به گزارش خبرنگار مهر، نشست "دیگری در لویناس" با سخنرانی ویکتوریا طهماسبی از سوی گروه فلسفه دانشگاه تهران صبح چهارشنبه سیزدهم خرداد در سالن کمال این دانشگاه برگزار شد.
دکتر طهماسبی با اشاره به گاهشماری زندگی لویناس واهمیت فلسفه او در تاریخ فلسفه غرب، گفت: "لویناس" فیلسوف فرانسوی در مصاحبهای که در سال 1981 انجام داد، فلسفه را تفکری دانست که رویکردش به سمت همه انسانیت است. "لویناس" در کلاسهای درس هوسرل حضور پیدا میکرد و تأثیر بسیاری از هم از هوسرل و هم از هایدگر و کتاب "هستی و زمان" او پذیرفت.
وی تصریح کرد: "لویناس" در سال 1940 و در خلال جنگ جهانی دوم به عنوان افسر فرانسوی به اسارت آلمانها در آمد و به زندان آلمانیها افتاد. بسیاری از نزدیکان و بستگان او توسط آلمانی ها کشته شدند. او که در جوانی تحت تأثیر هایدگر بود، با همراهی هایدگر با نازیها از او روی گردان می شود. دلمشغولی هایدگر مسأله هستی است ولی لویناس به فرا هستی یعنی اخلاق می پردازد و به نوعی با هایدگر تقابل می کند. او در کتاب های "ماسوای هستی" و "تمامیت" به مسأله "دیگری" می پردازد. "دیگری" از منظر او غیر قابل ادراک است. دیگریت "دیگری" از نظر او سوژه را نه از طریق ادراک بلکه از طریق احساس، زبان و ... به چالش می طلبد.
او در ادامه با اشاره به تبار شناسی رویکرد اخلاقی لویناس، افزود: یکی از دغدغه های "دکارت" هستی خارج از خود است و معتقد به فاصله میان معنا و عینیت است. این شناخت دکارت پایه اساسی شناخت لویناس است. برای لویناس این شکاف و فاصله نشان از حضور دیگری است. هوسرل سعی در توضیح جهان بر اساس تجربه دارد که این پدیدار شناسی اوست. این نگاه هوسرل بیشترین تاثیرش را بر روش شناسی اخلاقی لویناس گذاشته است.
این پژوهشگر تأکید کرد: از نظر لویناس آگاهی همیشه روی آورنده است و یا چیزی است و یا درباره چیزی. آگاهی همیشه معطوف به یک پدیده است. به نظر او تجربه فراموش شده، پایه شعور است و این تجربه قبل از شعور وجود دارد که این موضوع را هوسرل هم بیان کرده است. به گمان او تجربه نشان دهنده ناتطابقی وجود است. تجربه بیش از اندیشیدن درک، درک می کند. برای هوسرل، "تجربه" روی آورندگی در شعور است و لویناس این روی آورندگی را پیش از شعور می داند که تفاوت لویناس و هوسرل را در ساختار شعور می رساند.
او خاطر نشان کرد: لویناس نیز مانند هایدگر، زیر سوال بردن این جهان را یک رسوایی فلسفی می داند. از منظر رویکرد لویناس به تجربه، تفکر یکسانی، تفکر وجود نیست و تجربه اخلاقی چهره ای از ناکافی بودن تئوریهای پدیدار شناسانه است و سمت و سوی تجربه به سمت وجود است.
این پژوهشگر فلسفه یادآور شد: "لویناس" از پدیدار شناسی هوسرل و هستی شناسی هایدگر استفاده می کند و به یک تجربه اخلاقی می رسد که قبل از شعور است و بیشتر از تفکر است. لویناس یک رویکرد فلسفی را بدعت گذاشته است. تجربه اخلاقی او یک سیستم نیست بلکه یک رویکرد فلسفی است که در مرکزش اخلاق قرار دارد. فلسفه اخلاق او در مقابل فلسفه اخلاق اگزیستانسیال قرار می گیرد. به نظر او قبل از وجود "دیگری" است و قبل از وجود "اخلاق قرار دارد.
وی در ادامه افزود: لویناس در فلسفه خود مفهوم "دیگری" را پی ریزی می کند. در این فلسفه "انسان دیگر" و نحوه ای که "انسان دیگر" در این تجربه بازنگری می شود، مورد بررسی قرار می گیرد. از نظر او انسان دیگر مانند سایر ابژه های دیگر تجربه نمی شود. در منطق صوری سوژه می تواند ابژه را به مالکیت خود در آورد و توسط قوه ادراک درونی سازد. به نظر لویناس، دیگریت(غیر بودگی) "دیگری" می تواند قدرت ادراک را محدود سازد. از این منظر این دیگری نیست که مطلق است بلکه دیگریت دیگری است که مطلق است زیرا که اگر دیگری را مطلق ببینیم آنرا به یک تمامیت دیگر تقلیل داده ایم.
طهماسبی افزود: دیگریت "دیگری" از منظر لویناس با دیگری نزد سارتر متفاوت است و متضاد با آن است. از نظر سارتر "دیگری" به مثابه یک خود آگاه، مدام "من" را تبدیل به شی می کند. از نظر سارتر دیگری یک ابژه است. لویناس معتقد است فلسفه ای که سوژه آگاهی، نفس و خود در مرکز آن باشد در گفتمان خود همانی گرفتار است که نهایتا به یک سانی و تک هویتی می انجامد. از نظر او افسانه "اودیسه" و سفر "اودیسئوس" یک تجربه اخلاقی نیست بلکه یک سفر سوژه است.
این پژوهشگر فلسفه تصریح کرد: تجربه اخلاقی به زعم لویناس یک ایده انتزاعی و قانون عام نیست. از نظر او رابطه اخلاقی، رابطه منحصر به فرد بین "خود" و "دیگری" است. به گمان او انسان در کنار دیگری نایستاده بلکه دچار و درگیر اوست و در این رابطه اخلاقی درگیر و رو در روست که زاده می شود. اخلاق برای لویناس، به معنای صفات ذاتی که انسان با آن توصیف می شود، نیست و اخلاق یک رابطه اخلاقی است. او اخلاق را فلسفه اول می داند. در فلسفه لویناس "سوژه" دچار تغییر بنیادین می شود کع به طور کلی با سوژه مطرح در فلسفه غرب متفاوت است. در فلسفه غرب سوژه، خود بسنده تعریف می شود مثلا سوژه هوسرلی، نفسی شناختی دارد و هر چیز غیر خودی توسط سوژه بلعیده می شود. لویناس مخالف این رویکرد است. او مخالف خود بسندگی و دگربودگی درباره سوژه است.
او خاطر نشان کرد: آزادی و مسولیت در فلسفه لویناس جایگاه مهمی دارد که البته اشتباهات زیادی در خوانش این مفاهیم وجود دارد. برای او آزادی تحقق مسولیت است. برای او آزادی ابتدا و انتها نیست. به نظر او دو نوع آزادی وجود دارد یکی آزادی متناهی مانند حقوق بشر و دیگری آزادی آفریده شده که به او نشان می دهد که درون روح قدرتی است که خودش را از قید چیزی که به آن داده شده برهاند که به معنای آزادی اولیه است.
طهماسبی با اشاره به تبعات خود محوری در فلسفه غرب، افزود: خود محوری خود سر آغاز خشونتی است که در فلسفه غرب مشهود است. فلسفه غرب به خود توجه می کند و به ژرفای روح انسان پی نبرده است. لویناس با این خود محوری مخالف است. به نظر او چهره (face)، جلوه دیگریت "دیگری" است. به گمان او این چهره قابل تقلیل به ادراک یا جلوه بیرونی نیست. از نظر او ماهوی بودن چهره امری ظاهری است. جوهری بودن چهره بر اساس عریانی اوست. چهره نمی تواند توسط عقل ابزاری ادراک شود و قابل تقلیل به یک ایده کلی نیست.
او در ادامه با شمردن تفاوتهای "دیگری" در منطق و فلسفه لویناس، خاطر نشان کرد: دیگری در منطق مبتنی بر قیاس با خود و متفاوت بودن با خود است ولی در فلسفه لویناس دیگریت، غیربودگی چهره است. اساس تفاوت نیست بلکه قرابت و شگفتی است که این قرابت را نمی شود سرکوب کرد. برای او ایده خداوند در چهر دیگری است که تجلی پیدا می کند. به زعم او، دیگری مشتق از من نیست و من برابر با او نیستم. لویناس دیگری را به انتزاع خارج از وجود تبدیل نمی کند که این متفاوت با فلسفه غرب است. حال سوال این است که دیگری چطور در افق من پدیدار می شود. لویناس معتقد است دیگری به صورت یک زمان و نیاز ظاهر می شود. دیگری خواستار چیزی است و این من هستم که خوانده شده ام و مسئول هستم و این مسئولیت را نمی توانم به کسی دیگر محول کنم. دیگریت "دیگری" از من دور می شود و به تملک و تصرف من در نمی آید. در چهره دیگری یک فرمان اخلاقی است. چهره دیگری یک قدرت نیست بلکه یک مرجع است و قدرت چهره دیگری همان به تصرف در نیامدن ادراک خود است.
نظر شما