به گزارش مهر متن کامل مقاله دکتر محسن اسماعیلی چنین است:
جدایی دین از سیاست از جمله نظریههایی است که طی سدههای اخیر به شدت هرچه تمامتر تبلیغ و ترویج میشود. گذشته از اینکه آیا چنین عقیدهای اصولاً با مفهوم سیاست و معنای دین سازگار است یا در حقیقت نوعی تناقض گویی است ، با واقعیتهای خارجی نیز منطبق نیست.
از همین جا معلوم میشود ، برخلاف توجیهات ظاهراً علمی ، انگیزه آنان از طرح و تبلیغ این ایده چیز دیگر و احیاناً غافل کردن مسلمانان از قدرت عظیم دین در اداره امور جامعه است. شگفت اینکه آنان گاه در لباس دوستی و دلسوزی هم وارد میشوند و آسیب دیدن قداست دین در اثر ورود به عرصه سیاست و حکومت را از جمله دلایل خود بر می شمارند و شگفتآورتر اینکه برخی دانشمندان مسلمان نیز فریب آنان را خورده و میخورند.
این در حالی است که مطالعات تاریخی و نیز مشاهده تیزبینانه آنچه در گوشه و کنار جهان میگذرد ، به خوبی اثبات میکند که مبتکران و مروجان این نظریه ، خود به آن پایبند نبوده و حداکثر استفاده (بخوانید سوءاستفاده) را از قدرت دین و احساسات مذهبی شهروندان برای نیل به مقاصد سیاسی خود میکنند. برای مثال همان گونه که محمد غزالی یکی از رهبران برجسته جمعیت اخوان المسلمین مصر در کتاب «مِن هُنانَعلمُ» میگوید: اسرائیلیها میتوانستند کشورشان را جمهوری یهود یا اتحاد سوسیالیستی یهود بنامند ،همان طور که همسایگان عربشان کشورهایشان را به نام خاندانهای حاکم بر آن مملکت «مملکت متوکلی یمن» یا «اردن هاشمی» یا «عربستان سعودی» نامیدهاند. ولی آن را اسرائیل نامیدند که نمود تعلق آنان به دین و مواریثشان و احترامشان به ارزشهای مقدسشان است. یهودیانی که این کار را کردهاند خداوند علم و ثروتند ، و رهبران سیاست و اقتصاد ، و از میان آنان کسانی بودهاند که در شکافت هسته اتم و بسیاری اختراعات دست داشتهاند. معالوصف در انتساب خود به دینشان خجالت نکشیدهاند و از واجبات آن تن نزدهاند.»
محمد غزالی « بر آن است که بعضیها گول ظاهر را میخورند و تصور میکنند که اروپاییها دین را بوسیدهاند و کنار گذاردهاند ؛ لذا تردید دارند که ایستادن اروپا در برابر اسلام به انگیزه احساسات صلیبی باشد. ولی حقیقت غیر از این است. عنوان رسمی حکومت انگلیس « حامی حریم ایمان » است و نخستین ماده در برنامه حزب محافظهکار استقرار تمدن مسیحی است ، و حزب حاکم کنونی ایتالیا نیز حزب دموکراتیک مسیحی است.»
آنچه این متفکر عرب در خصوص شعلهور بودن آتش کینه جنگهای صلیبی در دل غربیها گفته است ، موافقان دیگری هم دارد. سید جمالالدین اسدآبادی از جمله کسانی است که بر این نظر پافشاری داشت. استاد محمد طاهرالجبلاوی نوشته است : « سید جمالالدین معتقد بود که روحیه صلیبی همواره در وجود رجال غرب کمین کرده است و استعمار پیوسته میکوشد تا روح دینی و اجتماعی و اقتصادی را در سرزمینهای اسلامی ناتوان کند ، تا خود بتواند پیروز گردد و حکم راند. سید به خاطر همین خطر مسلمانان را به اتحاد دعوت میکرد.» همچنین احمد امین مصری ، از گفته یکی از فاضلان غربی چنین نقل میکند :«تعلیمات سید جمالالدین در این موضوع خلاصه میشود که غرب دشمن شرق است و آتش کینهتوزی صلیبی همواره در جان غربیان شعله میکشد.»
