۱۰ تیر ۱۳۸۸، ۱۴:۱۲

کارکردهای اجتماعی فلسفه(6)

فلسفه کارکرد واحد فرهنگی و اجتماعی ندارد

فلسفه کارکرد واحد فرهنگی و اجتماعی ندارد

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: با توجه به آنکه تعریفهای متنوعی از فلسفه وجود دارند این تعاریف باعث می‌شوند کارکردهای متفاوتی نیز از فلسفه برجسته شوند. به همین جهت فونکسیون اجتماعی خاصی را نمی‌توان برای فیلسوفان در نظر گرفت.

سخن گفتن از زندگی فلسفی به جهت تنوعی که در مفهوم فلسفه وجود دارد و همچنین تأثیری که عوامل گوناگون اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بر مشی افراد می گذارد کار آسانی نیست. ما با فرهنگها و جوامع گوناگونی روبرو هستیم که در هر جامعه مشی فلسفی به صورت خاص پی جویی می شود و از این جهت هر تلاشی را برای وحدت بخشی – هر چند نسبی – به این شیوه های گوناگون زندگی فیلسوفانه با مشکل و دشواری روبرو می کند. با این همه این مقال را می توان مقدمه ای در نظر گرفت که در صدد است به این موضوع دشوار متواضعانه نزدیک شود .

تکرار کنیم که اگر نگاهی به انواع و اقسام زندگیهایی که تحت عنوان زندگی فلسفی از آنها یاد می شود بیندازیم در می یابیم که با یک نوع عمل و زندگی فلسفی روبرو نیستیم. هنگامی که از زندگی فلسفی سخن می گوییم مدنظرمان نقش و فونکسیون فلاسفه در جامعه است. یعنی همانطور که نقشی را برای مهندسان و پزشکان مدنظر می گیریم فلاسفه را نیز از این دریچه مورد توجه قرار دهیم. حق آن است که فی المثل در مغرب زمین با انواع فونکسیونها برای فلسفه روبرو هستیم.

هم فلاسفه را در جراید و رسانه ها می بینیم و هم آنها در دادگاهها و سیاست حضور دارند. هم آنها دانشگاهها را سامان می دهند و به کار تدریس می پردازند و هم کتاب می نویسند و نشریه منتشر می کنند. این آثار نیز البته نه تنها برای خواص هستند که پاره ای از آنها رو و نظر به افراد عادی جامعه دارند. به تعبیر دیگر اگر بخواهیم از زبان ویتگنشتاین سخن بگوییم از آن بابت که ما کاربردهای متفاوتی از فلسفه سراغ داریم سرجمع این کاربردها را می توان به عنوان تعریف فلسفه و زندگی فیلسوفانه در نظر گرفت.

همین اندازه که در یک دید کلان به تمایز فلسفه قاره ای و تحلیلی اشاره می کنیم و افتراقات این دو فلسفه را مدنظر قرار می دهیم در می یابیم که  با نقشهای فلسفی روبرو هستیم . طرفه آنکه حتی این تفسیم بندی هم در دل خود استثنائات زیادی را نشان می دهد. نظرغالب این است که اکثر فیلسوفان تحلیلی کار تحلیل زبان و توجیه احکام را انجام می دهند و اندیشه های آنها کمتر با سیاست و اجتماع پیوند حاصل می کند. اگر این دید را بپذیریم در باب رورتی و اسکروتون و راسل از یکسو و ریکور و گادامر از سوی دیگر چه می توانیم بگوییم که سه تن اولی هرچند جزو فلسفه تحلیلی محسوب می شوند بسی به مسائل اجتماعی و سیاسی عطف توجه نشان می دهند و از دیگر سو دو فیلسوف قاره ای چون ریکور و گادامر به گونه ای طرح فلسفی خود را پیش می برند گویی فیلسوف تحلیلی – به معنای رایج کلمه – هستند.

حتی اگر به انگیزه های روی آوردن به فلسفه هم عطف توجه نشان دهیم به انگیزه هایی بس متفاوت بر می خوریم که نمی توانند ذیل مفهومی خاص از فلسفه گردهم آیند. پاره ای افراد بر جستجوی یقین برای علت فلسفه ورزی خود اشاره می کنند ( راسل) و عده ای بر تلاش برای فهم معمای شناخت انسانی دست می گذارند ( پوپر) عده ای می خواهند خدا را بشناسند ( اینشتین ) و عده ای می خواهند راز را به مسئله تبدیل سازند( دنت) و در همه این موارد با طیفی از انتظارات و انگیزه های گوناگون روبرو می شویم که هیچ یک نمی تواند همه موارد را پوشش دهد.

