لحظه هاي كبوتري رفتند
روزهاي برادري رفتند
لحظه هايي كه عشق ، با ما بود
روزهايي كه نور ، اينجا بود
روح ، در شط نور تن مي شست
سر هر كوچه ، حجله اي مي رست
سوره ها ، سوره گشايش بود
آسمان ، ركعتي نيايش بود
ما هواخواه باغبان بوديم
زير چتر فرشتگان بوديم
دل من نيز يك بسيجي بود
مثل دريادلان ، خليجي بود
ياد آغوش خاكي سنگر
اشك هاي شبانه مادر
آه باران ! ببار تا فردا
همه جا گل بكار تا فردا
فصل فردا سوار مي آيد
سبزپوش بهار ، مي آيد
خانه ها بوي عيد مي گيرند
بوي عكس شهيد مي گيرند
اي شهيدان ! چراغتان روشن!
چشم هر كوچه باغتان روشن !
اي شهيدان ! شما گل افشانيد
شاعر صد قصيده بارانيد ...
شعر ، از نامتان ، معطر شد
يادتان ، روشناي دفتر شد
گرچه ما در مدار تكراريم
هرچه داريم ، از شما داريم ...
لحظه هاي كبوتري رفتند ...
* حميد هنرجو
زمزمه اي با مسافران آبي پوش بهشت - شهيداني كه برگشته اند
آه باران ، ببار تا فردا...

خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و ادب : امروز 200 عقيق نور بر شانه هاي متلاطم شهر به پرواز در آمدند و حضور ساده شان ، كوچه ها و خيابانها را به ضيافت سرخ تماشا فراخواند ، خداباوراني كه روزي از همين خيابانها با شاخه هاي " گل " بدرقه شدند ، امروز با " بهار " برگشته اند ؛ شعري كه در پي مي آيد ، اشاراتي هرچند ناچيز به وسعت انديشه و همت بي بديل فرزندان اين مرز و بوم كهن دارد.
نظر شما