
*خبرگزاري " مهر" - گروه دين وانديشه : شما در كتاب ديدگاه هاي فلسفي فيزيكدانان معاصر اذعان داشته ايد كه در بين فيلسوفان زيادي در قرن بيستم كه طرفدار نظريه كوانتوم بوده اند گونه هاي مختلف پس زدن مابعدالطبيعه و پرسشهاي اساسي و بنيادين فلسفه وجود داشته است و اساسا خواننده اين كتاب مي تواند به ميزان حساسيت و دغدغه اي كه شما در خصوص اين مسئله داريد پي ببرد و شما البته مخالف اين مشي هستيد . به نظر مي رسد در اين كتاب ضمن اين كه قصد طرح دغدغه هاي علمي و فلسفي خود را داشته ايد در صدد طرح بحث الهياتي نيز بوده ايد: يعني صحبت هاي شما صرفا ناشي از دغدغه نسبت فلسفه و علم نيست ، بلكه گونه اي بحث الهياتي و كلامي نيز مطرح است. از سوي ديگر، فكر مي كنم همان طور كه علم از فلسفه و مابعدالطبيعه كمك بسيار گرفته است، عكس اين مساله نيز صادق است. زيرا اساسا تصوري كه ما امروز از فلسفه و مابعدالطبيعه داريم با تصوير و تصور چند قرن پيش بسيار متفاوت است و اين تفاوت البته مرهون دستاوردهاي علمي است. به اين جهت فكر مي كنم ، اگر شما به اين تعادل دو سويه مي نگريستيد پاره اي از سوء تفاهمها برطرف مي شد.
هر چند من همواره داراي دغدغه هاي ديني بوده ام اما در اين كتاب دغدغه من انتقاد از روش موجود در فيزيك معاصر بوده است |
- دكتر مهدي گلشني : من در مقدمه كتابي كه همسرم از جان هات ترجمه كرده اند، در خصوص تاثير علم بر برداشتها و ديدگاههاي غربيان به مطالبي اشاره كرده ام و متذكر شده ام كه علم بر ديدگاههاي غربيان تاثير بسياري داشته است. اما دغدغه من در كتاب
" ديدگاههاي فلسفي فيزيكدانان معاصر" چيز ديگري بوده و اين برداشت هم كه مراد من از تاليف اين كتاب مسايل و دلايل ديني بوده است درست نيست، چون هر چند من همواره داراي دغدغه هاي ديني بوده ام اما در اين كتاب دغدغه من انتقاد از روش موجود در فيزيك معاصر بوده است . مثلا وقتي من در دهه 50 شمسي به ايران آمدم ، برخي از اين مطالب كه به آنها پرداختم حتي در جهان غرب نيز خيلي كم مطرح بودند. در حالي كه در حال حاضر صدها كتاب و مقاله مي توان نشان داد كه در آنها افرادي كه اساسا هيچ كاري با دين ندارند همين انتقادات را وارد مي كنند. لذا تنها چيزي كه در آن زمان براي من مسئله بود، دوري فيزيكدانان از فلسفه به حساب مي آمد و براي من طرف ديگر قضيه مسئله نبود. زيرا آنچه كه به شدت رايج شده بود جنگ با طرح مسايل فلسفي در فيزيك بود. مثلا آقاي دسپانيا كه از فيزيكدانان بسيار معروف فرانسوي است و در ضمن فيلسوف نيز هست در مقاله اي كه چند سال پيش نوشته بود به اين نكته اشاره مي كند كه زماني كه در "
سرن " حضور داشته است جان بل ( فيزيكدان شهير ايرلندي) هم در آنجا بوده است، اما به قدري جو حاكم ضد اين گونه بحثها بوده كه نه " بل " مطلع از كار دسپانيا بوده و نه دسپانيا از كار" بل " بر روي اين قضايا خبر داشته است.