با تکیه بر این نکته است که اولین حکم سلبی در باب فلسفه صادر می شود و آن حکم این است که ماهیت و هویت ثابتی را نمی توان برای فلسفه در نظر گرفت. شاید با تکیه بر این نکته بود که راسل به طنز برای تعریف فلسفه به آنچه در گروههای فلسفی تدریس می شوند اشاره می کرد.

فلسفه هم مانند هر شاخه معرفتی دیگر هم واجد پرسش و مسئله است هم حامل طرح و هم شامل آرمان. پرسشها مسائلی ریز و تخصصی هستند که در قالب نظریه ها و در چارچوب مقالات و کتب پی جویی می شوند. فضای حاکم بر این آثار را طرح می نامند و انگیزه ها و اهدافی را که پشت این مسائل و طرحها موجودند آرمان. معمولاً برشمردن مسائل و طرحها و آرمانهای کانت برای مشخص کردن و تعریف نمودن هریک از این مفاهیم سودمند است. طرح فکری – فلسفی کانت در ذیل این سه پرسش که چه می توانم بدانم؟ چه می توانم انجام دهم؟ و به چه می توانم امیدوار باشم؟ دنبال می شود. آرمان فکری کانت هم پرسش انسان کیست؟ است و مسائل وی با بسط مفاهیمی چون مابعدالطبیعه، عقل، ایمان و اختیار و علیت پی گرفته می شوند.

تردید نیست که هر طرح فکری چه در فیزیک و شیمی و زیست شناسی پی جویی شود چه در قالب روانشناسی و جامعه شناسی و تاریخ طرحی طولانی و سخت است که انسان اندیشه ورز باید سالیانی دراز را با آنها سروکار داشته باشد. طرح فکری فردی چون اینشتین دهها سال وقت این متفکر بزرگ را گرفته بود.

از این دریچه شاید نتوان وضعیت منحصربفردی را برای فلسفه برشمرد. فلسفه همانطور که ذکر آن رفت از این دریچه تفاوتی با طرحها و پرسشها و همچنین آرمانهای فکری ندارد. اما از آن بابت که موضوع خود فلسفه بیش از شاخه های دیگر محل مناقشه است و همچنین گونه ای گستردگی در فلسفه موجود است که همه علوم و فنون دیگر را مدنظر قرار می دهد شاید بتوان طرح فلسفی را دشوارتر و طولانی تر از طرحهای دیگر مدنظر قرار داد هرچند در اینجا نیز نوع فلسفه ورزی و زندگی فلسفی بسی در کم و کیف دشواری آن موثر است.

فلسفه به قولی عبارت است از پرسشهایی که نمی دانیم چگونه با آنها پاسخ دهیم. فلسفه وادی ای است که صحت و سقم و نتایج آن زمانی را لازم دارد که عیان شوند و علاوه بر آن میزان دانشی که انسان دارد به آنها مجهز شود برای کار فلسفی بسی باید زیاد باشد. کواین و پاتنم به همه دانشجویان فلسفه توصیه می کنند که فلسفه را در دوره های کارشناسی ارشد و دکترا مطالعه کنند و در دوره کارشناسی به یک علم دیگر بپردازند. از این لحاظ برای فیلسوف شدن حداقل دو تخصص نیاز است هرچند که به زعم پاره ای افراد شاخه ای را میان رشته ای تر از فلسفه نمی توان سراغ گرفت.

کافی است نگاهی به شاخه فلسفه ذهن بیندازیم و شاخه هایی را که در آن دخیل هستند مرور کنیم تا دریابیم با معارفی چون منطق، زیست شناسی، زبان شناسی، رایانه، عصب شناسی ، پزشکی و روانشناسی روبرو هستیم و همه این شاخه ها یک نحله فلسفی تحت عنوان فلسفه ذهن را به وجود می آورند. بدین جهت شاید بتوان فلسفه را طرحی فکری که عظیم تر و دشوارتر از طرحهای فکری دیگر است به حساب آورد.

کد خبر 905811

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha