب و به دریا رسیدند. 

----------------------------------

نوشته مجید جعفر آبادی نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس

کد خبر 845060

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha