میدانیم که رالز و پاره ای دیگر از اندیشمندان عدالت را به عنوان اولین فضیلت نهادهای اجتماعی مدنظر می گیرند. بدین جهت است که معمولاً باید توضیح داد که هنگامی که از عدالت به عنوان فضیلت سخن می رود معنای فردی و شخصیتی آن مدنظر است و نه صفت و فضیلتی که ما به اجتماع اطلاق می کنیم. این مقال قصد دارد تمایز و تمییز میان این دو معنای عدالت را به مثابه فضیلت مدنظر قرار دهد.
نمی توان نادیده گرفت که عدالت حتی هنگامی که به فرد اشاره میکند واجد ابهامها و ایهامهایی است. افلاطون در "جمهوری" عدالت را به عنوان فضیلت برتر افراد ( همچنین جوامع) قلمداد می کند. حق آن است که تقریباً هر موضوعی که ما به عنوان موضوعی اخلاقی قلمداد کنیم ذیل مفهوم عدالت ( دیکاوسن) قابل بررسی است. با این همه در جهان جدید عدالت بخشی از اخلاق فردی را در بر می گیرد و ما اگر کسی دروغ بگوید یا به بچه ها بی اعتنایی کند بدو لقب ناعادل نمی دهیم و القاب دیگری را بدین فرد اطلاق می کنیم. عدالت فردی اغلب به مضامینی اخلاقی اشاره می کند که با ثروت و امکانات در ارتباط هستند. مثلاً اگر کسی پولی را از کسی قرض کند و بدو پس ندهد می گوییم کاری ناعادلانه انجام داده است . یا مثلاً اگر از فردی بخواهیم که کالایی را میان جمعی تقسیم کند و تقسیم وی مبتنی بر معیاری درست نباشد و دلبخواهی باشد می گوییم تقسیم وی ناعادلانه است. بدین جهت پرسش اصلی عدالت به مثاعه فضیلت فردی به توزیع کالاها و امکانات توجه دارد.
هرچند که ایدۀ عدالت اجتماعی که بر اساس قرارداد اجتماعی استوار است در "جمهوری" افلاطون مورد توجه قرار میگیرد و حتی قبل از زمانۀ افلاطون هم مورد توجه بوده است تصور "جمهوری" از عدالت فردی کاملاً متمایز از عدالت اجتماعی است و افلاطون با فضیلت اخلاقی این عدالت را از عدالت اجتماعی جدا می کند. یقیناً افلاطون شباهتی میان عدالت فردی و عدالت موجود در جامعه می دید اما او میان این دو تمایز قایل می شد. به نظر وی دولت نوعی نهاد است و عدالت افراد با عدالت نهادی موجود در جامعه ماهیتاً متمایز هستند. علاوه بر این فرد عادل تا حدی نفسش از سوی بصیرت خیر هدایت می شود و چنین فردی واجد عقلی است که احساسات تأثرات وی را منطبق بر این بصیرت هدایت می کنند. این نفس هماهنگ است، فربه و زیبا و سالم است و عدالت فردی بجد بر چنین موقعیتی از نفس متکی است. از این جهت اعمال در صورتی عادلانه هستند که با این هماهنگی بیگانه نباشند.
چنین تصوری از عدالت فردی فضیلتمحور است چون عدالت را به موقعیت فردی گره میزند و هنجارهای اجتماعی یا نتایج درست گره نمیزند. اما دیدگاه افلاطون کاملاً افراطی است چراکه بر طبق این دیدگاه امکان ندارد فردی دروغ بگوید، آدم کش باشد یا دزدی کند اما بتواند عادل باشد. یعنی پیش فرض اساسی این دیدگاه آن است که برای عادل بود امتناع از این اعمال ضروری است. به نظر افلاطون فردی با نفس هماهنگ نه دورغ میگوید نه آدم میکشد و نه سرقت میکند. با این همه بیشتر مفسران دیدگاههای وی را در این زمینه ناقص و نیازمند بسط بیشتر دانستهاند.
ارسطو هم فیلسوفی فضیلتمحور است اما تبیین و تقریر وی از عدالت به عنوان یک فضیلت کمتر از افلاطون فضیلتمحور است چون تقریر وی عدالت فردی را با مؤلفههایی وضعیتی که بهجد فراتر از فرد عادل میرود در نظر میگیرد. به نظر ارسطو موقعیتها و جوامع عادلانه هستند اگر افراد منافعی را متناسب با شایستگیهایشان در آن موقعیتها به دست آورند. آنها که شایستگی بیشتری دارند باید از جامعه بهرههای بیشتری ببرند و امکانات باید به گونهای توزیع شود که بهره بیشتری به این افراد اعطا کند.
این تصور از عدالت اجتماعی فضیلت عدالت فردی را به عنوان بسط نظامهای اجتماعی عادلانه میداند. فردی که به دنبال بهره بردن بیشتر از حقی است که دارد به رذیلت حرص دچار است و فرد عادل کسی است که تلقی و بصیرت درستی از میزان استحقاق خود واجد است. از آنجا که ارسطو همه فضایل فردی را در منظومه هدف – وسیله و همچنین حد وسط میان دو افراط و تفریط میفهمد اگر حتی کمتر از استحقاق خودمان هم بخواهیم فردی فضیلتمند نیستیم.
با این همه همانگونه که ویلیام فرانکنا تصریح کرده این تقریر از عدالت به نظر دوری و یا بی مبنا است. چون اگر شایستگیهای فرد بر فضیلت وی متکی است برای تعیین فضیلت فرد هم باید به شایستگیهای وی رجوع کنیم و بدین وسیله به دوری مهیب دچار می شویم.
هم افلاطون و هم ارسطو عقلگرا هستند یعنی به دانش انسانی و دلایل اخلاقی اعتقاد دارند و آنچه در باب فضیلت عدالت میگویند بهجد متأثر از دیدگاه عقلگرایانه آنهاست. آنچه بعد از این دو فیلسوف بزرگ در قرون وسطا ارائه شد هم از دیدگاههای عقلگرایانه این دو متأثر است.
نظر شما