اثر اندرو لینکلیتر با عنوان "انسانها و شهروندان در نظریه روابط بینالملل" در زمان ظهور خود اثری راهگشا بود و سهمی عظیم در تبیین دیدگاهی داشت که بیشتر به "روابط بینالمللی و انسانی" توجه داشت.
توجه او به بسط رهیافتی انتقادی و خودآگاهانه به سیاست جهانی، یعنی رهیافتی که رهایی انسان را تبدیل به دل مشغولی اصلی میکند چالشی بر سر راه جریانات غالب و انگیزهای برای نظریهپردازانی بود که در حاشیه قرار داشتهاند.
درک وی از نظریه انتقادی به عنوان تأییدی بر این نکته که "قبل از هر چیز باید هدف هنجاری پژوهش اجتماعی را مد نظر داشت" موجب شده دو تفکر بازتابی و اخلاقی در رشتهای رشد پیدا کند که گمان میرفت به هیچ کدام توجه نداشته باشد.
آثار لینکلیتر در مواجهه با سؤال "زندگی خوب" به صورت کلی، منابع مهمی به دست میدهد. اول اینکه او نسبت به فلسفه اخلاق سودگرایی تفکر نو کارکردگرایان انتقاد بسیاری دارد. این فلسفه اخلاق به خاطر رد "افسانه خیر مشترک" به خود میبالد. در عوض با سرمشق گرفتن از نو هگلیهایی مانند تی.اچ.گرین در آثار خود به سمت حمایت از پروژه "گسترش محدوده خیر مشترک" جهتگیری میکند.
در استدلهای لینکلیتر محدودیتهایی دیده میشود. زیرا به رغم اشاره صریح به محوریت "خیر"، استدلهایی خود را ورای حکومت و در چارچوب بسیار اشتقاقی نظریههای با موضوع حق، در جهت حمایت از عمومیت اخلاقی و "بسط اجتماع سیاسی و اخلاقی" گسترش میدهد.
می توان این مطلب را در مقایسه او از مفاهیم الزام درونی و بیرونی، حمایت از گفتگو درباره مدعاهای اخلاقی منجر به تشکیل "انتظارات اجتماع در مورد کنش صحیح" و این حقیقت که بحث او درباره "شهروند خوب بینالمللی" برای تبیین مفهوم "شهروندی" بسیار محدود است مشاهد کرد؛ در عین حال که ناباورانه درباره "خیر" حرف کمی برای گفتن دارد.
با توجه به اتکای فراوان و نه غیر انتقادی به کانت، صورتبندی فلسفه اخلاق و بر حسب نظریه "حق" بسیار جالب توجه است.
میتوان چنین استدلال کرد که این امر در راستای تلاش لینکلیتر برای ایجاد رهیافتی "انتقادی" و صریح و یک پارچه کردن کوششهای نظریهپردازان انتقادی معاصر مانند هابرماس صورت گرفته است و در آن میتوان تأیید سنتی کانت مبنی بر "حق" برتر از "خیر" را مشاهده کرد.
همانطور که تیلور اشاره میکند، موضوع تعریف ملاک برخی رویهها که ما را در استنتاج تمام اموری که مجبور به انجام آن هستیم و فقط در همان جا مجاز میشمارد، حاکی از فلسفه اخلاق ارتباطی هابرماس نیز هست، جایی که فرد مجبور است به این مطلب بیندیشد که اگر در شرایط آرمانی گفتگوی بی قید و شرط، تمام افراد میتوانستند با یکدیگر بیندیشند، چه هنجاری مورد توافق همگان قرار خواهد گرفت.
مشکل صورتبندی مسائل فلسفه اخلاق، بدین روش همانند استدلهایی است که قبلا ذکر شد. مثلا ممکن است لینکلیتر حق داشته باشد چنین نتیجهگیری کند که الزامات ما، مقدم بر حکومت هستند.
دیگر اینکه نقطه ضعف فلسفه اخلاق کانتی یا گونه هابرماسی آن و یا گونه رالزی آن تنها این نیست که در مورد واگذاری به یک صورتگرایی پوچ، خود را به خطر میاندازند- این همان نقطه ضعفی است که لینکلیتر به آن اشاره میکند- بلکه به این سؤال نیز نمیتوانند پاسخ دهند که چرا باید بدون فرض مفهومی از "خیر" به الزامات خود احترام بگذاریم.
مشکلات عدم شناخت در مورد "خیر" در غیاب بنیانهای اصلی و در سایه حمایت لینکلیتر از راه حل هابرماس برای مسئله دفاع از امور جهان شمول حادتر شده است. یعنی همان چیزی که هابرماس آنرا "نیروی غیر اجباری استدلال بهتر" مینامد.
همانطور که براون اشاره میکند لازم است نظریهپردازان انتقادی در موقعیت کنونی در مقابل ابهام بی مورد مقاومت کنند. این، حداقل چیزی است که بی تردید برای هر رهیافتی که تلاش میکند جایگاه استدلال بهتر را به دست آورد، باید حائز آن باشد.
نظر شما