زماني كه من به تاليف اين كتاب پرداختم هر بحث بنياديني كه در فيزيك انجام مي گرفت با چماق فلسفي محكوم مي شدد و حتي در خود دانشكده هاي فيزيك نيز آنها را فلسفي و بنابراين باطل مي دانستند |
اما در حال حاضر مي بينيم كه اينگونه بحثها تبديل به بحثهاي روزمره فيزيك شده اند ، تا جايي كه امروز شاهد حضور پررنگ بخشهاي بنيادين فيزيك هستيم. زماني كه من به تاليف اين كتاب پرداختم هر بحث بنياديني كه در فيزيك انجام مي گرفت با چماق فلسفي محكوم مي شدد و حتي در خود دانشكده هاي فيزيك نيز آنها را فلسفي و بنابراين باطل مي دانستند. دغدغه من اين مسئله بود. چون بسياري از اين مسايل گرچه فيزيك توان پاسخ به آنها را ندارد اما مربوط به فيزيك اند. لذا دغدغه اصلي من در نوشتن اين كتاب مساله باريك بودن بينش فيزيكدانان معاصر بود. البته اين موضوع امروزه در غرب تا حدي تعديل شده ، اما در محيط ما همچنان راكد باقي مانده است. من دغدغه هاي ديني خود را در كتاب
" از علم سكولار تا علم ديني" مطرح كرده ام. در آنجا من اظهار كرده ام كه به اسم فيزيك و يا زيست شناسي مسايلي براي محكوم كردن دين مطرح شده اند، درحالي كه آن مسائل فيالواقع فلسفي هستند. اما حرف من در كتاب مورد بحث اين است كه فيزيك براي كساني كه به جنبه هاي جامع فيزيك علاقه مند هستند، نمي تواند در حدي كه بور و امثال او معتقد بودند متوقف بماند.
* البته عكس اين دغدغه نيز مهم است و بايد به آن نيز پرداخت. يعني فلسفه هم به فيزيك نياز دارد.
بعضي از زيست شناسان و متكلمان مسيحي سعي كرده اند تا حرف هاي علم را زمينه اي براي گرفتن نتايج مابعدالطبيعي كنند. حتي بعضي خواسته اند كه چنين نتيجه بگيرند كه اگر فيزيك معتقد است كه شانس حاكم است و يا در كوانتوم نمي توانيم مسئله تابع موج را حل كنيم، لذا در آن سطح خدا وارد بحث مي شود |
- بله، بايد به آن نيز پرداخت. اما آن بحث ازبحث فعلي ما جدا خواهد بود. چون همان طور كه در مقدمه كتاب
" از علم سكولار تا علم ديني " آورده ام، بعضي از زيست شناسان و متكلمان مسيحي سعي كرده اند تا حرف هاي علم را زمينه اي براي گرفتن نتايج مابعدالطبيعي كنند. حتي بعضي خواسته اند كه چنين نتيجه بگيرند كه اگر فيزيك معتقد است كه شانس حاكم است و يا در كوانتوم نمي توانيم مسئله تابع موج را حل كنيم، لذا در آن سطح خدا وارد بحث مي شود . اين مسايل وجود دارند ، اما جاي خودشان را مي طلبند. اگر من در اين كتاب به آن مباحث مي پرداختم بحثم غامض و پيچيده مي شد و از هدف اصلي دور ميماندم.
* اگر قرار بود فصلي را به اين كتاب اضافه كنيد، آن فصل راجع به چه بحثي مي توانست باشد؟
بعضي از فيزيكدانان در برداشت خود از رياضيات مرتكب اشتباه شده اند. بين فيزيك و رياضيات يك فرق اساسي وجود دارد . در رياضيات انسجام اجزاء و عدم تناقض ميان آنها كفايت مي كند. اما اين كه اين نظام رياضي در طبيعت به كار گرفته شده باشد ، حرف ديگري است. در حالي كه فيزيك بايد با تجربه هماهنگ باشد |
- اگر قرار شود فصلي را به اين كتاب اضافه كنم، آن فصل مربوط به " نقش رياضيات در فيزيك" است . زيرا من معتقدم كه بعضي از فيزيكدانان در برداشت خود از رياضيات مرتكب اشتباه شده اند. بين فيزيك و رياضيات يك فرق اساسي وجود دارد . در رياضيات انسجام اجزاء و عدم تناقض ميان آنها كفايت مي كند. اما اين كه اين نظام رياضي در طبيعت به كار گرفته شده باشد ، حرف ديگري است. در حالي كه فيزيك بايد با تجربه هماهنگ باشد. يعني ما مي توانيم هزاران نوع هندسه داشته باشيم اما اين كه كدام نوع در طبيعت به كار گرفته شده باشد، از طريق تجربه روشن ميشود. لذا ما بايد در فيزيك همواره اين قيد مطابقت با عالم طبيعت را اضافه كنيم. پس اگر قرار باشد فصلي را به اين كتاب اضافه كنم چنين فصلي را به آن اضافه خواهم كرد. البته در برخي از بخشهاي فعلي نيز كارهاي جديدي صورت گرفته است كه مايلم آن كارها را نيز به اين كتاب اضافه كنم. زيرا خيلي از كساني كه نظرشان برخلاف نظر اينشتين بود امروزه تغيير موضع داده اند . بخش آخر كتاب نيز كه خلاصه آن را در يك كنفرانس بين المللي در انگلستان عرضه كردم، داراي شواهد جديدي است و قصد دارم اين مطالب را نيز به كتاب اضافه كنم.
