این روش شناسی همچنین باید این نکته را مدنظر داشته باشد که در این حوزه بسیاری از عمومیتها فقط برای بیشترین جزء که همان عمل خوب است در نظر گرفته می شوند و نه برای تمام بخشها.
ما در باب اخلاق بدان جهت پژوهش می کنیم که زندگی مان را بهبود بخشیم و بنابراین توجه اصلی در این بخش سرشت خوشبختی انسانی است. ارسطو از سقراط و افلاطون پیروی می کند و فضایل را محور زندگی خوب معرفی می نماید.
ارسطو مانند افلاطون فضایل اخلاقی ( عدالت، شجاعت، تعادل و نظایر آنها) را به عنوان مهارتهای عقلانی احساسی و اجتماعی پیچیده مدنظر می گیرد. با این همه وی این دیدگاه افلاطون را که ممارست در علوم و مابعدالطبیعه شروط لازم برای فهم درست خیرهای ما هستند رد می کند.
به نظر افلاطون آنچه ما نیاز داریم تا با آنها خوب زندگی کنیم فهم درستی از شیوه ای است که با آن چنین خیرهایی چون: دوستی، لذت، فضیلت ، افتخار و ثروت با هم جمع می شوند و یک کل را تشکیل می دهند. اما به نظر ارسطو برای اعمال آن فهم کلی به موارد ویژه، ما باید از طریق تربیت و عادات مناسب در هر موقعیت دریابیم که کدام عمل به بهترین نوع از سوی دلایل تأیید می شود.
بنابراین به نظر ارسطو حکمت عملی نمی تواند صرفاً با آموختن قواعد عام و کلی فراچنگ آید. ما همچنین باید از طریق فعالیت آن مهارتهای ژرف، احساسی و اجتماعی را به کار ببریم که این مهارتها ما را قادر می سازند فهمی از خوشبختی را در عمل به کار گیریم و این کار را هم از طریقی صورت دهیم که مناسب هر وضعیتی باشد.
ارسطو دو کتاب در باب اخلاق دارد : یکی "اخلاق نیکوماخوستی" است و دیگری "اخلاق سعادت". خود او البته هیچ یک از این عناوین را به کار نبرده است هرچند که در کتاب "علم سیاست" اش به یکی از اینها – احتمالاً "اخلاق سعادت" با عنوان "اتیکا" اشاره کرده که نظراتش در بات شخصیت را در بر می گیرند.
عناوین"سعادت" و "نیکوماخوستی" بعداً اضافه شدند. شاید واژه "سعادت" از سوی دوستش اودموس اضافه شده باشد و واژه دیگر یعنی نیکوماخوستی از سوی فرزندش نیکوماخوست. در هر صورت این دو واژه کم و بیش یک محور و مبنا را پوشش می دهند. آنها با بحث از سعادت و خوشبختی آغاز می کنند و به بررسی سرشت فضیلت یا خیر می رسند. ویژگیهای شخصیتی هم که انسانها نیاز دارند به بهترین نوع با آن زیست کنند در این گستره بررسی می شوند.
هر دو رساله شرایطی را بررسی می کنند که در آنها تشویق یا تقبیح مناسبند و بررسی سرشت لذت و دوستی
را در انتهای هر دو اثر شاهدیم. ما همچنین بحثی مجمل از نسبت درست موجودات انسانی با امر مقدس را مشاهده می کنیم.
با این همه نکته کلی ارائه شده در هر دو اثر مشابه است هرچند تفاوتهای ریزی را در ساختار و محتوا می بینیم. آشکار است که یکی تکرار کار دیگر است و هرچند مشخص نیست که نظم زمانی میان آنها چیست اینگونه مفروض گرفته می شود که "اخلاق نیکوماخوست" بعد از "اخلاق سعادت" نگاشته شده و تکمیل شده آن است.
