کراسنر واقعگرایی را نظریهای در مورد سیاست بینالملل و تلاشی هم برای تبیین رفتار دولتهای منفرد و هم ویژگیهای نظام بین الملل به عنوان یک کل میداند.
فرض هستی شناختی واقعگرایی این است که دولتهای حاکم اجزاء تشکیل دهنده نظام بین المللاند و حاکمیت آنها به شکلی سرزمینی تعریف میشود. دولتها به عنوان کنشگران یکپارچه و عقلانی در یک محیط آنارشیک عمل میکنند و با اتکا بر منابع خود میکوشند امنیت و رفاه را تأمین نمایند.
کراسنر از نظریهپردازانی است که به سطح سوم یا تصویر سوم تحلیل که سطح کلان است تاکید دارد. بر اساس این دیدگاه این توانمندیهای نسبی قدرت دولتهاست که رفتار آنها را تعیین میکند.
اما توجه او تنها به قدرت نیست، بلکه به رژیمهای بینالمللی نیز توجه دارد. همه دولتها در پی به حداکثر رساندن قدرت خود هستند و از نهادها و رژیمهای بینالمللی نیز در این جهت استفاده میکنند.
در استدلالهای ساختارگرای متعارف، سیاست بینالملل یک بازی حاصل جمع صفر در میان دولتها تلقی میشود و رژیمها فاقد استقلال تلقی میگردند. از این منظر، هنگامی که روابط قدرت با تغییر در توانمندیهای قدرت ملی تغییر میکند، رژیمها نیز دگرگون میشوند.
اما در واقعگرایی ساختاری کراسنر، آنچه مورد توجه خاص است نهادها یا رژیمهای بینالمللیاند. رژیم به معنای "اصول"، "هنجارها"، "قواعد"، و رویههای تصمیمگیری (decision - making procedures) است که انتظارات کنشگران حول محور آنها در یک حوزه موضوعی خاص به هم نزدیک میشود.
"اصول" اعتقاداتی در مورد واقعیات و علتهاست. "هنجارها" استانداردهای رفتاریاند که بر مبنای حقوق و تکالیف تعریف میشوند. "قواعد" تجویزها یا ممنوعیتهای خاصی برای عملاند.
رویههای تصمیمگیری رویههای غالب برای انتخابهای جمعی و اجرای آنها هستند. رژیمها نقش "متغیرهای میانجی"ای را دارند که میان عوامل علی پایه از یک سو و برایندها و رفتار از سوی دیگر قرار میگیرند.
کراسنر معتقد است که میتوان با روایتی تعدیل شده از واقعگرایی یا واقعگرایی ساختاری به تبیین مسایل اقتصادی بینالملل کمک کرد. با توجه به اینکه در اقتصاد سیاسی بین الملل به تاثیر عوامل سیاسی بر روابط اقتصادی توجه میشود، این مساله پیش میآید که تغییر در توزیع قدرت بینالمللی چه تاثیری بر نظام تجاری بینالمللی و درجه باز بودن آن دارد.
دولتها میتوانند تعاملات اقتصادی بینالمللی را به شکلی کنترل کنند که موید مفروضههای واقعگرایی درباره تلاش دولتها برای به حداکثر رساندن قدرتشان است. رژیمهای اقتصادی بینالمللی تجسم قدرت ساختاری در نظام بینالمللاند و وجود آنها به دولتها اجازه میدهد یکی از بخشهای دستورکار بینالمللی را که واقعگرایی سنتی به آن بیتوجه بود کنترل کنند.
به این ترتیب، او اهمیت تعیین کننده قدرت سیاسی برای خلق رژیمها را میپذیرد. به نظر او امکان ندارد بتوان اصول، هنجارها، قواعد، و رویههای تصمیمگیری پایداری را برقرار کرد مگر آنکه اینها از حمایت دولتهای قویتر در درون نظام برخوردار باشند.
نظر شما