پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۲ تیر ۱۳۸۳، ۱۰:۵۱

زمزمه اي با مسافران آبي پوش بهشت - شهيداني كه برگشته اند

آه باران ، ببار تا فردا...

آه باران ،  ببار تا فردا...

خبرگزاري "مهر" - گروه فرهنگ و ادب : امروز 200 عقيق نور بر شانه هاي متلاطم شهر به پرواز در آمدند و حضور ساده شان ، كوچه ها و خيابانها را به ضيافت سرخ تماشا فراخواند ، خداباوراني كه روزي از همين خيابانها با شاخه هاي " گل " بدرقه شدند ، امروز با " بهار " برگشته اند ؛ شعري كه در پي مي آيد ، اشاراتي هرچند ناچيز به وسعت انديشه و همت بي بديل فرزندان اين مرز و بوم كهن دارد.

لحظه هاي كبوتري رفتند
روزهاي برادري رفتند

لحظه هايي كه عشق ، با ما بود
روزهايي كه نور ، اينجا بود

روح ،  در شط نور تن مي شست
سر هر كوچه ، حجله اي مي رست

سوره ها ، سوره  گشايش  بود
آسمان ، ركعتي  نيايش  بود

ما هواخواه باغبان  بوديم
زير چتر فرشتگان بوديم

دل من نيز يك بسيجي بود
مثل دريادلان ، خليجي بود

ياد آغوش خاكي  سنگر
اشك هاي شبانه  مادر

آه باران ! ببار تا فردا
همه جا گل بكار تا فردا

فصل فردا سوار مي آيد
سبزپوش بهار ، مي آيد

خانه ها بوي  عيد  مي گيرند
بوي عكس  شهيد  مي گيرند

اي شهيدان ! چراغتان  روشن!
چشم هر كوچه باغتان  روشن !

اي شهيدان ! شما گل افشانيد
شاعر صد قصيده  بارانيد ...

شعر ، از نامتان ، معطر شد
يادتان ، روشناي دفتر  شد

گرچه ما در مدار  تكراريم
هرچه داريم ، از شما داريم ...

لحظه هاي كبوتري رفتند ...

                                                             * حميد هنرجو

کد خبر 91613

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha