فكر رفتن مثل خوره به جانش افتاده بود و يك لحظه هم او را راحت نمي گذاشت. مانده بود چه جور حرفش را با پدرش در ميان بگذارد تا نظر موافق اورا براي رفتن جلب كند. هر وقت هواي رفتن به سرش مي افتاد يك راست به خانه دوستش مي رفت تا دقايقي را از طريق ماهواره نظاره گر سرزمين رويايي اش باشد. درست مثل يك آدم معتاد كه به مواد مخدر اعتياد دارد و هر باركه مصرف مي كند براي مدت زماني هر چند كوتاه هم كه شده در عالم ديگري سير مي كند !
به گزارش خبرنگار اجتماعي "مهر"، بحران هويت قصه ناتمام همه مهاجراني است كه با دليل يا بدون دليل ، موجه يا غير موجه از وطن خود مهاجرت كرده و سرزمين ديگري را به عنوان " وطن دوم" براي زندگي انتخاب كرده و ماندگار مي شوند. حكايت غريبي است ، خودشان هم نمي دانند به كدام سرزمين تعلق دارند ، در وطن دوم به زادگاهشان مي بالند ، نسبت به سرمايه هاي ملي ، فرهنگي و تاريخي خود احساس غرور مي كند ، در ديار ناآشناي غربت هم وطن شان را به چشم يك آشناي ديرين مي بينند و...
هويت رنگ مي بازد!
يك آسيب شناس اجتماعي در اين باره مي گويد: در ميان افرادي كه مهاجرت مي كنند گروهي هستند كه بعد از مدتي ارزشهاي مذهبي در آنها كم رنگ شده اما دلبستگي هاي ملي آنها بيشتر مي شود. به همين دليل اكثر آنان به دنبال هويت گم شده خود هستند و در محلي كه به آن مهاجرت كرده اند شرايطي وجود ندارد كه بتوانند هويت اصيل خود را پيدا كنند.
به گفته دكتر علي اكبر منطقي، اين شخص وقتي وارد جامعه ( كشور) جديدي مي شود به فرهنگ محيط اطرافش احاطه ندارد بعد از مدتي هم كه با محيط آشنا شد مجبور است مطابق با انتظارات اجتماعي افرادي كه در آن محيط زندگي مي كنند رفتار كند.
به اعتقاد روان شناسان اجتماعي برخي از نيازهاي رواني مانند نياز به محترم بودن ، محبوب بودن ، مفيد بودن و نياز به مهم بودن بر ساير نيازها اولويت دارند كه اين ارزشها نسبي هستند ، تغيير محيط اجتماعي باعث تغيير ملاك سنجش اين ارزشها براي فرد مي شود. بنابراين ممكن است فردي كه در يك جامعه از احترام ويژه اي برخوردار است ، در جامعه ديگر با ارزشهاي متفاوت محترم شمرده نشود.
غم غربت بر دوش او سنگيني مي كند...
به طور معمول افرادي كه از كشور خود به خارج از آن مهاجرت مي كنند يا با ارزشهاي فرهنگي جامعه خودي و رفتارهاي مورد قبول خودشان زندگي مي كنند و يا تغيير و ضعيت مي دهند و با ارزشهاي جديد هماهنگ مي شوند ، اگر بخواهند مطابق با ارزشهاي جامعه خود رفتار كنند نسبت به شيوه رفتاري فرد با نگاه غير آشنا و غريبه رفتار مي شود كه او( فرد مهاجر) احساس حقارت و تنهايي شديد مي كند. اما روش دوم حالتي است كه منطبق با انتظارات افراد آن كشور رفتار كند كه در بسياري از موارد نيز فرد دچار تضاد ارزشي و احساس گناه دروني مي شود كه مي تواند ريشه اصلي بحران هويت باشد. در كنار تمام اين مسائل ، غربت و دوري از خانواده ، تنهايي ، نااميدي ، گم شدگي هويت، تضاد ارزشي و بعضا احساس گناه دروني ، تحقير و انزوا به بحران روحي اين افراد دامن مي زند.
منطقي در اين ارتباط مي گويد : البته عامل سن در پيدايش بحران هويت بسيار مهم است ، به طور معمول اگر شخص در دوران بلوغ و به دنبال روشن شدن تكليف اجتماعي و فردي به تنهايي يا همراه خانواده مهاجرت كند، ممكن است بيشتر با اين مشكل مواجه شود.
علي حسينيان ، مشاور جوانان و مدرس علوم اجتماعي معتقد است : به طور كلي هر فرد در يك جامعه جديد با دو مساله مهم روبه رو است ، جامعه پذيري و فرهنگ پذيري.
وي مي گويد: هر گاه فرد در جامعه اي قرار گيرد كه ديدگاهها، منش و رفتار حاكم بر آن جامعه را قبول داشته باشد بالطبع فرهنگ پذيري صورت گرفته است.
حسينيان مي افزايد : ميزان دلبستگي عاطفي افراد به جامعه و فرهنگ جامعه اي كه در آن متولد شده اند در به وجود آمدن بحران هويت موثر است. هر چقدر ميزان وابستگي عاطفي فرد نسبت به سرزمين اجدادي خود بيشتر باشد جامعه پذيري و فرهنگ پذيري جوامع ديگر يا صورت نمي گيرد و يا خيلي دير صورت مي پذيرد.
اين مشاور امور جوانان مي گويد: در سنين پايين به علت اينكه شخصيت افراد به طور كامل شكل نگرفته است و هنوز فرهنگ جامعه خودي در آنها نهادينه نشده است ، فرهنگ كشوري را كه به آن مهاجرت كرده اند مي پذيرند ، حال آنكه ريشه فرهنگ زادگاه در آنان وجود دارد و اين سر منشاء تعارضات ، تضادها و تنش هاي ناشي از اختلال فرهنگ ها مي باشد.
هدف هاي نامعلوم...
جامعه شناسان معتقدند افرادي كه با هدف مشخص و روشن مانند تحصيل مهاجرت مي كنند كمتر دچار بحران هويت مي شوند و در مقابل افرادي كه هدف روشني ندارند زودتر و بيشتر دچار مشكل بحران هويت مي شوند.
يك روان شناس در اين ارتباط مي گويد: در بررسي اين مساله بايد به يك سري مسايلي كه بر نحوه سازگاري فرد با فرهنگ جديدي كه بر او غالب مي شود و يا موقعيت جديدي كه خود را در آن مي بينيد توجه كرد.
حميد رضا سهرابي مي افزايد: در واقع بايد ديد فرد با چه هدفي تصميم به مهاجرت گرفته است و يا اينكه بعد از ورود به كشور جديد آن كشور امكانات رسيدن به هدف را براي او مهيا كرده است ياخير.
وي در ادمه مي گويد: كسي كه با هدف مشخصي تصميم به مهاجرت مي گيرد ، مي داند كه از كجا شروع كند ، به چه برسد و در اين مسير با چه مسايلي رو به رو مي شود. لذا نه دچار خود باختگي مي شود ، نه با مشكل بحران هويت رو به رو است اما افرادي كه با يك سري اهداف مبهم و ناآگاهانه و يا تقليد از ديگران تصميم به مهاجرت مي گيرند ممكن است به رويايي كه پيش چشم خود مجسم كرده اند دست نيابند و حتي شرايطي را كه در كشورشان داشته اند از دست بدهند و اين آغاز سرخوردگي و ساير مشكلات ناشي از آن است.
به گفته سهرابي ، افرادي كه بار سفرشان را مي بندند اغلب به دلايل مختلف از شرايط قبلي ناراضي بوده و به دنبال دست يافتن به شرايط بهتر تصميم به مهاجرت مي گيرند. اين در حالي است كه وقتي فرد به سرزميني مي رود كه 180 درجه با فرهنگ زادگاه او متفاوت است دچار شوك فرهنگي مي شود.
اكثر اين قبيل افراد قبل از آنكه كشوري را كه براي مهاجرت انتخاب كرده اند ببينند ، آن را يك آرمان شهر و يك مدينه فاضله تصور مي كنند اما هنگامي كه وارد مي شوند با واقعيات تلخي رو به رو مي شوند كه در باور خود نمي گنجاندند.
