پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۳۰ تیر ۱۳۸۳، ۹:۰۲

نقدي بر كتاب شايستگي و عدالت ؛ عدالت به مثابه توزيع خير

خبرگزاري "مهر" - گروه دين و انديشه: بيش از 30 سال از انتشار كتاب معروف رالز " نظريه اي در باب عدالت" گذشته ولي هنوز تكاپوي نقد و بررسي اين كتاب آرام نگرفته است و موافقان و مخالفان رالز به مكالمه با يكديگر مشغولند. جديدآ كتابي به نام " شايستگي و عدالت" به زبان انگليسي منتشر شده كه در آن چند فيلسوف اخلاق رويكرد رالز را با آب و تاب بيشتري به بررسي نشسته اند . آنچه در ذيل مي آيد معرفي و نقدي است كه پيتر سيمپتون بر اين كتاب نگاشته و در شماره اخير مجله نقد كتاب گروه فلسفه دانشگاه نوتردام منتشر شده است.

اين مجموعه مقالات، ماحصل همايشي با نام " شايستگي و عدالت" است كه در سال 2001 در دانشگاه كيمبريج در انگلستان برگزار شد. افرادي كه مقالاتشان در اين مجموعه چاپ شده همه از نامهاي معروف در فلسفه اخلاق انگلو - امريكن هستند. در كنار " اولسارتي"  كه مقدمه اين مجموعه را نگاشته و اين كتاب را تدوين كرده افرادي چون " ريچارد ارنسون" ، " فرد فلدمن"، " تاماس هوركا" ، " شلي كگان " ، " اوون مك لئود " ، " ديويد ميلر" ، " ساموئل اسچفر" ، "جورج شر" ، " پيتر والنتين" ، و "جاناتان ولف" قرار دارند.

اولسارتي بحث را با مقدمه اي سودمند در باب پرسش مورد بحث يعني نسبت شايستگي و عدالت و مقالات نويسندگان اين مجموعه بدان پرسش آغاز مي كند. او پرسشهاي اساسي مرتبط با موضوع " شايستگي و عدالت" و پرسشهاي اساسي را كه نويسندگان بدان پرداخته اند اين گونه فهرست بندي مي كند: اول، پرسش از نسبت  برابري و شايستگي است؛ اين كه آيا اين دو، ارزشهاي متعارضي به شمار مي روند يا اين كه مي توانند به صورتي با يكديگر تركيب شوند. پرسش دوم پرسش از نسبت مقايسه و شايستگي است . اين كه آيا در توزيع هايي كه ميان افراد صورت مي گيرند افراد بايد آنچه را كه به صورت مطلق شايسته آن  هستند دريافت كنند يا بايد آنچه را در مقايسه با استحقاق ديگران استحقاق دارند دريافت كنند. به طور مثال ، اگر من به صورت مطلق مستحق 6واحد از سرمايه اي هستم و شما شايستگي 12 واحد را داريد  اما تنها 6 واحد از آن  در دسترس است آيا من هر 6 واحد را فارغ از اين كه شما چيزي دريافت كنيد  دريافت مي كنم  يا بايد نسبت 2 و 4 رعايت شود و يا اين كه تقسيم ديگري بايد لحاظ شود؟

اگر به نسبت برابري و شايستگي نظر كنيم و برابري را درست فرض بگيريم به نظر جايي براي شايستگي وجود ندارد. چرا كه شايستگي هاي ما يا بايد برابر يا نابرابر باشند. اگر برابر باشند ديگري چيزي به نام شايستگي وجود ندارد( هريك از ما چيزي را دريافت مي كنيم كه فرد ديگر دريافت مي كند) و اگر شايستگي ها برابر نباشند  با توجه به اولويت برابري آنها نبايد تفاوتي داشته باشند ( و هرچيزي كه خلاف خواست برابرانه باشد ناعادلانه است) . تنها راه گريز از مشكل همانگونه كه نويسندگان مقالات كتاب " شايستگي و عدالت " پيشنهاد مي كنند پذيرش برابري محدود به گونه اي است كه اين مفهوم جزو محوري و اساسي عدالت باشد.