* نقد ديگري كه بر كتاب شما وارد است ، اين است كه شما در شرح دعواي دوگانه اي كه ميان فيزيكدانان فيزيك محور و فيزيكداناني كه به فلسفه گرايش دارند برقرار است تعلق خاطري نسبت به يك گروه خاص از خود نشان داده ايد و همين بحث شما را از بي طرفي دور كرده است.
- نه، در تمام موارد من نظر يك طرف را تأييد نكردهام. اما روي هم رفته حرف من اين است كه جناح بور ظاهراً از فلسفه دوري كرد، اما درواقع فلسفه خاصي ( پوزيتيويسم ) را دنبال ميكرد و لذا فقط به سطح اكتفا كرد، اما جناح مقابل امكان سطوح زيرين واقعيت را مطرح كرد.
* بنابراين چرا نقدهاي خود را نسبت به گروهي كه به آن تعلق خاطر داريد مانند نقد گروه ديگر پررنگ نكرده ايد؟
من در مسئله عليت با اينشتين همدم هستم ، اما در مسئله برداشت از جهان و يا مسايل مابعدالطبيعي با او هم عقيده نيستم |
- من در مسئله عليت با اينشتين همدم هستم ، اما در مسئله برداشت از جهان و يا مسايل مابعدالطبيعي با او هم عقيده نيستم. منتها اگر من قصد بيان اين گونه مسايل را در اين كتاب داشتم، اساسا زمينه كتاب تغيير مي يافت ، در حالي كه من در اين كتاب فقط قصد طرح دعواي اين دو طرف را داشتم . در مورد ديدگاه هاي بور و هايزنبرگ كه در مقابل ديدگاه اينشتين قرار دارند دو سه نكته مطرح مي كنم و در مورد اين نكات من البته با اينشتين همراه هستم . اما در زمينه مسايل ديگر اين همراهي وجود نداشته است. به عنوان نمونه يكي از نكاتي كه مورد توجه اين افراد قرار داشت ، اين بود كه ما بايد رويكرد تصويرپذيري را كنار بگذاريم . يعني ، اين تصور را كه ما ميتوانيم عالم ميكروفيزيك را به تصوير بكشيم كنار بگذاريم. اما من معتقد به اين مسئله نيستم كه ما تصويرپذيري را كنار بگذاريم. همچنين در قضيه عليت ، با اين نظر كه در حوزه اتمي بايد از علت دست شست ، مخالف بوده ام. چون اساسا ، متعتقدم كه ما در مرحله اوليه فيزيك هستيم. وقتي ما در قرن نوزدهم فقط به شناخت دو تا از نيروهاي طبيعت رسيده بوديم و يا در انتهاي قرن بيستم شناخت ما به چهار نيرو ختم شد ، چه دليلي وجود دارد كه در قرن بيست و يكم، نيروي پنجم و يا ششمي كشف نشود.
من با اينشتين كه داراي يك ديدگاه اسپينوزايي راجع به خدا است مخالفم اما مطرح كردن اين مطلب در كتاب مورد بحث اساسا منحرف كننده بحث اصلي ميبود و بحثي است كه مجال ديگري را مي طلبد |
بنابراين ، ما به انتهاي خط نرسيده ايم كه بخواهيم ادعا كنيم چون ما علت چيزي را كشف نكرده ايم، پس آن علت وجود ندارد. يكي از مسايلي كه مورد توجه من قرار داشت همين مسئله بود. اما موضوع ديگري نيز كه دغدغه من بوده است موضوع رئاليسم است. من اساسا معتقدم كه در فيزيك كوانتوم با رئاليسم خداحافظي شده است . يعني وقتي ما نتوانيم تصويري منسجم از قضاياي اتمي ارايه دهيم، و از زبان ايده آليسم مدد ميگيريم، ديگر از نظر من فيزيك جاذبه ندارد. من معتقدم كه خيلي زود است كه فيزيك بخواهد ادعاي دست برداشتن از رئاليسم را مطرح كند. حوادثي نيز كه در چند دهه اتفاق افتاده است ، مويد همين ديدگاه است. در دو سه دهه اخير بسياري از فيزيكدانان و فلاسفه فيزيك و علم به دفاع از عليت و رئاليسم پرداخته اند. بنابراين ، ديدگاه من نيز در همين جهات بوده است و اساسا بحث من ، بحث الهيات نبوده است . من با اينشتين كه داراي يك ديدگاه اسپينوزايي راجع به خدا است مخالفم اما مطرح كردن اين مطلب در كتاب مورد بحث اساسا منحرف كننده بحث اصلي ميبود و بحثي است كه مجال ديگري را مي طلبد.
* معتقدم كه هر گاه انسان كاري را انجام مي دهد ، با تمام وجود آن كار را انجام مي دهد. بنابراين انسان در مواجهه با فيزيك و يا طبيعت و يا به طور كلي موضوعات علمي ديگر با تمام وجود به سراغ آنها مي رود . لذا طبيعتا ويژگي هاي شخصيتي ، فرهنگي ، تاريخي و ديني همگي در كار علمي و فكري او اثر خواهند گذاشت . با اين همه ، به نظر مي رسد كه ما بايد بين پرسشهاي فكري و طرحها از يك سو و آرمانهاي فكري از سوي ديگر تفكيكي را قائل شويم. به نظر من اين تمايز در برخي موارد راهگشاي ما خواهد شد . به عنوان مثال آرمان فكري كانت "انسان كيست؟" است و لذا مي بينيم كه بارها به طرح اين پرسش مي پردازد. اما طرح فكري كانت حول سه محور و پرسش: "چه مي توانم بدانم؟" ،" چه مي توانم انجام دهم؟" و "به چه مي توانم اميدوار باشم؟" شكل مي گيرد. اما وقتي در سطح نظريه با كانت مواجه مي شويم مي بينيم كه نظريه هايي را در سه كتاب معروف خود و ديگر آثارش معرفي مي كند كه هر يك از اين نظريات نسبتي هم با آن طرح فكري و هم با آن آرمان فكري دارد. اما نظريه هايي كه كانت مطرح مي كند هميشه داراي يك شكافي با آن آرمانها و طرحها دارند. به تعبير شما ما هنوز در آغاز راه هستيم پس ما چگونه مي توانيم اين آرمانها و طرحها را در نظرياتمان وارد كنيم؟ البته من دغدغه شما را در خصوص پرسش "از كجا آمده ام؟" و يا "براي چه آمده ام؟" درك مي كنم. بحث اين است كه هر چند اين پرسشها ممكن است ، پرسشهاي نامعقولي نباشند، اما پرسشهايي هستند كه عقل ما در موقعيت كنوني با پرداختن به آنها دچار مشكلات فراواني خواهد شد. لذا معتقدم كه اين پرسشها داراي تفاوتي با پرسشهاي مربوط عليت و رئاليسم هستند و بايد بين اين پرسشها كه آرمان زندگي انسان را شكل مي دهند با پرسشهاي معمولي تر كه فقط طرح فكري هستند فرق گذاشت.
زماني به نظر مي رسيد كه علم جوابگوي همه چيز است و مباحث فلسفي جوابگوي هيچ مسئله اي نيستند و آن مسائل تا ابد به صورت راز باقي خواهند ماند. اما به نظر من تجربه هاي علمي نشان داده اند كه گرچه علم در مقام عمل بسيار موفق بوده و نظريات ما بي ربط نبوده اند ،اما در مقام نظر براي بشر آن نوع سوالها و آن نوع معماها همواره مطرح بودهاند |
- زماني به نظر مي رسيد كه علم جوابگوي همه چيز است و مباحث فلسفي جوابگوي هيچ مسئله اي نيستند و آن مسائل تا ابد به صورت راز باقي خواهند ماند. اما به نظر من تجربه هاي علمي نشان داده اند كه گرچه علم در مقام عمل بسيار موفق بوده و نظريات ما بي ربط نبوده اند و يا به قول پوپر برخورد ما با طبيعت گاهي درست بوده است، اما در مقام نظر براي بشر آن نوع سوالها و آن نوع معماها همواره مطرح بوده اند . ما با تمام صحبتهايي كه در مورد الكترون مي كنيم، هنوز نمي دانيم الكترون چيست. آيا الكترون ، موج است يا ذره و يا ميدان ؟ امروزه بسياري از مسايل بنيادين علم براي ما به صورت سوال مطرح اند. بنابراين امروزه ما فقط تا آن حد پيشرفت كرده ايم كه توانسته ايم در مور برخي مسايل حدسهايي را داشته باشيم. اما وقتي به جاهاي حساس مثل زمان 10 به توان 43 - ثانيه مي رسيم معادلات نسبيت اينشتين فرو مي ريزد. اما اين كه چرا در اينجا نااميد نمي شويم و به كار ادامه مي دهيم به اين دليل است كه خيلي از بحثهايي كه هزاران سال قبل مطرح بوده از خيلي جهات امروزه روشنتر شده اند . لذا اگر ما در فيزيك نتوانسته ايم جواب نهايي را بگيريم نبايد انتظار داشته باشيم كه در مورد پرسش هاي اساسي جهان نيز جواب نهايي را گرفته باشيم.
