معناى نوفهمى و نوآورى
نوفهمى و نوآورى در اجتهاد، به معناى اختراع دين جديد و تأسيس فقه نو، بر اساس يك سلسله بافته ها و يافته هاى ذهنى، سليقه ها و… نيست. مجتهد نوآور نمى خواهد بگويد دين در دشواريها و گرفتاريهاى اجتماعى كارآيى ندارد و هرگز بر آن نيست كه از اصول ثابت اسلامى چشم بپوشد و يا به ساحت قدس گذشتگان صالح، جسارت كند؛ چه اينها خلاف ضرورت دين و مورد منع و نهى شرع مبين هستند. ثبات دين، غناى منابع فقه، توانمندى احكام اسلامى در اداره زندگى انسان و جامعه، از گهواره تا گور، به بهترين وجه ممكن و مترقى ترين شكل، در همه روزگاران، جاى انكار ندارد.
معناى اجتهاد و نوفهمى و نوآورى عبارت است از : كوشش در جهت فهم عميق و دقيق دين. نوفهمى و نوآورى در اجتهاد، يعنى به كارگيرى تمام توان در حدّ امكان، رنج فراوان براى فهم سنت و قرآن و استنباط و استخراج احكام. اجتهاد مشروع و بلكه لازم و ضرورى در فرهنگ ما، چيزى جز رجوع پياپى به منابع و دليل هاى شرعى و تلاش و دقت جهت برداشت نو و فهم جديد نيست. كشف حكم و مطلب بى سابقه آميخته و قرينِ با حقيقت، اجتهاد است. مقتضاى باور به استعداد و ظرفيت پايان ناپذير منابع احكام و دليلهاى شرعى، چون كتاب و سنت و لازمه مشروع بودن اجتهاد و ضرورت استمرار و باز بودن باب آن و پذيرش اصل خدشه ناپذير و ديگر اصول و مبادى مسلّم و ضرورى دينى، پايبندى به نوفهمى و نوآورى به معناى برداشت نو و فهم جديد از اين دليل هاى شرعى است.
مدار و مورد نوفهمى و نوآورى
ارزش اجتهاد به برداشت جديد از متون عميق و پايان ناپذير اسلامى است. ضرورت اجتهاد، براى كشف حقائق جديد و پرده بردارى از روى مسائل نو و بى سابقه است. هنر مجتهد، در نوآورى و آشكارسازى مسائل و بحثهاى ناگفته اسلامى است. و به گواهى خود اين دسته از روايات، ميزان در فقاهت، درايت اخبار است.
آميختگى حقيقت اجتهاد با نوآورى
بر اساس شواهد متقن و دليل هاى محكم، اجتهاد و فقاهت در طول تاريخ، همواره همراه با تحول و دگرگونى و آميخته با نوآورى بوده است. گسترش فقه، از يك دوره فشرده و كوتاه در كتابهايى چون مقنع و مقنعه، به مباحث و مسائل پرفروع و گسترده در كتابهايى مانند جواهرالكلام و مكاسب، خود، گواه صادقى است بر اين ادعا. در اصل، تحول، نوانديشى و نوآورى جزء حقيقت و بافت حركت اجتهادى است. واژه اجتهاد، به معناى حقيقى، هم از نظر ماده و هم از نظر هيأت، عبارت است از به كارگيرى تمام توان، با مشقت فراوان، براى فهم و برداشت از سنت و قرآن و استخراج و استنباط احكام اسلام.
روشن است كه راه طى شده را دوباره پيمودن، مسائل و احكام استنباط شده را به بوته بررسى نهادن، در نهايت، رأى مورد پذيرش گذشتگان را پذيرفتن، احتمال خلاف در فهم و برداشتهاى پسينيان ندادن، به تفكر و ژرف كاوى در دليل هاى شرعى نپرداختن، زحمت و رنجى ندارد؛ زيرا اجتهاد حقيقى نيست، بلكه، بنا به گفته شهيد مطهرى تقليدى است در فرم و شكل اجتهاد.
آنچه كار مى برد و تلاش و تكاپو لازم دارد، راه نارفته را پوييدن، مشكلات علمى را پاسخ گفتن، گرههاى علمى را با سرانگشت اجتهاد، قدرتمندانه گشودن و درباره مباحث جديد به تحقيق پرداختن است. اگر برداشتهاى جديد و كشفهاى نو مجتهدان سختكوش و باهوش از نصوص و متون دينى نبود و تنها مسائل كشف شده، بى كم و كاست، به طور مكرر، مورد بحث و بررسى قرار مى گرفت و علماى دين، براى فهمى نو از دين به پا نمى خاستند، ما امروز شاهد اين همه بالندگى در علوم اسلامى و پيدايش و رشد صدها، بلكه هزارها فرع و قاعده و مساله جديد و نو پيدا نمى بوديم. بى گمان، گسترش بى وقفه علوم، از جمله فقه و اصول در حوزه اجتهاد و فقاهت، ميراث گرانبها و محصول پرارزش كوششهاى بى وقفه و خستگى ناپذير و پى گير مجتهدان نامور و نو انديش بوده و هست. در هر دوره و عصرى كه باب نوآورى، گشوده بوده، فقه و اصول، بيشتر گسترش يافته اند و به هر اندازه كه اجتهاد از اين عرصه به دور مانده، فقه و اصول، از پيشرفت بازمانده اند و توان بر پاسخ گويى به مسائل نو پيدا نداشته اند.
آفات احتمالى نوآورى
تجربه نشان داده كه هر حركت و انديشه اصلاح طلبانه اى كه به انگيزه اصلاح امور و ريختن شالوده و بنيان جديدى پاگرفته، دچار نوعى لغزش شده است. انديشه لزوم تحول و نوانديشى در حوزه هاى علميه و ضرورت نوآورى، از اين مقوله است و امكان دارد، دچار انحراف و لغزش بشود. براى جلوگيرى از خطرها، يادآورى نكته هايى چند، ضرورت دارد:
(الف) بايد مراقب بود كه صرف مشترك بودن با برخى گروهها و فرقه ها و افراد، در اصل انديشه و در لزوم يك حركت، تحت تأثير نوع نگرش و سمت گيريهاى ناسازگار با اصول اعتقادى فكرى و علمى خود قرار نگيريم. مثلاً، امروز، بنابه دلايل و ضرورتها، جمعى از عالمان و دانشمندان روشنفكر اهل سنت، شعار اجتهاد آزاد مى دهند و به طرفدارى از اجتهاد باز و گشوده بودن باب اجتهاد و شكستن حصر مذاهب فقهى چهارگانه، فعاليت مى كنند. نبايد به صرف اتفاق نظر در گشوده بودن باب اجتهاد، بى درنگ، افكار و انديشه هاى آنان را در نوشته ها طرح كرد و مورد استناد قرار داد. زيرا اجتهاد آزاد و باز بودن باب اجتهادى كه آنان امروز به ضرورت آن ايمان و اعتراف دارند، با مبانى خاص فكرى و اصولى كه آنان دارند، ديرى نخواهد گذشت كه به سرمنزل نخستين برخواهد گشت. زيرا، اجتهادى كه آنان مى گويند، زير پا گذاشتن برخى اصول ثابت و غير قابل تغيير را در پى دارد. هرچند اصل لازم بودن تحول در انديشه اجتهاد و ضرورت نوآورى، شعار مشترك بسيارى از شخصيتهاى فكرى و اسلامى است، لكن، چگونگى و نوع اين تحول و شيوه نگرش به اين نوانديشى و نوآورى، بر اساس ملاكها و موازين علمى و اصولى بسيار، متفاوت است. جا دارد كه نويسندگان، گويندگان و انديشه وران آگاه و صاحب نظر در مسائل اسلامى در حوزه شيعه، به اين مهم توجه داشته باشند و ناخودآگاه، به صرف مشترك بودن در اصل انديشه، نوآورى در اجتهاد با برخى از انديشه وران، تحت تأثير افكار آنان قرار نگيرند كه منابع دينى و شيعى ما، اگر به دقت نگريسته شوند و در آنها كندوكاو صورت گيرد، به هيچ كس نيازى نخواهد بود. به گفته شهيد مطهرى ما، نياز نداريم كه امثال عبده و اقبال و فريد وجدى و سيد قطب و محمد قطب و محمد غزالى و امثال اينها را الگو قرار دهيم.
