پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۲۳ تیر ۱۳۸۸، ۱۲:۴۶

خاستگاههای تاریخی روانشناسی هنر

خاستگاههای تاریخی روانشناسی هنر

خبرگزاری مهر: روانشناسی هنر در باب ادراک، فهم، و مشخصات هنر و تولید آن سخن می‌گوید. به صورت خاص روانشناسی هنر به روانشناختی ساختاری و محیطی تقسیم می شود.

روانشناسی ساختاری بیشتر به ویژگیهای ذهن هنگام تولید یا ارتباط با کار هنری اشاره می‌کند در حالی که روانشناسی محیطی به شرایطی محیطی می‌اندیشد که بر روان هنرمند اثر می‌گذارند یا هنرمند بر این شرایط تأثیر می گذارد.

کارهای تئودور لیپز نقشی موثر در اوان گسترش مفهوم روانشناسی هنر یعنی در اوایل قرن بیستم ایفا کردند. او تلاش کرد مفهوم "همدلی" را تحلیل مفهومی کند و همین مفهوم بعدها یکی از مفاهیم مهم روانشناسی هنر شد. 

در یک معنای تخصصی و خاصتر چیزی به نام روانشناسی هنر وجود ندارد چرا که برخلاف دیگر شاخه‌های روانشناسی که برنامه ای دانشگاهی مدونی دارند در این عرصه چیز چندانی موجود نیست. با این همه ادبیاتی گسترده در این زمینه موجود است و این ادبیات چه متخصصان و چه غیرمتخصصان را به خود جلب کرده است. همۀ افرادی که به موسیقی، معماری، نقاشی، مجسمه‌سازی و دیگر شاخه‌های هنری علاقمند هستند این مضامین روانشناسی را جدی می‌گیرند.

آموزه‌های کلی ای که بیشتر کارهای روانشناسی هنر را هدایت می کنند بدین قرارند:
1) هنر امری ادراکی است و بنابراین با توجه به مضمون ادراکات قابل بررسی است
2) هنر یک پیوستگی فرهنگی را نشان می دهد و با فهم هنر می توان این پیوستگی فرهنگی را درک کرد.
3) تولید هنری فعالیتی معنا دار است و با آن می توان خلاقیت انسانی را درک نمود.

روانشناسی هنر برخلاف جریانی گسترش یافت که در قرن نوزدهم قصد داشت به صورت فیلسوفانه ماهیت زیبایی و مابعدالطبیعه آن را فهم کند. برای بیشتر روانشناسان زیبایی از جهت فرهنگی و اجتماعی فهم می شد. این روانشناسی همچنین علیه پدیدارشناسی هوسرلی قد علم کرد که حکمی هنجاری در باب معنا صادر نمی کرد. بیشتر شاخه های روانشناسی هنر بر اولویت آگاهی دست می گذاشتند اما عده ای هم بر ضمیر ناخودآگاه تأکید می‌کردند. کلاً آنها که به روانشناسی هنر علاقمند بودند دیدی مثبت نسبت به هنر و معنای آن داشتند و این آنها را از تلقی فروید از هنر جدا می کرد. 

یکی از اولین افرادی که در تاریخ روانشناسی هنر ظهور کرد هینریش ولفلین بود که تقریباً از نیمه قرن نوزدهم تا نیمه قرن بیستم می‌زیست و منتقد و مورخ هنری بود که کتابی در باب روانشناسی هنر معماری نگاشت و تلاش کرد نشان دهد که معماری می‌تواند با توجه به یک روانشناسی صرف فهم شود و این برخلاف دیدگاهی تاریخی نسبت به معماری بود.

چهره مهم دیگر در تاریخ روانشناسی هنر ویلهلم ورینگر بود که یکی از اولیه ترین نظریه ها در باب توجیه هنر اکسپرسیونیستی را ارائه کرد. ریچارد مولر فرینفلد نظریه‌پرداز مهم دیگر در این زمینه بود.

هنرمندان زیادی دیگری این شاخه را به پیش بردند  نام پاره از  آنها بدین قرار است: نوام گابو، پائول کلی، واسیلی کاندینسکی، جوزف آلبرتس و گئورگی کپس. نظریه پرداز فیلم معروف فرانسوی اندره مالراکس هم به این موضوع علاقمند بود و کتاب " روانشناسی هنر" را به رشته تحریر در آورد.

گرچه این شاخه در آلمان شروع شد افرادی در انگلستان ( کلیو بل و هربرت رید) و فرانسه و امریکا بدین کار ادامه دادند.
در امریکا بیشترین تأثیر را در این زمینه جان دیویی گذاشت. کتاب هنر به مثابه تجربه وی در سال 1934 منتشر شد و مبنای تجدید نظر در زمینه آموزش همه مقاطع تحصیلی شد. مانوئل بارکان هم که از دیوئی متأثر بود کتابی با عنوان مبانی آموزش هنر نگاشت و راه دیوئی را ادامه داد. به نظر بارکان آموزش هنری کودکان آنها را آماده زندگی در یک جامع دموکراتیک می‌کند.

کد خبر 912123

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha