تیلور، نسبیگرایی را تلاشی گمراه شده و نادرست برای احترام متقابل میداند. از نظر او، اینکه "آلن بلوم" فرهنگ معاصر درباره خودشکوفایی را خوار میشمرد، بدان جهت است که وی تنها تعابیر و وجوه هجوآمیز ایدهال اخلاقی غنی صداقت با خویشتن را مینگرد و از سایر ابعاد غفلت میورزد.
فرهنگ تساهل نسبت به انواع مختلف از هر گونه ادعای مطلق پرهیز میکند. هر چند پیش فرض آن این است که ارزش برخی اشکال زندگی (شکل اصیلتر آن) کاملا بالاتر از سایر اشکال است.
جانبداری از "اخلاق اصالت" به شکل یک نسبیگرایی آرام و نامرئی درآمده که دفاع محکم و قاطع از هرگونه ایدهآل اخلاقی را ناممکن ساخته است.
این امر بدان معناست که دیدگاه قائلان به اخلاق اصالت دست کم در برخی موارد، متضمن نوعی تناقض و تضاد درونی است، چرا که (دست کم در برخی موارد) در پس این نسبیگرایی، یک آرمان اخلاقی وجود دارد.
با این حال نسبیگرایی خواه متضمن تناقض باشد یا نباشد، دیدگاهی است که معمولا مردم اتخاذ میکنند و آرمان مزبور تا سطح یک اصل مسلم که در آن هیچ گونه چالش و چون و چرایی نمیشود، بلکه علاوه بر آن، هرگز به توضیح و شرح آن نیز پرداخته نمیشود، تنزل مییابد.
اخلاق اصالت به حمایت از لیبرالیسم بی طرفانه نیز میپردازد. این لیبرالیسم، خواه نسبیگرایان از آن حمایت کنند یا مخالفان نسبیگرایی، هرگونه بحث درباره زندگی خوب را سرکوب و محکوم میکند. این یکی از نقدهایی است که "باینر" بر لیبرالیسم وارد میکند و مکاینتایر نیز همین نقد را مطرح دارد.
ذهنگرایی اخلاقی نیز به ترویج همین سرکوبی و محکوم کردن بحث از زندگی خوب میپردازد. ذهنگرایی اخلاقی، دیدگاهی است که معتقد است دیدگاههای اخلاقی به هیچ وجه بر پایه دلیل یا طبیعت و ماهیت اشیا مبتنی نیست، بلکه نهایتا بدان جهت که ما خود را مجذوب و شیفته آنها مییابیم، به دست هر یک از ما اتخاذ و انتخاب میشوند.
عامل سومی که باعث ترویج سرکوبی و مخالفت با بحث درباره زندگی خوب است، نوعی تبیین رایج در علوم اجتماعی است که قاطعانه و آگاهانه نسبت به آرمانهای اخلاقی بی طرف است، چرا که از نظر ایشان شأن علم (علمی بودن) همین را اقتضا میکند.
اصالت، آرمانی ارزشمند است و میتوان به بحث و استدلال عقلی درباره آرمانها و نیز مطابقت اعمال با آرمانها پرداخت؛ این مباحث و استدلالها تاثیر گذارند و چنین نیست که ما اسیر و زندانی نظام باشیم.
نظر شما