بنابراين، من با اين ديد به موضوع نگاه مي كنم ، يعني معتقدم كه براي بحث خود بايد سطوح مختلفي را قايل شويم. مثلاً وقتي در مورد فيزيك بحث مي كنيم، بايد به سطح خود فيزيك اكتفا كنيم و توضيح بعضي سوالات را كه در سطح فيزيك مطرح مي شوند به سطح بالاتر موكول كنيم و در سطوح بالاتر ، مباحث را به دو دسته سوالات پاسخ داده شده و بدون پاسخ تقسيم كنيم و بيش از اين جلو نرويم. حتي زماني نيز ممكن است در مقام مقاله نويسي براي مجله فيزيك نيز قرار بگيريم. در اين مقام نيز بحثهاي غير فيزيكي را لزوماً مطرح نميكنيم و صرفا به بحث فيزيكي اكتفا ميكنيم. اما زماني نيز ممكن است كه بخواهيم برداشتهايي را جمع كنيم و يا به نقد كتابي كه حاوي جهان بيني خاصي است بپردازيم . در اين موقعيت مجبوريم كه از تمام معارف خود براي اين كار استفاده كنيم. لذا من اين مسايل را از هم منفك ميكنم .
هر چند بحث اين كتاب بي ارتباط با الهيات نيست، اما مقصود من از نگارش اين كتاب بحث فيزيك بوده است، درحالي كه در كتاب "از علم سكولار تا علم ديني " دعدغه هاي الهياتي داشتهام |
هر چند بحث اين كتاب بي ارتباط با الهيات نيست، اما مقصود من از نگارش اين كتاب بحث فيزيك بوده است، درحالي كه در كتاب "از علم سكولار تا علم ديني "
دعدغه هاي الهياتي داشتهام. مرحوم علامه طباطبايي (ره) زماني كه مشغول تفسير قرآن بودند با آن كه تمام وجودشان فلسفي بود، اما فلسفه را وارد آن نمي كردند و فلسفه را فقط در كتاب
" اصول فلسفه و روش رئاليسم "
و ديگر كتب فلسفي خود وارد مي كردند. چون اساسا اين مباحث داراي مقامهاي متفاوت هستند. البته جاهايي نيز هست كه بايد اين مباحث را با هم پيوند دهيم. لذا من به تفكيك سطوح مختلف اعتقاد دارم و نمي خواهم بعضي مسائل غيرفيزيكي را وارد فيزيك كنم تا كسي كه مباني را قبول ندارد بتواند در كل بحث فيزيك من ايراد وارد كند . بنابراين بحث فيزيك بايد عمدتاً فيزيك و بحث فلسفي عمدتاً فلسفه باشد. اما در زمينههاي بنيادي الزاماً هر دو حوزه وارد ميشود.
