فلسفه سیاسی کلاسیک میکوشید تا با قبول تعارضات و تمایزات اساسی موجود در زندگی سیاسی و دقیقا در همان معنی و جهتی که این تمایزات در حیات سیاسی مطرح میشد و همچنین با تعمق درباره آنها و با فهم آنها تا حد ممکن به اهداف خود دست یابد.
فلسفه سیاسی کلاسیک با تمایزاتی اساسی چون تمایز میان "وضع طبیعی" و "موضوع مدنی"، تمایز میان "داده" و "ارزش"، یا تمایز میان "حقیقت" و "ایدئولوژی"، یا تمایز میان دنیا یا دنیاهای جوامع گوناگون، یا تمایز میان "من" و "ما"، یعنی تمایزاتی که در حیات واقعی سیاسی ناشناخته و بیگانه بوده صرفا از تاملات علمی و فلسفی ریشه میگیرد، آغاز نمیکرد.
فلسفه سیاسی کلاسیک نمیکوشید تا بر بینظمی "دادههای" سیاسی نظمی ببخشد که تنها برای کسانی وجود دارد که با حیات سیاسی از دیدگاههای خارج از آن برخورد میکنند؛ یعنی از دیدگاه علمی که خود اساسا عنصری از زندگی سیاسی نیست.
برعکس، فلسفه سیاسی کلاسیک بدقت و حتی با وسواس کامل آن استخوانبندی و جوهرهای که ذاتی و طبیعی حیات سیاسی و هدفهای آن است را دنبال میکرد.
سوالهای مقدماتی فلسفه سیاسی کلاسیک و اصطلاحاتی که با آن بیان میشدند مشخصا فلسفی یا علمی نبودند، بلکه سوالهایی بودند که در اجتماعات، شوراها، باشگاهها، و میان دولتمردان مطرح میشد.آنهم به صورتی که برای تمام افراد بالغ و عاقل، صرفنظر از هرگونه تجربه و استفاده روزمره، قابل درک بود.
این سوالها دارای سلسله مراتبی طبیعی بود که در خود حیات سیاسی و به همین دلیل در فلسفه سیاسی و جهتگیری مبنایی آن دخیل بود. تمایز میان سوالهای بزرگتر یا کوچکتر، سوالهای کم اهمیت یا مهمتر، و سوالهای جاری و همیشگی در جوامع سیاسی آسان نیست: اما افراد هوشمند از این تمایزات زیرکانه استفاده میکنند.
به همین ترتیب، میتوان گفت که روش فلسفه سیاسی کلاسیک نیز توسط زندگی سیاسی مشخص میشد. ویژگی زندگی سیاسی کشمکش میان انسانهایی است که ادعاها و نقطه نظرهای متفاوت دارند. مدعیان معمولا معتقدند که آرای آنها سعادتبار است. آنها در بیشتر موارد گمان دارند و در بسیاری موارد اظهار میدارند که آنچه آنها ادعا میکنند برای کل جامعه سعادت آمیز است.
تمام ادعاها، گاه صادقانه و گاه ریاکارانه، عملا به نام عدالت ارائه میشود. بنابراین، ادعاهای متعارض مبتنی بر آرای گوناگونی در خصوص معنی سعادت و عدل است. جبههای مخالف برای اثبات رای خود صغرا و کبرای منطقی اقامه میکند. اختلاف آراء باید به داوری گذاشته شود یعنی به حکمی معقول احاله شود که حق هر طرف را، با توجه به استحقاقش، ادا کند.
بعضی از ادله توسط خود جبههای مخالف ارائه میشود و صرف ناکافی بودن ادله راه را برای داور هموار میکند تا بحث را به نتیجه منطقی برساند. این داور در حد اعلای آن یک فیلسوف سیاسی است. او میکوشد تا مباحثات سیاسی را که هم اهمیت حیاتی و هم اهمیت دائمی دارند مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
این تلقی از کار ویژه فیلسوف سیاسی نیز منشا سیاسی دارد؛ وظیفه یک شهروند خوب آن است که از راه ترغیب میان شهروندان توافق ایجاد کند و جلو کشمکش داخلی را بگیرد.
این حقیقت دارد که حیات سیاسی، در ابتدا، به جامعهای خاص که گروهی از مردم به طور اتفاقی و معمولا با شرایطی منحصر بفرد به آن تعلق دارند توجه دارد؛ در حالی که فلسفه سیاسی پیش از هر چیز متوجه آن اموری است که در تمام جوامع سیاسی جنبه اساسی دارد.
با وجود این، راهی مستقیم و تقریبا مداوم برای رسیدن از رهیافتهای ما قبل فلسفی به رهیافت فلسفی وجود دارد. در زندگی سیاسی به مهارتهای گوناگون، بویژه مهارتهایی که بشر را قادر میسازد تا امور جامعه سیاسیاش را به طور کلی سر و سامان دهد، نیاز است.
همین مهارت است که اساسا مد نظر "علم سیاست" است؛ یعنی آن هنر، تدبیر، حکمت عملی، و فهم ویژه ای که مرد سیاسی و سیاستمدار کامل از آن برخوردار است نه صورتی از قضایای اثبات شده در خصوص امور سیاسی که توسط معلم به محصلان القا میشود.
شخصی که علم سیاست میداند نه تنها قادر است که به طور مناسب در شرایط متنوعی مسایل جامعه خود را حل و فصل کند، بلکه اصولا میتواند امور دیگر جوامع سیاسی چه "یونانی" و چه "بربر" را نیز بخوبی اداره کند. در حالی که حیات سیاسی اساسا زندگی این یا آن جامعه سیاسی خاص است، "علم سیاست" اصولا به نحو اعم به حیات سیاسی تعلق داشته و قابل تعمیم به تمام جوامع است.
نظر شما