دكتر منطقي، آسيب شناس در اين ارتباط مي گويد: در آنجا فرد ناگهان احساس بي پناهي مي كند زيرا نه خانواده اي وجود دارد كه از وي حمايت كند و نه روابط ارگانيك حاكم بر جوامع توسعه يافته امكان برقراري هيچ گونه روابط عاطفي را براي او مهيا مي كند. بنابراين روابط اجتماعي و شبكه ارتباطات اجتماعي شخص كوچك مي شود به گونه اي كه اين قبيل تنهايي ها اكثر مواقع افراد را به مرز افسردگي مي رساند.
همچنين به اعتقاد اين آسيب شناس، ريشه اصلي غم دوري از وطن تا حدوي نتيجه همين مساله است يعني فقدان شبكه روابط اجتماعي باعث مي شود فرد حمايت اجتماعي دريافت نكند كه به خودي خود شخص را افسرده ، دلتنگ و دچار بحران هويت مي كند.
پايگاهي براي زندگي ندارند...
در بين مهاجران كساني هستند كه به اصطلاح " ديپورت" ( مسافران برگشت خورده ) شده اند و مشكلات بيشتري دارند اغلب آنها افرادي هستند كه در واقع از هويت محكم شخصي ، ملي و مذهبي برخوردار نيستند. بنابراين نه به عنوان يك فرد از استحكام شخصيت برخوردارند و نه به عنوان عضوي از يك جامعه خودشان را به آن كشور وابسته مي دانند و نه علايق فرهنگي و مذهبي شان قوي است.
كارشناسان مسائل اجتماعي معتقدند براي كاهش فشارهاي اجتماعي و روان شناختي ناشي از مهاجرت ، شخصي كه تصميم به مهاجرت مي گيرد بايد هدف خود را مشخص كند و مدام هدف اصلي خود را پيش روي خود مجسم كند. همچنين براي اينكه شبكه ارتباطات فردي شخص گسترده باشد بهتر است به جايي مهاجرت كند كه اقوام يا آشناياني هرچند بسياردور در آنجا دارد و ارتباط خود را با بستگانش در زادگاهش حفظ كند.
سهرابي، استاد روان شناسي در اين ارتباط مي گويد: حفظ ارتباط با ميهن و هم وطنان باعث مي شود كه فرد فرهنگ سرزميني را كه در آن متولد شده است فراموش نكند و از ياد نبرد كه به آنجا تعلق دارد.
او ادامه مي دهد: شناساندن فرهنگ و تمدن خودي به جوانان و نسل جديدي كه از راه مي رسد باعث مي شود هنگامي كه فرد به كشور ديگر مهاجرت كرد نسبت به مليت و هويت اصلي خود احساس حقارت نكند و بپذيرد در نهايت به كجا تعلق دارد. واقعيات فرهنگي هر دو جامعه را بپذيرد و با استدلال با واقعيات زندگي كند.
در جستجوي هويت گمشده
... هم چنان به دنبال گمشده خود در آن سوي مرزهاي جغرافيايي حيران و سرگردان است اما نمي داند در جستجوي چيست؟ غرق در افكار مغشوش خود سرگشته و نالان در خيابان هاي شهر غربت قدم مي زند ، هر گامي كه برمي دارد براي او يك قدم فرو افتادن در هويت گمگشته را به دنبال دارد. از خود مي پرسد مگر هويت من چيست كه امروز در اين سرزمين به دنبال آن هستم؟ سرزمين آبا و اجدادي من كجاست؟
امروز سه سال و سه ماه و سه روز است كه در سرزمين نامادري خود زندگي مي كند اما هنوز نتوانسته با بچه هاي اين سرزمين رفيق و همزبان شود او هنوز به زبان مادري اش صحبت مي كند و اين گونه است كه از درك واقعيت به دور مانده و نمي تواند گمشده خود را از بوميان اين سرزمين طلب كند.
هواي برگشتش آرزوست تا بيابد هويتي را كه با او بزرگ شده و انس گرفته، او به سرزمين مادري اش تعلق دارد و بايستي بازگردد. برگردد تا نشان دهد كه هويتي دارد به نام ايراني در سرزمين ايران.
نظر شما