(ب) به مقتضاى لزوم حراست از حريم مقدس دين و حفظ و نگهدارى معارف و علوم شرع مبين و به اقتضاى تلاش و كوشش جهت پيشبرد هدفهاى مكتب و عرضه مسائل و احكام اسلامى بر جوامع بشرى و خدمت به پيشرفت و ترقى و تعالى و توسعه و تكامل معارف و مسائل و احكام قرآن عزيز، بر علماى بزرگ لازم است از انديشه و افكار جديد صاحب نظران اسلامى در حوزه و خارج آن آگاهى داشته باشند و انديشه هاى نو پيدا را بشناسند و سره از ناسره تشخيص دهند، تا اگر سخن موافق و مطابق با موازين اسلامى و ملاكهاى علمى، از انديشه ورى ديده و شنيده شد، به تأييد و تقويت آن بپردازند و با حمايت و تقويت صاحبان افكار جديد دانش و معارف و احكام الهى را گامى به پيش ببرند و ابهامى را بزدايند و حقيقت و واقعيتى را كشف كنند. و اگر ديدگاهها و انديشه هايى انحرافى و مخالف و مباين با موازين و ملاكهاى علمى واسلامى بود، هشدار دهند و دلسوزانه به اصلاح برخيزند. هيچ گاه از عالمان دين انتظار نمى رود كه از اين افكار و انديشه ها ناآگاه باشند و يا بدون مطالعه ديدگاههاى جديد را مشتى لا طائلات و شطحيات و غيرقابل اعتنا بخوانند؛ زيرا اين برخوردها، نه نشانه بزرگى عالم دينى است و نه سبب كوچك شدن و از چشم افتادن صاحبان اين ديدگاههاست و نه خدمت به علم است و نه ارادت به دين، بويژه در عصر ما، كه عصر تبادل افكار و مبادله دانشهاست، هيچ كس چنين روش و شيوه و انديشه اى را از عالم دينى پذيرا نيست. كوتاه سخن اين كه، از ساحت و پيشگاه مقدس بزرگان دين و دانش انتظار مى رود در روش برخورد و نوع موضع گيريهاى علمى و فكرى خود، به گونه و روش سلف صالح باشند.
.
ضرورت نوانديشى و نوآورى در فقه
به دليل هاى گوناگونى، بحث از نوانديشى و دگرسانى و پديدآوردن حرف و سخن نو در اجتهاد، به عنوان ضرورت علمى و دينى، در خور اثبات است كه اينك به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم: (1) دگرگونى احكام به دگرگونى موضوعها. بى گمان موضوع دانش فقه، كارهاى ارادى انسانهاى مكلف و داراى مسؤوليت است. كارهاى انسان، چه از جهت فردى و چه اجتماعى، بايستى در چهارچوب احكام فقهى هدايت شوند. صنعت و تكنيك، به چه شكل و ضابطه اى مشروع است، يا ممنوع؟ چگونه سيستمى بايد بر اقتصاد و بازار حاكم باشد؟ با چه گروه، يا جمعيتهايى و يا با چه نظام و دولتهايى، مى توان ارتباط داشت؟ و… . پاسخ گوى اين مسائل و تعيين كننده ملاك درآنها دانش فقه است. روشن است كه اين شؤون و اشكال زندگى بشر، همواره در حال دگرگونيند. نه در توان كسى است كه از دگرگونى موضوعها، يعنى شؤون زندگى بشر جلوگيرى كند و نه اين چنين وظيفه اى به عهده بشر گذاشته است، بلكه رشد، گسترش و تكامل زندگى، معلول اين دگرگونيهاست و دين، نه تنها با پيشرفت زندگى ناسازگارى، ندارد بلكه سخت موافق و تشويق كننده آن است. طبيعى است كه با تحول زندگى و دگرگونى و زوال و زايش موضوعها احكام دگرگون مى شوند ورخدادهاى تازه، احكام جديد مى طلبند. دگرگونى حكم به دگرگونى موضوع، پديده ايى است ناگزير. موضوع جديد، حكم جديد مى طلبد و حكم جديد نياز به فكر جديد دارد و اجتهاد و استنباط نو مى خواهد.