* ژان گيتون در مقدمه كتاب " خدا و علم " به اين مطلب اشاره دارد كه در برابر سوالات غايي عالم دو راه بيشتر جلوي روي ما نيست . يعني مابايد يا جانب راز را بگيريم و يا جانب پوچي را بگيريم. اما من معتقدم كه علاوه بر اين دو روش، راه سومي نيز وجود دارد كه جواب محوري است . زيرا بسياري از فيلسوفاني كه شما از آنها صحبت به ميان مي آوريد به گونه اي رفتار مي كنند كه گويي جواب همه چيز را دارند و مي دانند. اما به نظر من راز در ميان اين سه عرصه داراي جايگاه خاصي است زيرا راز اساسا حالتي است كه شما نه مي توانيد ادعاي دانستن همه چيز را كنيد و نه اين كه چيزي را مطلقا رد كنيد. آيا شما با اين عقيده و رويكرد موافق هستيد؟
- در اين كه بعضي مسائل در حوزه راز قرار دارند و هنوز گشوده نشده اند و يا اساسا براي هميشه به صورت راز باقي مي مانند، براي من هيچ ترديدي وجود ندارد. اما ديدگاه من اين است كه ما بايد همواره سعي كنيم تا جايي كه ممكن است به درك بيشتري دست يابيم. البته ممكن است مسايلي نيز وجود داشته باشند كه در حال حاضر براي ما به صورت راز مطرح باشند ولي آيندگان موفق به شناسايي آن شوند. بنابراين من معتقدم كه نبايد زود از فهم قضايا نا اميد شويم. زيرا اساسا فهم ما از طبيعت روز به روز در حال افزايش است و بسياري از رازها براي ما كشف مي شوند. كما اين كه بسياري از سوالاتي كه در گذشته هيچ گونه تصوري از آنها نمي توانستيم داشته باشيم، در حال حاضر به راحتي براي ما قابل فهم شده اند.
واقعيتي وراي زمان و مكان وجود دارد كه بر ما پوشيده است و علم تجربي نيز ماحصل تجلياتي از آن است كه ما مي بينيم. يعني حجابي ميان بخش مرئي و نامرئي واقعيت وجود دارد كه روز به روز در حال عقب رفتن است و ما هر روز قادر مي شويم مقدار بيشتري از چهره واقعي آن را ببينيم |
من نيز مانند دسپانيا فيزيكدان شهير فرانسوي معتقدم كه اساسا يك واقعيت وراي زمان و مكان وجود دارد كه بر ما پوشيده است و علم تجربي نيز ماحصل تجلياتي از آن است كه ما مي بينيم. يعني حجابي ميان بخش مرئي و نامرئي واقعيت وجود دارد كه روز به روز در حال عقب رفتن است و ما هر روز قادر مي شويم مقدار بيشتري از چهره واقعي آن را ببينيم. اما با اين همه ، همواره مسايلي كه وراي اين حجاب هستند باقي خواهند ماند. بنابراين همين مسئله مي تواند موجب تسلي ما باشد. از نظر قرآن نيز حوزه دانش بسيار وسيع است ولي به ما بيش از اندكي علم داده نشده است. اما ما از خير و بركات همين علم اندك نيز مي توانيم بهره هاي فراوان ببريم. با تمام اين نكات ما نمي توانيم ادعا كنيم كه تمام مسايل براي ما قابل حل خواهند بود. البته اين نكته نيز لازم به ذكر است كه در مابعدالطبيعه قديم ادعاهايي نيز توسط افرادي مثل ابن سينا و ملاصدرا مطرح شده كه علم صلاحيت اظهارنظر در آنها را ندارد، بلكه در آنجا برهان بايد حاكم باشد. و آنها همچنان مطرح هستند. بنابراين اگر علم جديد توانسته بر علم قديم خط بطلان بكشد به اين معنا نيست كه همه مباحث مابعدالطبيعة قديم نيز باطل شده اند.
* دنيل دنت فيلسوف شهير معاصر معتقد است كه او و ديگر فيلسوفان كار چنداني جز تبديل كردن پاره اي از رازهاي بي حد و حصر به معما صورت نداده اند.
- اين حرف كاملا درست است، منتها خود آقاي دنت در مقام عمل مرتكب تخلف مي شود، يعني با توجه به زيست شناسي بسيار ناقص دارويني نتايجي مي گيرد كه وراي اطلاعات فعلي ما است. البته اين موضوع فقط مختص به آقاي دنت هم نيست بلكه اين ويژگي تمام بشر است كه همواره فراموش مي كند كه بعضي از چيزهايي كه به عنوان اصل مي گيرد چندان هم متقن نيستند و اين يك نقص بشري است.
* در مقاله اي كه جديدا از دنت خواندم او به جدّ دارويني بودن خود را رد كرده است.
- اما در بعضي از موارد مطالبي را بيان كرده كه بيش از حدي است كه علم روز اجازه آن را مي دهد. لذا من معتقدم كه ما بايد همواره مشخص كنيم كه مفروضات فلسفيمان چيست و حقايق تجربي كدامند. بسياري از مناقشات به خاطر ناديده گرفتن اين تفكيك مهم بوجود ميآيد.
نظر شما