برخی از دانشگاهها مطالعات مربوط به این مقوله را در قالب یک مطالعه میان رشتهای انجام دادهاند. معمولا در اینگونه مطالعات از روانشناسان(در ارتباط با تجزیه و تحلیل ستیزش و تعارض در روابط بینالملل)، دانشمندان علوم سیاسی، پزشکان(بویژه آن عده که مبادرت به مطالعه سلاحهای هستهای کردهاند) و محققان مذهبی (در رابطه با اخلاق سیاسی) استفاده شده است.
در حقیقت مطالعات صلح درصدد است تا برای تأکید، روابط بینالملل را از سطح تحلیل میان دولتها به سوی مفهوم وسیعتری از روابط اجتماعی(در سطوح تحلیل فردی، داخلی و جهانی) سوق دهد. در این راستا مسائل مربوط به جنگ و صلح عمدتا از مسئولیتهای فردی، نابرابری اقتصادی و روابط ناعادلانه جنسی نشأت گرفته، در نتیجه سبب میشود تا بر درک صحیح از فرهنگها و ابعاد گوناگون روابط اجتماعی تأکید زیادی شود.[1]
در واقع مطالعات صلح سعی میکند تا امکانات موجود برای استقرار صلح را در تغییرات کلی جوامع از طریق انقلاب اجتماعی و در اجتماعات فرا ملی جستجو کند، نه در مبادلاتی که میان رهبران دولتها صورت میگیرد.
بر اساس این رویکرد بهترین راه برای کسب معرفت و دانش مشارکت عملی است، نه نظاره کردن صرف. به هر حال رویکرد مزبور درصدد است تا میان تئوری و عمل رابطهای منطقی برقرار کند.
طرفداران این رویکرد دنبال این نیستند که ببینند دنیا چگونه است، بلکه آنها میخواهند بدانند که دنیا چگونه میتوانست باشد و یا چگونه باید باشد؟ بدین ترتیب در این رویکرد با نوعی تعصب هنجاری و نگاه اخلاقی برخورد میکنیم؛ زیرا طرفداران آن خواهان تحمیل ارزشها و هنجارهای شخصی خویشند. البته برخی از محققان علوم سیاسی بویژه واقعگرایان به علت آنکه نتایج مطالعات صلح را فاقد عینیت علمی میدانند، برای آن اعتبار چندانی قائل نیستند.
در پاسخ به این نوع برخورد طرفداران رویکرد مطالعات صلح اظهار میدارند که خود واقعگرایان دارای تعصبات هنجاریند و سعی کردهاند، بویژه در شرایطی که آنان در موقعیت مشاور رهبران دولت قرار داشتهاند، توصیههای راهبردی بنمایند.
بر پایه این استدلال بسیاری از مفروضات واقعگرایی(توجه صرف بازیگران به منافع ملی، اعتقاد به وجود خشونت به عنوان یک راه قابل قبول و طبیعی برای رسیدن به هدفها و بالاخره مرجح بودن نظم بر عدالت) جملگی تعصب آمیز بود، دارای بار ارزشی و هنجاریند. بر اساس این استدلال واقعگرایی بیشتر به یک ایدئولوژی شباهت دارد تا به یک نظریه.[2]
طرفداران رویکرد مطالعات صلح از اینکه واقعگرایان جنگ و تعارض در سیاست بینالملل را یک امر طبیعی تصور میکنند، با آن مخالفت میورزند و اظهار میدارند که هرگز یک جنگ خوب و یک صلح بد وجود نداشته است.
با این اوصاف رویکرد مطالعات صلح، ماهیت جنگ و نقش آن را در جامعه زیر سؤال برده، بر این اعتقاد است که جنگ تبیین طبیعی قدرت به شمار نمیرود، بلکه به خصوصیات نظامی گری در هر فرهنگ بستگی دارد.
طرفداران صلح مثبت به عوامل زیربنایی جنگ توجه میکنند. از دید آنان صلح زمانی تحقق مییابد که علاوه بر توقف جنگ دولتها علیه یکدیگر، بازیگران از مسلح شدن مجدد دست بکشند.
از نظر برخی از طرفداران رویکرد مطالعات صلح، فقر، گرسنگی و سرکوب از اشکال خشونت هستند که به خشونت ساختاری موسوم هستند. زیرا مسبب این نوع خشونت و تعارض ساختار روابط اجتماعی است که تعداد قربانیان آن به مراتب بیش از یک جنگ تن به تن میباشد.
هدف اصلی صلح مثبت از بین بردن خشونت ساختاری در جامعه است در حالی که صلح منفی صرفا از بروز خشونت ظاهری جلوگیری میکند.
معتقدان رویکرد صلح مردم را از طریق حرکتهایی چون جنبشهای صلح برای وارد کردن فشار به حکومتهای خویش ترغیب کرده، ضمن تقویت هنجارها و اخلاق از طریق فرآیند جامعه پذیری سیاسی مجدد، استفاده از خشونت را تقبیح میکند.
یادداشتها
1- جان بیلیس و استیو اسمیت، جهانی شدن سیاست: روابط بینالملل در عصر نوین، تهران: انتشارات ابرار معاصر، 1383، ص 514.
2- Iain Mclean, The Concise Oxford Dictionary of Politics, Oxford University Press, 1996.
نظر شما