(2) منابع و مدارك دينى و دليل هاى شرعى، مانند : كتاب و سنت داراى استعداد و ظرفيت پايان ناپذيرند. حقيقت قرآن و سنت، به تعبير شهيد مطهرى همانند طبيعت سرشار از منابع و ذخائرى است كه هرچه استخراج شود، تمام شدنى نيست و چنين نيست كه هرچه درخور فهم بوده گذشتگان فهميده اند و كشف كرده اند، بلكه به دلائلى از جمله بهره ورى از محصول فكر و انديشه گذشتگان و پيشرفت دانشهاى مادى و مدرنيزه شدن ابزار و تكنولوژى، زمينه فهم و برداشتهايى را از كتاب و سنت و حقايق دينى براى امروزيان فراهم كرده كه براى گذشتگان فراهم نبود. قرآن، ظاهرى زيبا و باطنى عميق و ژرف دارد كه هيچ گاه، هيچ كس به ژرفاى آن نمى رسد.
محسن حكيم در حقايق الاصول، در بحث الفاظ، ذيل مسئله استعمال لفظ در بيشتر از يك معنى مى نويسد: شمارى از بزرگان مى گفتند روزى با گروهى از بزرگان، از جمله سيد اسماعيل صدر، حاجى نورى، صاحب مستدرك و سيد حسن صدر در منزل آخوند ملافتحعلى حضور داشتيم. آخوند ملا فتحعلى، اين آيه كريمه را تلاوت كرد: " واعلموا أنْ فيكم رسول اللّه لو يطيعكم فى كثير من الامر لَعَنِتُّم ولكنَّ اللّه حَبَّبَ اليكم الايمان… " [حجرات/7] . آن گاه به تفسير جمله: (حبّب اليكم الايمان) پرداخت و معنايى براى آن بيان كرد. دوباره به گونه اى ديگر، غير از معناى اول، براى اين جمله از آيه، تفسيرى ارائه داد كه همه را شگفت زده كرد. چطور چنين معنايى از آيه به ذهن آنان نرسيده بود. روز دوم، جلسه با حضور نام بردگان تشكيل شد. آقاى آخوند ملافتحعلى، همان جمله از آيه را به گونه سوّمى تفسير كرد. اين جلسه، تا يك ماه ادامه يافت و هر روز معناى جديدى براى جمله بيان مى كرد.
امين الاسلام طبرسى، در تفسير مجمع البيان، در بسيارى از موارد، پس از آن كه وجوه و معانى چندى را براى آيه مى شمارد آن گاه خود نظر مى دهد : در ظاهر، همه اين وجوه و معانى مراد است وهمه در عرض يكديگرند و هيچ ناسازگارى بين اين معانى وجود ندارد.
اكنون سخن بر سر اين است كه اگر يك عالم ربانى، در طى حدود سى جلسه از يك آيه، نزديك به سى معنى برداشت مى كند و همه معانى روى ملاكهاى علمى و برابر با قواعد فنى و مورد پذيرش جمعى از بزرگان حاضر در جلسه واقع مى شود، چه جاى شگفتى است كه بزرگانى بتوانند هر روز و هر زمان برداشتى بى سابقه و نو از آيات الهى ارائه دهند و با توجه به اين كه در خود قرآن كريم، به طور مؤكد امر به تدبّر و خردورزى و تفكر درباره آيات الهى شده است، معلوم مى شود تدبر و تعقل براى فهم جديد، كشف تازه است وگرنه، درباره مسائل كشف شده، تدبر و تعقل لزومى ندارد.