برابري محدود به ما اجازه مي دهد كه پاره اي از استثنائات را در زمينه شايستگي بپذيريم. يكي از استثنائات رايج و آشكار كه بخصوص از سوي ولف به بحث گذاشته مي شود شايستگي متكي بر تلاش است. چرا كه به نظر مي رسد در ميان اموري چون ارث بردن ثروت، استعداد طبيعي يا شانس كه در دست ما نيستند تلاش تنها چيزي است كه در كنترل خود ماست. اين ايده كه تنها آن چيزي كه در كنترل خود ماست مي تواند به صورت موجهي به عنوان شايستگي قلمداد شود چيزي است كه در تمام اين كتاب پذيرفته مي شود. اما به طور مثال، شر را بدان سمت رهنمون مي سازد كه بپرسد آيا تلاش مي تواند به عنوان شايستگي قلمداد شود يا نه؟ ( چرا كه به نظر او حتي تلاش نيز كاملآ در كنترل ما نيست) چرا بايد اين ايده را بپذيريم؟ براي مثال، آيا آشكار است احمد كه مطالعه نكرده شايسته نمره الف كه در امتحان كسب كرده نيست و حسين كه بسيار خوب مطالعه كرده مستحق نمره ج كه در امتحان كسب كرده نيست. زيرا احمد هوش و استعداد ذاتي براي پيشي گرفتن بدون تلاش كردن را داراست و حسين بي استعداد است و نمي تواند با تلاش از احمد پيشي بگيرد؟ علاوه بر اين ، آيا آشكار است كه با احمد و حسين در نمره اي كه به دست آورده اند به صورت غيرعادلانه اي رفتار شده است؟ يافتن چرايي اين پرسش دشوار است. نمي توانم دريابم چرا احمد نبايد شايسته دريافت نمره بالاتر و حسين شايسته دريافت نمره پايين تر نباشد و چرا اين كار عادلانه نيست. در واقع ، مي توانم دريابم كه چرا حسين بايد براي اين حقيقت رنجيده خاطر باشد و از كمبود انصاف بنالد اما نمي توانم رنجش او را رنجش از ناعدالتي بنامم. اين بحثي در حوزه اي غير از عدالت و بي عدالتي است.

موضع من اما بسيار ساده است. جايي كه چيزي بر اساس شايستگي اعطا مي شود مانند نمره اي كه بر اساس تلاش در امتحان داده مي شود يا شغلي كه بر اساس قابليت محرز شده اعطا مي شود از منظر عدالت اصلآ مسئله اي نيست كه آيا اين شايستگي يا مبناي آن  در كنترل شخص باشد يا نباشد.  مسئله اين است كه آيا شخص اين استحقاق و شايستگي را دارد يا نه؟  اين كه در بسياري از موارد شانس يا وراثت يا طبيعت در اساس شايستگي و استحقاق قرار دارد امر اشتباهي است. عدالت بسيار دير براي ارزيابي اين امور به صحنه مي آيد . ما البته ممكن است با " ميلر" ( به صورت ويژه ) و همچنين اولسارتي ، اسچفر ، والنتين و ولف براي تغيير شانس ، وراثت و امثال آن همراه باشيم اما اين ، تمايل و خواستي براي عدالت يا بي عدالتي نخواهد بود. اين خواست چيز ديگري است كه به احتمال زياد همان خواست برابري اجتماعي به حساب مي آيد. فقط اگر عدالت، برابري اجتماعي باشد - يك برابري اجتماعي كه تفاوتهايي را كه در كنترل ما نيستند از بين مي برد-  آنگاه اين خواست خواست عدالت خواهد بود. اما ما بايد قبل از آن كه اين معادل سازي را انجام دهيم يا اين خواست را داشته باشيم بسياري از متون نيچه را مطالعه كنيم.

در هر صورت، عدالت حداقل دو رويه دارد: عدالت توزيعي و عدالت كيفري. "هوركا" شك دارد كه اگر شايستگي مربوط به فردي تاييد يا شد شود  بتوان شايستگي فرد ديگري را رد يا تآييد كرد. اين نكته ممكن است درست از آب درآيد اما انسان نياز به تبييني مناسب از تفاوتها دارد. به نظر مي رسد  شايستگي و برابري مطلق  در عدالت كيفري داراي جايگاه خاصي هستند. اگر من اموالي داشته باشم كه الف تومان ارزش داشته باشند و شما اشيايي را داشته باشيد كه ب تومان ارزش دارند و ما يك مبادله منصفانه صورت دهيم اشيايي كه من دارم بعد از مبادله الف تومان و اشيايي كه شما داريد بعد از مبادله ب تومان ارزش دارند. اگر غير از اين باشد  بر طبق قواعد مبادله منصفانه ما آنچه را كه شايسته آنيم نخواهيم داشت . از سوي ديگرجايگاه  برابري و شايستگي نسبي در عدالت توزيعي است.

با اين همه ، غرابتي در اينجا وجود  دارد چراكه مدعاي تاثيرگذار جوئل فيبرگ ( كه در اين كتاب مورد بحث قرار گرفته ) اين است كه شايستگي و استحقاق امري غيرقياسي است ( اگر من شايسته الف باشم بايد الف را فارغ از اين كه كس ديگري شايسته آن  است يا نه به دست آورم) .  در حالي كه عدالت توزيعي مقايسه اي است ( برابرها شايسته چيزهاي برابرند نه بيشتر و نه كمتر) . بنابراين بر طبق اين ديدگاه، " شايستگي" ارتباطي با عدالت توزيعي ندارد. از آنجا كه مولفان اين كتاب مايلند تاملات مربوط به شايستگي را با وسايل مرتبط با عدالت توزيعي مطح كنند ناگزيرند با ديدگاه فينبرگ درگير شوند و در جست و جوي راههايي براي پرسش از آن يا تصحيحش باشند.

به نظر من در اين راستا مك لئود بسيار به حقيقت نزديك مي شود هنگامي كه از اين بحث مي كند كه هرچند شايستگي مقايسه اي نيست قدرت اقناع كننده شايستگي براي آنچه تقسيم مي شود يقينا مقايسه اي است. فرض كنيد كه يك دانش آموز خوب به  صورت مطلق شايسته نمره الف باشد اما معلم به دانش آموزان متوسط نيز نمره الف را بدهد. بنابراين ، در اين مورد نمره الف شايسته آن دانش آموز خوب نيست چون برتري او را نسبت به دانش آموز متوسط نشان نمي دهد. به همين ترتيب ما ناگزير نيستيم كه به پيروي از فينبرگ بگوييم كه با دانش آموز خوب به روشي غيرمقايسه اي به صورت عادلانه رفتار مي شود ( چراكه او نمره الف را كه سزاوارش است دريافت مي كند) . در حالي كه به روش مقايسه اي با او به صورت ناعادلانه رفتار مي شود ( چراكه افرادي كه كمتر شايسته هستند نمره الف دريافت مي كنند) . برعكس، ما مي توانيم بگوييم كه با دانش آموز خوب كاملا ناعادلانه رفتار مي شود چون نمره الفي كه دريافت مي كند تنزل يافته و اين نمره شايسته وي نيست. تصور مي كنم اين راه حل راه حل درستي است اما برد چنداني ندارد.

مي توانيم ديدگاه فينبرگ را ترك گوييم كه اذعان مي دارد شايستگي غيرمقايسه اي است. البته با اين پيشفرض كه عدالت توزيعي فقط جايي مطرح مي شود كه چيزي موجود باشد كه توزيع را در مقام اول مشخص كند و بدين گونه تقسيمي كه من و شما شايسته آن هستيم به صورت مطلق نيست بلكه به صورت نسبي است. بنابراين اگر شايستگي من بيشتر از شايستگي شما باشد  آنگاه من بايد بخش بيشتري را از اين توزيع در اختيار داشته باشم ، اما اين كه اين بخش بزرگتر چقدر است بدان معنا نيست كه بخواهيم آن امر، مستقل از آنچه در توزيع وجود دارد و فردي كه نسب بدو تقسيم صورت مي گيرد تعريف شود. خلاصه اين كه عدالت در توزيع آنگاه برقرار مي شود كه سهم من در ارتباط با شايستگي ام و سهم شما هم متناسب با شايستگي تان باشد. بنابراين من به صورت مطلق آنچه را كه شايسته آن هستم به دست مي آورم چون آنچه را به صورت نسبي شايسته آن  هستم كسب مي كنم.

 اين نكته ( كه به ارسطو بر مي گردد ) به نظر من بسياري از مباحث اين كتاب را سست مي سازد  و همچنين  ابهامي را در اصطلاح عدالت توزيعي البته  در ارتباط با مقايسه ها نشان مي دهد. مورد نمره دادن به نظر بيشتر عدالت كيفري است تا اين كه عدالت توزيعي باشد ( و همين براي بحث اقتصاد كه در مقالات كتاب بسيار مورد توجه است برقرار است) . اين بدان جهت است كه اگر اقتصاد به عنوان يك مبادله در نظر گرفته شود در اقتصاد هدف آن است كه مبادله به جايي ختم شود كه قبلا بوده است. در عدالت  كيفري يا عدالت مبادله ما ممكن است فرض كنيم كه توزيعي از اشياء و كالاها وجود دارد و اين خود يك توزيع نيست بلكه روشي براي حفظ ارزشهاي توزيعي است كه پيشاپيش وجود داشته است. بنابراين دانش آموز به طور مثال به معلم برگه كاملي را تحويل مي دهد كه مانند كالا و مشتمل بر عمل مشخصي است و معلم هم نمره اي را به شاگرد پس مي دهد كه كالايي معادل عمل دانش آموز است. پس هنگامي كه معلم به شاگردان متوسط همان نمره اي را مي دهد كه به شاگرد خوب داده است او مرتكب بي عدالتي شده است چراكه به دانش آموز متوسط بيشتز از آنچه قبلا داشته و بيش از آنچه ارايه كرده داده است. پس او ممكن است در مورد دانش آموز خوب اشتباه كرده باشد چرا كه ناظران نمره ج را معادل الف مي گيرند ( چون نمره دانش آموز خوب با نمرات دانش آموزان متوسط معادل است ) . اما به صورت دقيق تر اين مولفه از مقايسه جزيي است و بدان جهت نقش ايفا نمي كند كه  مبادله با مقايسه همگراست  بلكه نقش آن در اينجا بدان جهت است ( آنگونه كه مك لئود اشاره مي كند) كه مقايسه آنچه را مبادله مي شود ارزش زدايي مي كند و برابري در مبادله لحاظ نمي شود. اين مورد شبيه موردي است كه من به شما 1000 تومان مي دهم و شما اين 1000 تومان را به من بر مي گردانيد اما به جهت تورم ارزش اين 1000 تومان نصف 1000 توماني است كه من قبلآ به شما داده ام.

تفاوت عدالت توزيعي و عدالت كيفري در آن است كه در عدالت توزيعي هيچ گونه معادل سازي عددي از  مقادير مطلق و پيشيني قبل و بعد از مبادله وجود ندارد. به جاي آن چيزي وجود دارد كه تقسيم مي شود و افرادي وجود دارند كه چيزي بين آنها تقسيم مي شود. در اينجا البته عدالت به توزيعهايي مطلوب منطبق بر شايستگي هاي مورد نظر توجه دارد. اين پرسش البته وجود خواهد داشت كه اصل درست شايستگي و استحقاق چيست ؟ جواب به اين پرسش بر موضعمان در قبال نوع توزيع  مقدم است و بخشي از آن به شمار نمي رود. به طور مثال، براي توزيع قدرت و مناصب سياسي اول بايد تعيين كنيم كه از چه اصلي از شايستگي پيروي مي كنيم . آيا آن اصل ثروت، موفقيت در انتخابات، وراثت ، فضيلت يا چيز ديگري است؟ به تبع ، از زماني كه فرد آن  را تعيين كرده ( كه اين شايد مهمترين پرسش سياسي باشد) مناصب هم تقسيم مي شوند. در اينجا اين نكته اهميت ندارد كه مناصبي كه براي توزيع در دسترسند بزرگ يا قدرتمندند ( به جهت بزرگي كشور ) يا برعكس كوچك و ضعيفند ( به جهت كوچكي كشور). به عبارت ديگر ، در عدالت توزيعي بر خلاف عدالت كيفري هيچ پرسشي از شايستگي مطلق ( يا شايستگي غيرنسبي ) مطرح نمي شود. يك شهروند كشور كوچك و ضعيف صرفآ به جهت آن كه ثروتمند يا فضيلت مند است شايسته مقامي در كشور بزرگ و قوي نيست. او تنها شايسته منصبي در كشور خودش است و شايستگي او براي مناصب ديگر مانند شايستگي افراد ديگر است.

غفلت از اين نكات در اين كتاب مشهود است. مشكل ديگر اين كتاب تلاشهاي زيادي است كه ذيل تعصب و خطاهاي آشكاري صورت گرفته اند و من اين خطاها را خطاي رالزي در باب رشك و حسادت مي نامم.( چون اولين بار رالز آن را مطرح كرده است) . مقاله نويسان اين كتاب مانند خود رالز توجه زيادي به مزيتهاي مادي و خارجي يا مزيتهايي كه محاسبه اقتصادي را تاييد مي كنند دارند ( بخصوص مقالات كگان و فلدمن تلاشهاي زيادي بر اقتصادسنجي همانند فلسفه دارند) . در نظر آنها البته اين خيرها با خير حيات برابرند. بنابراين به طور مثال يك انسان فضيلت مند اگر جايزه اي از خيرهاي مادي ( كه آرنسون با كيك و نوشيدني معادل مي گيرد) به دست آورد گفته مي شود او خير حيات و زندگي را به دست آورده است و اگر آنها را به دست نياورد بد زندگي مي كند. اما اين رويكرد بسي مادي انگارانه است كه فرض كنيم اين فرد فضيلت محور قبلآ خوب زندگي نمي كرده چون فضيلت و مزاياي مادي اش از كمك بيروني بهره نمي برده است. اين نكته فضيلت را بيشتر به عنوان يك ابزار زندگي معرفي مي كند تا اين كه خودش في نفسه فضيلت باشد. توجه به اقتصاد و خيرهاي بيروني و مادي هنگامي كه بحث از عدالت است موضوع علم اقتصاد به شمار مي آيند و در جهت فضيلت هاي ابزارانگارانه قرار مي گيرند. اين نظريه همچنين رشك و حسادت آنهايي كه به دلايل اتفاقي ميل افراطي به آن خيرها دارند نيز پوشش مي دهد . اگر اين خيرها خيرهاي زندگي خوبند و خيرهاي گسترده عدالت به شمار مي آيند چرا بايد شانس كه توجهي به عدالت ندارد مجاز باشد و توزيع آن، خيرها را تعيين كند؟) اين رويكرد همچنين ابزارهاي مطلوب بخصوص ابزارهاي دولتهاي بزرگ را در بر مي گيرد (  كه اين ابزارهاي مطلوب سياسي در دسترس ترين مثالها براي زمانه اخيرند و نويسندگان اين مجموعه بخصوص ولف به صورت ناخودآگاهي بدان عطف توجه نشان مي دهند) تا توزيع را برابر سازند و اين رشك و حسد را اقناع و ارضا كنند.

اين واژه ها ممكن است نابهنجار به نظر آيند اما از گرايشات اين كتاب ناشي مي شوند. در اين كتاب تاكيد اصلي بر عدالت تطبيقي است ( عدالتي كه افراد با توجه به آنچه بايد در مقايسه با افراد ديگر داشته باشند اعطا مي شود ) و مشاركت آن  در تمايز قايل شدن ميان عدالت توزيعي و كيفري و قرار دادن جايگاه هريك با مشكل مواجه است. در نتيجه ، در اين كتاب اين پرسش مطرح  مي شود كه اگر الف آنچه را كه به صورت غيرمقايسه اي شايسته آن است داراست اما به اندازه ب واجد است و اين ب شايستگي بيشتري دارد آيا ب بايد به سطح بالاتري رود يا الف بايد به سطح پايين تري آيد ، يا بايد هردو چنان تغيير كنند كه توازني ميان آنها برقرار شود؟ فرض كنيد دو ماهيگير به نامهاي احمد و حسين به ترتيب يك چهارم و سه چهارم در ماهيگيري مشاركت كرده اند و 12 ماهي گرفته اند. بنابراين سهم احمد 3 ماهي و سهم حسين 9 ماهي است . اما علاوه بر اين فرض كنيد كه حسين فقط مي تواند 6 ماهي را به خانه ببرد و احمد  هم تنها 2 ماهي را مي تواند به خانه ببردد. آيا احمد بايد 3 ماهي را ( به نسبت 12 ) يا 6 ماهي ( 3 براي خودش و 3 براي حسين كه نمي تواند به خانه ببرد و بناست فاسد شود ) را به خانه ببرد؟ براي فرض اين كه عدالت مستلزم اين است كه احمد تنها 2 ماهي به خانه ببرد يا براي فرض اين كه پرسشي جدي در باب عدالت در اينجا مطرح است ( در مقابل سخاوت يا شانس ) بايد ذهن حسودانه را از بين برد. اين نمي تواند وظيفه عدالت باشد كه چنان اشيا را براي انسان بي فايده جلوه دهد تا توازني جزيي و سطحي با ديگر افراد ايجاد كند.

دوم اين كه،  از آنجا كه فوايد مادي بسياري در جامعه ناشي از مولفه هايي فراتر از كنترل ما وجود دارند و انسان، فوايد بيشتري نسبت به ديگران بدون توجه به هيچ تلاش و يا گزينشي به دست مي آورد آيا خلاف عدالت نيست كه اجازه دهيم عدالت ما را ملزم كند ( يا دوست ما را ملزم كند)  و براي ايجاد برابري مداخله نمايد ( يا در مورد فوايدي كه به تلاش ما مرتبط هستند و نه شانس و استعداد دخالت كند ) ؟ اصل رالزي كه در اين كتاب عموما مورد تآييد قرار مي گيرد چيزي شبيه مورد اخير است . اما چرا بايد آن اصل را پذيرفت؟ اگر الف از من حتي به جهت شانس ثروتمندتر است ، مخصوصآ اگر من آنچه را بخواهم دارم و اين قابليت را نيز دارم كه شانس خود را افزايش دهم ( با استثنائات اندكي من در اين بازار آزاد هستم ) چرا بايد اين مسئله مهمي باشد؟ دوستي مدني كه با تعليم و تربيت بر انسان تلقين مي شود ( آنگونه كه في المثل تاماس جفرسون مي گويد) كافي است تا از افرادي كه نمي توانند از خود دفاع كنند دفاع كند. اگر كسي اين بديل را قبول نداشته باشد و اصل رالز را ترجيح بدهد عادلانه و حتي مشفقانه نيست كه به نيروي محركه پناه برد ( كه فردي از آن محروم نيست ) بلكه بايد به چيز ديگري پناه برد و آن چيز تا آنجا كه من مي توانم دريابم  رشك و حسد است كه در نظريه موقعيت اوليه رالز به صورت تلويحي آمده است. 

اما اجازه دهيد در اين باره بيش از اين سخن نگوييم . اجازه بدهيد در مورد همه نبوغي كه در اين كتاب وجود دارد ( و اين البته به ميزان زيادي وجود دارد) صرفا بگوييم  كه تلاشي نابجا و گمراه كننده را به وجود آورده است. هواداران نظريه انصاف البته اين كتاب را دوست خواهند داشت اما تصور مي كنم بقيه ما اين گونه نخواهيم بود.   

کد خبر 96618

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha