ابنسینا از فارابی اندیشه قوس نزولی هستی و وجود را به ارث برد. برخلاف بسیار از متألهان کلاسیک جهان اسلام، ابن سینا وجود از نیستی را رد کرد و تصریح کرد که جهان قدیم است و آغازی برای آن متصور نیست. یعنی جهان از جهات زمانی آغازی ندارد و حدوث زمانی نیست هرچند حدوث ذاتی به حساب می آید. به نظر او قایل شدن به حدوث زمانی مسائل فلسفی زیادی را مطح می کند اما جهان حدوثی ذاتی است که ناشی از ذات الهی است.
ابن سینا مبدع یکی از معروفترین استدلالها برای وجود خدا است. این استدلال است که تأثیر ژرفی بر متفکران قرون وسطا بخصوص فرد توماس گذاشت. این استدلال به شرح ذیل است: تجربه ما از جهان و اشیا نشاندهنده آن است که جهان وجود دارد. اما وجود اشیا ضروری نیست چرا که اشیا به وجود می آیند و از بین می روند و بدین جهت وجود آنها امکانی است. اما وجود امکانی بدون علتی به وجود نمی آید. این سلسله علل باید ادامه پیدا کند تا به جایی برسیم که علتی است که برای آن علتی متصور نیست چرا که اگر غیر از این باشد یا دور یا تسلسل به وجود می آید. این وجود باید ضروی باشد و این وجود ضروی همان است که در ادیان از آن به عنوان خدا یاد می شود.
ایده تأثیرگذار دیگر ابن سینا در زمینه نظریه شناخت است. عقل انسان در هنگام تولد در مراحل اولیه خود است و عقلی بالقوه به حساب می ید که از طریق آموزش تربیت می شود و به دانش دست می یابد. دانش از طریق تماس تجربی با اشیای جهان حاصل می شود و فرد از این تجربیات مفاهیمی را منتزع می کند. این دانش همچنین از طریق روش قیاسی استدلال بسط می یابد و مشاهدات به عبارات مقید منتهی می شوند که هنگامی که با یکدیگر ترکیب شوند به مفاهیمی انتزاعی منتهی می گردند. خود عقل سطوح پیشرفت و تکامل از عقل مادی ( عقل هیولایی) که به صورت بالقوه می تواند به شناخت برسد تا عقل فعال را طی می نماید. در موقعیتی عقل فعال انسان می تواند به منبع کامل شناخت دسترسی داشته باشد.
عقل فعال هم در نظریه ابن سینا برای ارزیابی استنتاجات معتبر حضور دارد. یک استنتاج قیاسی از دو فرض و از طریق ارتباطتشان با یک حد وسط ناشی می شود. گاهی دشوار است که دریابیم این حد وسط چیست از این رو هنگامی که فردی بر مسئله ای استنتاجی تأمل می کند ناگهان با حد وسط رویارو می شود و نتیجه درست را در می یابد. وی از طریق شهود و حدس و از طریق عقل فعال تحریک می گردد. اعتراضهای زیادی موجودند که می توانند در مقابل این نظریه مطرح شوند. بخصوص این اعتراضها در جهان پساکپرنیکی که به جهان شناسی توجه دارد بسی پررنگ هستند.
یکی از پرمناقشه برانگیزترین مسائل مربوط به معرفت شناسی ابن سینا در بحث علم خدا خود را نشان میدهد. خدا بسیط است و همچنین غیرمادی است و از این رو نمی تواند نسبتی معرفتی با اشیای خاصی که بنا است شناخته شوند برقرار کند. از این رو ابن سینا تصریح میکند که خدا امور ناشناخته در جهان را به روشی کلی و از طریق کیفیات عام اشیا میشناسد. خدا تنها انواع را میشناسد و نه افراد را. همین نکته بود که نقدهای گزنده غزالی را به همراه داشت و او ابن سینا را به باد انتقاد گرفت که علم خدا به افراد و اشیای خاص را انکار میکند.
یکی از پرسشهای مهم در مورد ابنسینا این است که آیا ابن سینا عارف بود؟ پارهای از مفسران وی در ایران به این پرسش جواب آری میدهند و به کتاب از دست رفته وی اشارت میدهند که در آن او شباهتهایی با اندیشه های اشراقی که از سوی سهرودی مطرح شد دارد . در پاره ای از آثار دیگر چون بخش آخر "اشارات" نیز این علقه هویدا است. این بحث نه تنها در نفس خود اهمیت دارد که مفسران جدید هم برای فهم اندیشههای موجود در فلسفه اسلامی و اندیشههای ابن سینا با این مشکل روبرو هستند که آیا اندیشه های ابنسینا تعقل صرفند یا اینکه با اندیشههای عرفانی ممزوجاند.
ابنسینا در پارهای از آثار خود مؤلفههایی از امکانات معرفتی مهم را میپذیرد که در معرفت عرفانی حضور دارند مانند امکان عقل غیرگفتمانی و معرفت بسیط. بدینجهت وجود مشخصههای اشراقی در آرای وی جای تردید و انکار ندارد.
نظر شما