پايان ناپذير بودن ظرفيت و استعداد معارف قرآنى، همگانى و همه جايى و هميشگى بودن پيامها و دستورات قرآنى، لزوم تدبر و تعقل و تفكر درباره آيات قرآنى، نو به نو شدن و دگرگون شونده بودن زندگى انسانى، همه و همه، از دليلهاى ضرورت و لزوم نوانديشى ونوفهمى در پيرامون قرآن عزيز و نوآورى در فهم و برداشت از آيات نورانى و عميق و رقيق آن است. امّا سنت، يعنى احاديث حضرت رسول(ص) و روايات ائمه معصومين(ع)، به حكم روايات فراوان، همانند آيات قرآن، داراى ظاهر و باطن و وجوه و معانى بسيارند و ميزان در فقاهت نيز، فهم درست معانى روايات است. مقدار فقاهت هر شخصى، در مقدار فهم و برداشت او از روايات است.
امام صادق(ع) مى فرمايد : " حديثى را كه درباره آن به تفكر بپردازيد، بهتر است از هزار حديث كه فقط آن را روايت كنيد. كسى از شما به مقام فقاهت نمى رسد، مگر اين كه رموز سخنان ما را بفهمد. همانا يك كلمه از كلمات ما به هفتاد معنى قابل تفسير و توجيه است و همه آن معانى صحيح است" . اين حديث شريف، به انديشيدن تأكيد مى كند نه روايت كردن، معيار و ميزانِ فقاهت را فهم رموز و اسرار و بطون روايات مى داند، نه فقط درك معناى ظاهرى و… .
راههاى شكوفايى و بالندگى انديشه فقهى
روشن است كه به كارگيرى شيوه هاى آموزشى و استفاده از طرح و برنامه هاى سودمند علمى در بالندگى و سرعت پيشرفت دانش و انديشه ها، نقش بسيار دارند چه بسا، طرح و برنامه ريزى صحيح و سنجيده و دقيق، تحول و تحركى در مدت زمان كوتاهى بيافريند و حقائق و مسائلى آشكار كند و موفقيتهايى را در پيشبرد علوم و نوآوريهايى به بار آورد كه در غير استفاده از آن طرح، رسيدن به آن همه ره آوردهاى فكرى و علمى، نياز به سالها صرف عمر و وقت و تواناييها باشد.
امروز كه همه چيز داراى برنامه و روش شده و بر همه شؤون زندگى بشر نظم و برنامه حاكم است، شايسته است حوزه هاى علميه نيز، از بركتهاى اين موهبت عصر، هرچه بهتر و بيشتر بهره مند و بهره ور گردند. امروز، در مراكز آموزشى دنيا، در متون درسى و آموزشى و روش و شيوه آموزشى، هرچند وقت يك بار، توسط صاحب نظران با صلاحيت، تجديد نظر صورت مى گيرد و بخشى را حذف و بخشى را مى افزايند و متنى را به متن ديگر تغيير و تبديل مى كنند. چه خوب است كه اين روش معمول در مراكز آموزشى دنيا، در متون آموزشى حوزه نيز انجام پذيرد.
ايجاد رشته هاى تخصصى . به گواهى بسيارى از بزرگان پرسابقه در دو دانش فقه و اصول، رشد و گسترش دامنه فقه و اصول و پيدايش و افزايش فروع و مسائل بسيار فقهى، بر اثر دگرگونيهاى پرشتاب زندگى وجامعه، عمر عادى يك نفر عالم ويژه در تعصيل و اجتهاد، در عصر ما وافى و كافى به بحث و بررسى و اجتهاد و تحقيق درباره همه بابهاى فقه نيست. با اين گسترش دامنه فقه و پيدايش و افزايش فروع بسيار، اگر فقيه و مجتهدى بخواهد در همه بابها و تمامى مسائل فقهى به اجتهاد و استنباط بپردازد و رساله عمليه در بردارنده همه بابهاى فقهى، تدوين كند و در نهايت مرجع تقليد جامعه در سراسر فقه باشد، وضعيت اجتهاد و فقاهت همين خواهد بود كه هست. هرچه دامنه فكر و اجتهاد گسترش پيدا كند از ژرفايى آن كاسته خواهد شد. در اصل، اجتهادهاى تحول آفرين و خلاّق و داراى ژرفايى، اجتهادهاى متمركزند. در همه مسائل، از آغاز تا به پايان بابهاى فقه نظر دادن، طبيعى است كه سرعت عمل مى طلبد و پس از آن كه شخصى رساله عمليه دربردارنده همه بابهاى فقه را چاپ و منتشر مى كند، قهرى است كه مجال و فرصت به اجتهاد پرداختن و هريك از فروع و مسائل را به طور تحقيقى و عميق و دقيق بررسى كردن، فراهم نخواهد بود.
در طول تاريخ فقاهت و اجتهاد، آرا و افكار كسانى بيشتر مطرح شده و ديدگاههاى كسانى از عمر طولانى علمى برخوردار بوده و كتابهاى عالمانى ساليان دراز به عنوان متون آموزشى و رسمى در حوزه ها پذيرفته شده و مورد اهتمام و اعتناى انديشه ورزان و دانش پژوهان واقع شده و محور و مدار فقه و اصول قرار گرفته است كه كم نوشته و كم گفته اند، امّا عميق و دقيق بحث كرده اند. از باب مثال، دو كتاب ارزشمند رسائل و مكاسب شيخ انصارى، در دو رشته رسمى حوزه، يعنى فقه و اصول، مورد توجه قرار مى گيرد، زيرا شيخ تمام توش و توان علمى خود را در بخشى از مسائل فقهى و اصولى متمركز كرده، تا چنين نتيجه مباركى داد. اگر شيخ اعظم، به جاى صرف ساعتها وقت و تدبر درباره بخشى از مباحث متاجر، به اجتهاد و تحقيق درباره كل فقه و همه بابهاى آن مى پرداخت، معلوم نبود نزديك به دو قرن، رسائل، چنين جايگاه والايى داشته باشد و اين همه استاد، مجتهد، خبره و صاحب نظر و متخصص را در حلّ و فهم و تحقيق مباحث خواه وابدارد. در علم اصول، اگر به تدوين يك دوره كامل از مباحث اصول مى پرداخت، معلوم نبود، اين موفقيت بزرگ را به دست بياورد.
با توجه به آنچه بيان شد، پيشنهاد مى شود: جمعى از بزرگان حوزه، به جاى گستردن حوزه كار، به جاى يك دوره فقه كامل نگاشتن و راههاى پيموده شده را پيمودن و… تمام توان علمى خود را در بخشى از مسائل اصولى و فقهى به كار بندند، تا دگرگونى عميق در فقه، به وجود آيد.
تبعيض در تقليد . از لوازم و آثار پايبندى به طرح و ديدگاه تخصصى كردن فقه، چنانكه يادآور شديم، تبعيض در تقليد است. حال شايسته است بحث شود كه آيا قولِ به تبعيض در تقليد، مبناى علمى و فقهى دارد يا خير؟ با توجه به اين كه دليلِ عمده مشروع بودن تقليد، بناى عقلا است، ديدگاه تبعيض در تقليد، بر اساس برهان و خالى از هرگونه اشكال خواهد بود. از اين روى، جايز بودن تبعيض در تقليد، بلكه واجب بودن آن در بعضى از موارد، در كلمات فقها مطرح شده است. سيد مجاهد، در مفاتيح الاصول و شيخ جعفر كاشف الغطاء در كشف الغطاء، شيخ انصارى در رساله اجتهاد، سيد يزدى در عروةالوثقى و بسيارى از حاشيه نويسان بر عروه، تبعيضِ در تقليد را، حتى راجعِ به مسائلِ يك باب، جايز دانسته اند، بلكه بر واجب بودن آن در بعضى از موارد، مثل اين كه هريك از دو مجتهد در بابى دون بابى اعلم باشند، تصريح كرده اند .
تبعيض و تجزى در اجتهاد . از آثار طرح پيشنهادى تخصصى كردن فقه امكان دارد، تبعيض و تجزى در اجتهاد باشد كه بسيارى از علما، تجزى در اجتهاد را پذيرفته اند، همان گونه كه در اجتهاد و تقليد، به شرح بحث شده است، پايبندى به آن، هيچ گونه پيامد ناگوار علمى يا عملى ندارد. هرچند، تجزى و تبعض در اجتهاد، در برابر اجتهاد مطلق مورد نظر اين طرح نيست، زيرا امكان دارد ايجاد رشته هاى تخصصى، پس از تحصيل ملكه اجتهاد مطلق باشد.
