دكتر منصور انصاري در آغاز سخنراني خود با اشاره به آثار ميشل فوكو فيلسوف فرانسوي گفت : سياست چيزي نيست كه معطوف به نهاد خاصي باشد، سيلست مانند انرژي در همه جا پراكنده است . فرد حتي در رابطه با خودش هم قدرت را اعمال مي كند ، يعني در رابطه با خود نيز سلطه وجود دارد . ما در مناسبات خود با ديگران به خاطر وجود قوانين اجتماعي و قدرت مشرف بر حيات خود را سانسور مي كنيم . وجود سلطه حتي در زبان نيز مشاهده مي شود ، يعني ممكن است فرد با مخاطبش به گونه اي صحبت كند كه او را تحت سلطه خود درآورد . به نظر فوكو سياست ( قدرت) در همه جا وجود دارد ، نتيجه منطقي بحث فوكو اين است كه ما همه جا شاهد وجود سلطه هستيم ، سلطه بخش اساسي زندگي ماست .
وي افزود : البته هر جا كه قدرت و سلطه وجود داشته باشد مقاومت هم وجود دارد . پست مدرنها به طور كلي به نوعي محافظه كاري و نيهيليسم گرايش پيدا كرده اند، يورگن هابرماس فيلسوف و متفكر آلماني، پست مدرنهايي مانند فوكو و دريدا را محافظه كاران جوان مي نامد . پست مدرنيستها هيچ راه حلي را در حوزه قدرت و سياست مطرح نكردند ، آنها اكثرا دچار ياس و نا اميدي هستند .
انصاري درباره كتابي كه ترجمه كرده است ( سياست پست مدرن) گفت : مولفان كتاب بر خلاف بيشتر پست مدرنيستها معتقد به وجود راهي رهايي بخش هستند . رويكرد آنان به سياست رويكردي مثبت است . به نظر مولفان ، ما بايد تمامي سطوح پايين را تحت نظر قرار دهيم . اگر قرار است اصلاحي صورت بگيرد بايد ازسطوح پايين شروع شود ، تا اين اصلاحات صورت نگيرد اصلاحات سطوح بالاتر ممكن نخواهد شد ، براي مثال مي توان از دموكراسي ياد كرد . براي اين كه دموكراسي به وجود بيايد بايد روابط فرد دموكراتيك شود ، نه آنچه كه در كشورهاي جهان سوم جريان دارد . در اين كشورها دموكراسي يعني انتخاب حزبي براي پارلمان ، رياست جمهوري ، وديگر مناصب ؛ افراد هر چند وقت يكبار به پاي صندوق راي آمده و پس از انتخابات به خانه هاي خود باز مي گردند . دموكراسي روش حكومت نيست ، نوعي شيوه زيست است كه بايد در سطوح پايين نهادينه شود ، تا در سطوح بالا نمود پيدا كند . ما وقتي به دموكراسي مي رسيم كه "خود" ها آزادتر باشند . موقعي معضلات بشر حل مي شود كه هر فردي هماني باشد كه هست ، به اين مي گويند خود دموكراتيك. هابرماس معتقد است : در جامعه اي كه " خود " ها آزاد تر باشند ، شاهد رشد اخلاقي خواهيم بود . انديشه پست مدرني كه در اين كتاب مطرح شده بر اين مبنا است كه در بسياري از مفاهيم بايد تجديد نظر كرد . حاصل سخن در بخش اول اين است كه سياست به يك نهاد خاص محدود نمي شود ، بلكه در تمامي جاها وجود دارد ؛ و براي رهايي از مشكلات بايد سطوح پايين و بالا دمكراتيك شود .