این نظر ، البته در عمل هم ثابت شد و بخصوص در سالهای اخیر شاهد آن بودیم که رهبران آمریکا و اروپا دقیقاً از همین واژه استفاده کردند ؛ در آشکارترین نمونه بعد از حادثه 11 سپتامبر سال 2001 ، برخی عناصر سیاسی تندرو در آمریکا تلاش کردند این حادثه را نشانهای از جنگ صلیبی جهان غرب با جهان اسلام معرفی کنند. حتی یکبار جورج بوش رئیس جمهوری وقت آمریکا نیز چنین لفظی را به کار برد. اما پس از به راه افتادن اعتراضات جهانی از سوی مسلمانان و مسیحیان ، بوش و دیگر سخنگویان افراطی در آمریکا مجبور به تصحیح مواضع خود شدند. همچنین فرانسوا فیون نخستوزیر فرانسه در اظهاراتی نسنجیده گفت که کشورش رهبری جنگ صلیبی جدید غرب با جهان اسلام را برعهده دارد. وی گفت : ارتش فرانسه جنگ صلیبی جدیدی را با جهان اسلام فرماندهی میکند و در چارچوب این جنگ ، فرانسه تجهیزات نظامی زیادی را به افغانستان ارسال کرده است.
به هر حال ، اگر چه قانون اساسی آمریکا متضمن جدایی دین از سیاست است ، اما امروزه و در عمل به وضوح شاهد حضور دین و دیدگاههای ایدئولوژیک در بین جامعه و دولتمردان آمریکایی هستیم. دولتمردان آمریکایی که همواره جدایی دین از سیاست را تبلیغ میکنند ، خود به قدرت بسیج عمومی دین اعتقاد دارند و همواره به استفاده و بازی با عقاید مذهبی مردم آمریکا همت گماشتهاند.
بسیاری از رؤسای جمهور این کشور ، چه در مبارزه انتخاباتی خود و چه در اعمال سیاست داخلی و خارجی خویش ، از عامل مذهب استفاده کردهاند ، ولی پس از ورود جرج دبلیو بوش ، مذهب نقش بسیار آشکارتری در عرصه سیاسی آمریکا ، به خصوص در سیاست خارجی آن پیدا نمود.
در آخرین نمونه بوش ، زمانی که تصمیم گرفت ، برای کسب مقام ریاست جمهوری به رقابت با سایر مدعیان برخیزد ، تصمیم شخصی خود را «ماموریتی از جانب خدا» نامید که بر دوش او نهاده شده و او سعی خواهد کرد ، به این ماموریت پیغمبرگونه جامه عمل بپوشاند. در این راستا ، او تمامی کشیشهای معروف منطقه را دعوت کرد تا طی مراسمی روحانی که در مورد سیاستمداران چندان مسبوق به سابقه نیست ، با وی «بیعت» کنند. او حتی به کشیشهای میهمان گفت که وی (مشخصاً از جانب خدا) برای نامزدی پست ریاست جمهوری برگزیده شده است.
بوش در تمامی مراحل مبارزات انتخاباتیاش ، تأکید کرده بود که عیسی مسیح متفکر محبوب است ؛ «چون ناجی قلب او بوده است» و خود را «مردی با عشق مسیح در دل» معرفی میکرد و به محض آن که قدرت را در دست گرفت ، روز بیستم ژانویه را روز ملی نیایش اعلام کرد. ، بوش کلمه «شیطان» را که در متون مذهبی بسیار رایج است ، اغلب در گفتههای خود به کار میبرد. برای مثال از نظر او اسامهبنلادن و گروهش تجسمی از شیطان بودند. محور شیطانی هم که شامل عراق و ایران و کره شمالی میشد ، فرمولی اتفاقی نبود ؛ بوش زمانی که در حال تدارک آغاز جنگ علیه عراق بود ، اعلام کرد « این کشور ، آمریکا و دوستان ما همگی در برزخی میان جهانی پر از صلح و صفا و جهنمی پر از آشوب و اختناق به سر میبرند و دائماً صدای زنگ خطر را میشنوند. یک بار دیگر ، این وظیفه (از جانب خدا) بر دوش ما نهاده شده که از آرامش و آسایش مردمانمان و امیدواریهای نوع بشر دفاع کنیم و ما این مسئولیت را با جان ودل میپذیریم ... با اطمینان به پیش میرویم. زیرا این مسئولیت تاریخی به دوش کشوری نهاده شده است که شایستگی آن را دارد.»
آنها در فعالیتهای خود تبلیغ میکنند که صلح نتیجهای ندارد و باید به دنبال جنگ بود و با استناد به آیات انجیل ، اثبات میکنند که اکنون در آخرالزمان حضور داریم (نظریه جنگ تمدنها و مخالفت با روند صلح خاورمیانه). سایر مردم جهان نیز از آثار سوء این تبلیغات بیبهره نیستند ؛ سربازان اسپانیایی شرکت کننده در جنگ عراق ، خود را نمایندگان مسیح میدانند و از علائم جنگهای صلیبی استفاده میکنند. (نشریه پگاه حوزه ، شماره 151)
چنین است که یورگن هابرماس ، آخرین فیلسوف بازمانده از حلقه فرانکفورت ، معتقد است :«بوش در ائتلاف با رای دهندگان پیروزی خود را در تاریخ باید مدیون انگیزه دینی بداند. این تحول و تغییر در قدرت نشان دهنده یک تحول ذهنی در جامعه مدنی است که زمینه بحثهای آکادمیک را در باره تاثیر سیاسی دین در دولت و حوزه عمومی فراهم میکند.» مقصود او از «تحول ذهنی در جامعه مدنی» ، بازگشت غرب به تقویت حضور دین در همه عرصههای زندگی اجتماعی است.
هابرماس نیز در مقالهای با عنوان «دین در حوزه عمومی» ، به رشد رویکرد دینی در قانونگذاریها تصریح کرده و میگوید که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران «در چندین کشور مسلمان و حتی در خود اسرائیل نیز حقوق خانوادة دینی ، جانشین حقوق مدنی سکولار شده است. در افغانستان (و به زودی در عراق نیز) کارکرد کم و بیش قانون لیبرال باید به خاطر سازگاریاش با شریعت محدود شود.» او همچنین معتقد است که « به طور مسلّم ، در اروپا نیز از زمان انقلاب فرانسه شاهد قدرتی از شکل دینی سنتگرایی بودهایم.»
ممکن است گفته شود : اگر چنین است پس چرا دولتهای غربی بر اصل جدایی دین از دولت اصرار ورزیده و معمولاً در قوانین اساسی خود بر بیطرفی در مقابل ادیان تاکید میکنند؟ پاسخ این است که اولاً آنچه در قانون به آن تظاهر میشود لزوماً مبنای آنچه در عمل اتفاق میافتد نیست . چه بسا بر اصولی وانمود شود تا مسلمانان را فریب داده و از مزایای دینی بودن جامعه و حکومت محروم سازند. ثانیاً آنان تصریح کردهاند که جدایی دین از دولت به معنای مخالفت دولت با دین و عدم تعامل آنها نیست ؛ بلکه مقصود آن است که دولت در برابر گرایشهای متفاوت دینی بیطرف بماند و این منافاتی با احترام به اصل دین و حتی بسترسازی برای ترویج و آموزش مذهبی ندارد.
با این وصف به نظر میرسد اصرار بر جدایی دین از حکومت و سیاست ( که قانونگذاری پایه اصلی آن است) دسیسهای برای از بین بردن هویت دینی مسلمانان است ؛ چرا که با جداسازی اسلام از حقوق و حکومت ، عامل وحدت بخش مردم و مهمترین انگیزه دخالت آنان در سیاست از بین رفته و صحنه از دین داران و غیرت دینی خالی میشود. طبیعی است که در غیاب دین داران ، وابستگان به بیگانه بدون هیچ مانع و مقاومتی مطامع آنان را برآورده میسازند و برای تداوم سلطه خود راهی جز وطنفروشی پیدا نمیکنند.
شهید مدرس با زیرکی خود این نکته را دریافته بود و میگفت :
« فکر میکردم چرا ممالک اسلامی رو به ضعف رفته و ممالک غیر اسلامی رو به ترقی؟ چندین روز فکر میکردم و بالاخره چنین فهمیدم که ممالک اسلامی سیاست و دیانت را از هم جدا کردهاند ؛ ولی ممالک دیگر سیاستشان عین دیانتشان یا جزو آن است. ممکن هم هست [در انتخاب نوع دین] اشتباه کرده باشند. لهذا در ممالک اسلامی اشخاصی که متدین هستند دوری میکنند از اشخاصی که داخل در سیاست هستند. آنها که دوری میکردند ، ناچار همه نوع اشخاص رشته امور سیاست را در دست گرفته ، لهذا [مملکت ]رو به عقب میرود. »
-------------------------
منبع: ویژه نامه حقوق روزنامه همشهری
نظر شما