برقراری دو حاکمیت افراطی فاشیستی و کمونیستی در اروپا که در حقیقت آنتی تزی در برابر نظام لیبرال اواخر قرن نوزدهم بود، اروپا را تحت تأثیر عقاید جدیدی قرار داد.
لیبرالیسم با تمامی جاذبه هایی که داشت، در عمل باعث شد آزادی های فردی به کم رنگ شدن عدالت اجتماعی منتهی شده و مشکلات عدیده ای را به همراه آورد، تا جایی که حتی بعضی از پیروان آن، کمبودهای آن را احساس کردند. در این زمینه عقاید جان مینارد کینز قابل ملاحظه است.
بعد از پایان جنگ دوم جهانی و انهدام نظامهای فاشیستی در آلمان و ایتالیا، انسانهای متأثر از نظام حاکمیت فاشیستی و کمونیستی این نیاز را احساس کردند تا مسأله توافق و همکاری "دموکراسی و نخبگان" را مورد بررسی قرار دهند و به همین جهت با تئوریهای موسکا و پاره تو، "تئوریهای کثرت گرایی" را مطرح نمودند.
مقصود از تئوری های کثرت گرایی بطور خاص مدلی است که ریمون آرون(Raymond Aron) و اتو اشتامر(Otto Stammer) در این رابطه ارائه داده اند. هر دوی این نویسندگان جوامع دموکراسی و یا کثرت گرا را به عنوان بلوای تفکیک و جدایی عمومی بین مالکین ابزار تولید، رهبران اصناف و سیاستمداران در نظر گرفته و همانطور که اشتامر در کتاب "جامعه شناسی سیاسی و بررسی دموکراسی" که در سال 1965 انتشار داد می نویسد: رقابت بین گروه های یاد شده بصورت تضادهای مادی نمود می یابد.
این چنین تحقیقات نخبگی که در اوایل دهۀ پنجاه قرن بیستم میلادی شروع شده بود، ویژگی کثرت گرایی داشته و ساختار اجتماعی این زمان را ترسیم نموده و رابطه بین عمل و ایفای نقش برگزیدگان و اجرای قدرت نخبگان گوناگون را در محدودۀ اجرایی گوناگون مورد بحث قرار میدهد.
در مدلی که آرون و اشتامر ترسیم می کنند، وظایف و اعمال اجرایی نخبگان کاملا روشن است، ولی مساله ای که در لفافۀ ابهام باقی می ماند، همانا مسأله نمایندگی در چارچوب نخبگان کثرت گرا است، زیرا این سؤال مطرح می شود که آیا رقابتی که در کثرت گرایی وجود دارد باعث نمی شود که یک قشر "الیت"(elite) در بین رقابت کنندگان و در نتیجه طبقۀ حاکمه بوجود آید؟! زیرا اگر یک چنین نخبگان کثرت گرا بطور سطحی هم خود را نمایان کنند، الزاما بایستی وضعی پدید آید که هم از اعمال گروه های رهبری سیاسی جلوگیری کنند و هم تشکیل یک طبقۀ حاکم از نخبگان مالکین اقتصادی و مدیریت ممانعت به عمل آوردند.
نظریه میلز و قدرت نخبگان
تئوری نخبگان آرون و اشتامر نظریه دموکراسی و لیبرال را به رهبری نخبگان به تصویر می کشید و ظاهرا در دهۀ پنجاه میلادی پاسخگوی این نظریه بود. ولی در این بین یعنی در دهۀ 60 میلادی یک همکاری و همیاری جدید و فزاینده ای بین قدرت سیاسی و اقتصادی بوجود آمده است؛ و به همین جهت هم دیگر به تئوری های دهۀ پنجاه و اوایل دهۀ شصت به آن صورت توجه نمی شود. به عبارت دیگر در این مرحله تضادهای اقتصادی جامعه و مشکلات ناشی از آن در اولویت مطالعات اندیشمندان سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است.
این تضادها که بیشتر از عدم عدالت اقتصادی بوجود آمده بود در اواسط دهۀ 60 بشدت و بطور وضوح دیده می شد و به همین جهت مورد توجه قرار گرفت. مشکل اساسی در این رابطه تضادهایی بود که در درون نظام اقتصادی سرمایه داری در روند دموکراسی و برابری وجود داشت، به عبارت دیگر برابری سیاسی و حقوقی به نابرابری اقتصادی منجر شده بود و از آن گذشته در این زمان حاکمیت اصلی با اقتصاد بود که مشکل بنیادی برای نظام اجتماعی دموکراسی شده جوامع غربی بوجود آورده بود. پس نیاز به بازنگری در رابطه با مدل کثرت گرایی با کمک ایدئولوژی انتقادی ضرورت پیدا کرده بود.
معروف ترین نویسنده ای که در این زمینه، جامعه سرمایه داری مدرن بویژه سردمدار آن یعنی ایالات متحده امریکا را به نقد کشید "چارلز رایت میلز"، اندیشمند امریکایی است. عنوان مهمترین اثر او در این رابطه "نخبگان قدرتمند" است که در حقیقت منظور او "نخبگان قدرتمند امریکا" است.
میلز سعی دارد تئوری خود را به عنوان تجربهای ارائه نماید که تا آن زمان به تمرکز قدرت 60 فامیل در امریکا تعبیر میشد و یا از دیدی دیگر باید مدل او را در چارچوب تئوری انقلاب مدیران توضیح داد. او رابطه تنگاتنگی بین نخبگان اقتصادی و نظامی پیدا می کند، بطوری که اقتصاد نوین را به صورت یک طرح "صنایع جنگی" به تصویر می کشد و در همین رابطه می گوید: "ثروتمندان به تنهایی در رأس یک هرم قدرت ساده و شفاف حکمرانی نمی کنند."
میلز قدرت نخبگان را در ایالات متحده امریکا به مثلثی تشبیه می کند که هر طرف آن را یکی از گروههای قدرتمند، یعنی بوروکراتهای اداری، صاحبان بنگاههای اقتصادی و فرماندهان ارتش در اختیار گرفته اند.
اصولا تئوری های نخبگان دهۀ 60 میلادی قرن بیستم عموماً بر اساس همین نظریه تفسیر و تشریح شده است. به کلام بهتر اساس نظریۀ میلز را باید تجربه و تحقیقی میدانی دانست که نظریه و عمل را بر هم منطبق می سازد.
از نظر میلز نخبگان جدید ترسیم گر نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی هستند و به همین دلیل کلیۀ مقامهای اداری جامعه را نیز در اختیار دارند. وحدت و یگانگی روانی و اجتماعی آنها به دلیل همسان بودن نوع جامعه است. در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم سلسله مراتب مؤسساتی قرار گرفته است که در راس آن، رهبری سیاسی، متنفذان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق اجتماعی تعیین کنندۀ جامعه می شود و مثلث قدرتی را بوجود می آورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز برگزیدگان قدرت در امریکا را طبقه ای غیرمسؤل و غیر اخلاقی معرفی می کند که ساختار آنان به یک اصلاح اساسی نیاز دارد. او عقیده دارد که اگر درجه آزادیهای انسان با قابلیت های او سنجیده می شود حقایق نیز فقط به کمک شعور به دست می آید. یعنی فقط مردان علم و صاحبان خرد باید به نیابت، هدایت ملت را تا زمانی که به بلوغ فکری – سیاسی نرسیده اند، به دست گیرند.
به نظر می رسد آنچه میلز به عنوان افول قدرت سیاستمداران و انتقال آن به اقتصاد و ارتش می بیند و اینکه حکومت روشنفکران را آرزو می کند، در واقع تناوب قدرت در بین نخبگان گوناگون باشد که بدین ترتیب نه تنها ارزش بحث تئوری نخبگان کلاسیک را از بین نبرده یا کم نمی کند، بلکه بر این ارزش می افزاید.
منابع و مآخذ
1 – ملک یحیی صلاحی، اندیشه های سیاسی غرب در قرن بیستم، تهران: نشر قومس، 1383.
2 – ویلفرید روریش، سیاست به مثابه علم، ترجمه ملک یحیی صلاحی، تهران: انتشارات سمت، 1376.
نظر شما