به نظر انديشمندان پست مدرن نهادهاي سياسي مدرن به انواع فسادها آلوده شده اند . در دوره مدرن سياست به يك حرفه و پيشه صرف تبديل شده است، و نخبگان سياسي برنهادهاي سياسي اعمال سلطه مي كنند . |
انصاري گفت : پست مدرنها - به ويژه ژان فرانسوا ليوتار - نسبت به فراروايتها بد بين هستند . اينان معتقدند فراروايتها نه تنهابه رهايي انسان كمك نكردند بلكه آنها را بيشتر تحت سلطه درآوردند . نمونه اي از اين فراروايتها ماركسيسم است كه نهايتا به استالينيسم رسيد . پست مدرنها مي گويند ما نمي توانيم عدالت و برابري را به صورت كامل ايجاد كنيم ، ولي مي توانيم در حوزه هاي كوچك از برابري دفاع كنيم . به همين دليل جنبشهاي سياسي اجتماعي پست مدرن به مسائل جزئي مي پردازند . در واقع مي توان گفت كه پست مدرنيستها نسبت به فراروايتها دچار نوعي ياس و نا اميدي شده اند . امروزه ديگر كسي وارد حزب نمي شود ، بلكه به جنبشهاي اجتماعي مي پيوندد . نمونه اي از اين جنبشها را مي توان در اعتراض به حمله آمريكا به عراق ديد . حاصل سخن در اين قسمت اين است كه جنبشهاي اجتماعي به عنوان نيروهاي سياسي پست مدرن به دنبال كسب قدرت سياسي نيستند ، بلكه خود جوش هستند ؛ و اين جنبشها محدود به كشور و ملت خاصي نيستند، بلكه خصلت بين المللي دارند مانند جنبش براي صلح جهاني ، لايه ازن، محيط زيست، و ... . به نظر اين جنبشها ، جهان به مثابه دهكده اي است كه ما موظف به دقاع از آن هستيم .
يكي ديگر از مفاهيمي كه بايد در آن تجديد نظر كرد ، مفهوم دولت است . پست مدرنها تعريف جديدي از دولت را پيشنهاد مي كنند . انصاري گفت : اگر از يك دانشمند سياسي پرسيده شود كه مهمترين بازيگر عرصه سياست كيست ، مي گويد دولت ؛ ولي بايد دانست كه دولت مدرن با چند چالش اساسي روبرو است . بازيگران جديدي وارد عرصه سياست شده اند كه رقيب دولت به شمار مي روند . اين بازيگران دو نوعند : (الف) نيروهاي فراملي، مانند سازمانهاي بين المللي و جنبشهاي اجتماعي بين المللي ؛ و (ب) نيروهاي فرو ملي، مانند گرايشهاي قومي، مذهبي، زباني ، در دولتي خاص . سازمان ملل به دولتها اجازه نمي دهد كه هرگونه كه بخواهند در قلمرو خود انجام دهند . همچنين سازمانهاي حقوق بشر اجازه نمي دهند كه دولتها و قدرتها به هر گونه اي كه بخواهند با شهروندان خود رفتار كنند . تلاشهاي آمريكا براي كسب مجوز حمله به عراق نشان دهنده نقش مهم سازمان ملل به عنوان يك نهاد فراملي است . در سطح فرو ملي نيز با اتفاقي كه در فرايند جهاني شدن افتاده فرهنگ جهاني و خرده فرهنگها با دولتها به چالش پرداخته وآنها را محدود مي كنند . در دوره پست مدرن " اقليتها " احياء مي شوند ، دولت ديگر تنها كارگزار سياسي نيست ، بلكه اقليتها طبق علائق و خواسته هايشان منافع خود را دنبال مي كنند . در دوره پست مدرن ما شاهد افول دولت - ملتها (nation-stats) هستيم ، يعني از دولت- ملتهاي سرزميني به دولت - ملتهاي غير سرزميني رسيده ايم .
دكتر انصاري در پايان سخنراني خود به رابطه فرهنگ و سياست در دوره پست مدرن اشاره كرده و گفت : سياست و فرهنگ باهم هستند وقابل تجزيه نيستند . اگر سياست همه جا وجود دارد فرهنگ هم در همه جا حضور دارد . پست مدرنها را مي توان به دونحله تقسيم كرد : (الف) نيهيليست ، كه مي گويد هيچ راه اميدي نيست ؛ و (ب) مثبت گرا ، كه معتقد است با اصلاح و بازسازي مفاهيم سياسي مي توان راه نجاتي را پيدا كرد .
نظر شما