یکی از حوزههای مطالعاتی ذی نفوذ در روابط بینالملل طی دهههای اخیر جامعهشناسی تاریخی بوده است. در واقع به درستی گفته میشود که جامعهشناسان تاریخی به بسیاری از مسائلی پاسخ میگویند که نظریههای روابط بینالملل در مورد آنها ساکت بودهاند یا به آنها توجه نداشتهاند.
جامعهشناسی تاریخی حوزه میان رشتهای است
جامعهشناسی تاریخی یک حوزه مطالعاتی میان رشتهای است که به نحوی میتوان آن را چالشی علیه تقسیمبندی مدرن میان رشتههای مختلف مطالعات اجتماعی دانست. با وجود اینکه از قرن نوزدهم این برداشت مطرح بوده است که اساسا حوزه مطالعات اجتماعی با حوزه مطالعات تاریخی تفاوتی ندارد و تمایز در واقع میان این دو از یک سو و علوم طبیعی از سوی دیگر است، اما به طور سنتی علوم اجتماعی و به طور خاص جامعهشناسی با تاکید بر پیگیری روشهای علمی و تلاش برای کشف روابط پایدار میان پدیدههای اجتماعی و صورتبندی آنها در درون "قوانین" عام و قابل تعمیم تعریف میشدهاند.
در مقابل، تاریخ، دانشی تلقی میشود که به دنبال توصیف و تشریح جزئیات پدیدههای خاص و منحصر به فرد است و اساسا خود را در تقابل با علوم اجتماعی عامگرا به عنوان دانشی خاصگرا تعریف میکند.
طرفداران استقلال تاریخ معتقدند که وظیفه مورخ روایت است
برخی از مورخان و نیز جامعهشناسان که به نام "استقلالگرایان" خوانده میشوند بر استقلال این دو تاکید دارند. به عنوان نمونه، مایکل اوکشات بر آن است که تبیین تاریخی با تبیین علمی متفاوت است و نباید این دو را با هم در آمیخت. این تمایز باید باقی بماند و نباید میان این دو حوزه پل زد.
طرفداران استقلال تاریخ معتقد هستند که وظیفه مورخ روایت است، نه جستجوی علتها و بنابراین تاریخ میتواند از دیدگاههای متفاوتی نگاشته شود.
برخی نیز مانند کالینگوود بر این اساس بر تفاوت تاریخ تاکید میکنند که تاریخ به دنبال مطالعه اندیشه و تفکر است، نه کنش و بر این اساس با علوم اجتماعی تفاوت دارد.
طرفداران شباهت میان تاریخ و جامعهشناسی استقلال تاریخ را نمیپذیرند
در مقابل، گروهی نیز که "شباهتانگار" تلقی میشوند استقلال تاریخ را نمیپذیرند و معتقد هستند که در هر دو حوزه تاکید بر تبیین است. کارل پوپر با وجود اینکه میان علوم اجتماعی و علوم طبیعی قائل به نوعی تمایز بر اساس غالب بودن "منطق وضعیت" و به اصطلاح "تبیین مبتنی بر هدف" در کل علوم اجتماعی است، میان علوم اجتماعی و تاریخ تفاوتی نمیبیند.
به نظر میرسد در شرایطی که اساسا تلاش برای نگرش طبیعتانگارانه در علوم اجتماعی به چالش کشیده شده است و بر نقش عوامل ذهنی بیش از پیش تاکید میشود، استدلالهای پایه برای این تمایز سستتر میشوند.
همان گونه که هایدن میگوید، با توجه به اینکه ما نه جامعهشناسی یکپارچه داریم و نه تاریخ یکپارچه، رابطه میان این دو بسته به اینکه ما با چه تقریری از هر کدام سر و کار داشته باشیم فرق میکند، چون در درون هر یک از آنها موضوع مورد مطالعه، روششناسی متفاوت است. اما تلاش برای پیوند میان این دو چندان هم جدید نیست.
ای.اچ.کار این نکته را مطرح کرد که هر قدر تاریخ جامعهشناختیتر شود و هر قدر جامعهشناسی تاریخیتر گردد به نفع هر دو رشته است. مرز میان این دو باید باز باشد تا رفت و آمد دو طرفه ممکن گردد.
یکی از تلاشها برای پیوند میان این دو حوزه در قالب "جامعهشناسی تاریخی" نمود یافته است. در واقع این ترکیب مبتنی بر این فرض است که به هر حال هم تاریخ و هم جامعهشناسی در پی توصیف، تفسیر، و تبییناند و هر دو میدانند که رهایی از گزینشی بودن ناممکن است.
نظر شما