شاید مهمترین نشانه ای که این نظم را توجیه می کند مثالهای زیادی در "اخلاق نیکوماخوستی" باشند که مضمونی را بسط می دهند که کتاب "اخلاق سعادت" در باب آن ساکت و صامت است. تنها در "اخلاق نیکوماخوستی" است که رابطه ای نزدیک میان پژوهش اخلاقی و علم سیاست را شاهد هستیم و تنها در این کتاب است که این مضمون مورد توجه قرار می گیرد که هیچ انسانی را تا زمانی که زنده است نباید خوشبخت به حساب آورد. همچنین تنها در این کتاب است که مجموعه ای از استدلالها برای برتری زندگی فلسفی نسبت به زندگی سیاسی ارائه می شوند. از این رو است که در این مقاله سعی می کنیم بیشترین تأکید را بر کتاب "اخلاق نیکوماخوستی" روا داریم.
هرچند که ارسطو بجد مدیون فلسفه اخلاق افلاطون است – بخصوص این آموزه محوری افلاطون که تفکر اخلاقی باید با احساسات و تمایلات ما هماهنگ باشد – و ارسطو مانند افلاطون معتقد است آمادگی برای چنین وحدت شخصیتی باید از آموزش زمان کودکی شروع گردد. بحث مدون ارسطو در این زمینه ها خود ابتکاری قابل توجه به حساب می آید.
قبل از ارسطو فردی کتابی در زمینه اخلاق ننگاشته بود . به طور مثال "جمهوری" افلاطون اخلاق را به عنوان موضوعی مجزا مورد بررسی قرار نمی دهد و تحلیلی مدون برای سرشت خوشبختی، فضیلت ، اختیار، لذت و دوستی دارا نیست. یقیناً ما در آثار افلاطون در باب این مضامین بحثهای مهمی را پیدا می کنیم اما آنها به صورت مدون و متحد آنگونه که در آثار ارسطو نمود می یابند بروز نمی کنند.
ایده بنیادینی که ارسطو با آن شروع می کند این است که تفاوتهای بینشی افراد در باب خیر انسانی وجود دارند اما برای آنکه از پژوهش اخلاقی سودی ببریم باید این تعارضات را رفع نماییم. او بر این نکته تأکید می کند که اخلاق صرفاً آموزه ای نظری نیست: ما می پرسیم که خیر زندگی انسانی در چیست نه صرفاً برای اینکه بدانیم که می خواهیم زندگی خیرمان را تحقق بخشیم بلکه برای آن است که اگر فهم بهتری از تکامل خود داشته باشیم این تحقق بهتر صورت می گیرد. ارسطو با مطرح کردن این پرسش – خیر چیست؟ - تنها به مجموعه ای از مؤلفه ها که خیر را تحقق می بخشند توجه ندارد.
به نظر وی تهیه چنین فهرستی کاری دشوار نیست و به طور مثال اکثریت انسانها می دانند که داشتن دوستان، تجربه شادی، سلامتی، داشتن شرافت و افتخار و واجد بودن فضایلی چون: فضیلت پاره ای از مؤلفههای این فهرست هستند. مسئله و پرسش چالشبرانگیز اما آنگاه بروز میکند که آیا پارهای از این خیرها خواستنی تر از دیگر خیرها هستند یا نه؟ طلب ارسطو برای خیر، خواستن خیر برتر است و نظر وی بر این است که این خیر برتر هر چه باشد دارای سه مشحصه است: ما آن را به خاطر خودش می خواهیم و نه به خاطر چیزی دیگر و همه خیرهای دیگر برای آن هستند.
ارسطو تصور می کند هر فردی تأیید می کند که سعادت و زندگی خوب چنین غایتی را مشخص می کنند. واژه یونانی "آدیمون" از دو بخش و جزء تشکیل شده است "آی" که خوب معنا می دهد و "دیمون" که روح یا الوهیت و عظمت معنا می دهد. "آدیمون" بنابراین زندگی به شیوه ای است که به وسیله خدا با بهترین شکل هدایت شود. اما ارسطو هرگز به این ریشه شناسی توجه نداشته است و این ریشه شناسی تأثیر زیادی در اندیشه های وی در این باب نداشته است. او یه "آدیمون" به عنوان جایگزینی صرف برای زندگی خیر توجه دارد. این اصطلاحات البته نقشی ارزشی به عهده دارند و صرفاً توصیفاتی از حالات ذهنی یک انسان به حساب نمی آیند.
نظر شما