به هم پيوستن اجتهاد و تقليد. امكان دارد از آثار طرح تخصصى كردن فقه، به هم پيوستن اجتهاد و تقليد باشد. يعنى شخصى كه در عبادات مجتهد است، در معاملات و يا سياسات، از مجتهد و كارشناس در آن بخش تقليد كند و آن مجتهد متخصص در معاملات يا سياسات، از مجتهد متخصص در عبادات تقليد كند. در بخشى از مسائل مجتهد باشد و در بخشى ديگر مقلد، همان گونه كه در موارد ديگر زندگى بناى عقلاء اين است. حال بايد ديد آيا از نظر مبانى اصولى و فقهى مى شود به چنين امرى پايبند شد، يا خير؟ به مسئله به هم پيوستن اجتهاد و تقليد، در كتابهاى اصولى به مناسبت بحث از تجزى و اطلاق، اشاره شده است. صاحب معالم مى نويسد: لازمه رجوع و تقليد مجتهد متجزى از مجتهد مطلق، در جواز عملِ به اجتهاد متجزى خود، به هم پيوستن اجتهاد و تقليد است و اين غير معروف است. فاضل تونى، در كتاب وافيه سخن صاحب معالم را نقد مى كند و مى نويسد: بر فرض جايز بودن تقليد در مسائل اصولى، هيچ بازدارنده اى از جايز بودن عمل متجزّى به رأى خود، وجود ندارد.
روشن شد كه صاحب معالم، به هم پيوستن اجتهاد و تقليد را غير معروف و نامأنوس مى شمارد و دليلى بر منع شرعى آن اقامه نمى كند و فاضل تونى، مانعى در آن نمى بيند. امكان دارد كه نظريه تخصصى كردن فقه، لوازم ديگرى هم داشته باشد كه در اين جا، ما به همين مقدار بسنده مى كنيم.
در نظر گرفتن دو عنصر زمان و مكان در اجتهاد . بى گمان، جوّ صدور روايات را به دست آوردن در فضا و شرايط بيان احاديث قرار گرفتن و ديدگاههاى فقهى رايج در عصر صدور اخبار را شناختن و بر مقتضيات و شرايط اوضاع و روابط حاكم بر جامعه آگاهى داشتن، بينش و ديد گسترده اى را در فهم و برداشت از روايات به فقيه مى بخشد كه در فتوا، حل ناسازگاريهاى اخبار و… بسيار كارآمد است. صادر كردن فتواى سازگار با روح دين و مذاق شرع، جز با برخوردارى از شناخت لازم نسبت به مصالح و مفاسد و مقتضيات زمان و مكان و شناسايى دقيق و ظريف اهم و مهم، امكان ندارد.
به گفته امام خمينى روحانيت تا در همه مسائل و مشكلات، حضور فعال نداشته باشد، نمى تواند درك كند كه اجتهاد مصطلح براى اداره جامعه كافى نيست. يا در پيامى به علما، پس از برشمردن موارد زيادى از مسائل مستحدثه مى نويسد: و همين جا است كه اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نمى باشد، بلكه يك فرد اگر اعلم در علوم معهود حوزه ها هم باشد، ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد… و به طور كلى در زمينه اجتماعى و سياسى فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم گيرى باشد، اين فرد در مسائل اجتماعى و حكومتى مجتهد نيست و نمى تواند زمام جامعه را به دست گيرد. و يا مى نويسد: ولى اين بدان معنى نيست كه فقه اسلام پويا نيست زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند مسئله اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر همان مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام، ممكن است حكم جديدى پيدا كند.
بنابر اين روح پيامهاى امام اين است كه فقيه تا در جريان مسائل جارى دنيا نباشد مشكلات دامنگير جامعه را از نزديك لمس و حس نكند، به نارساييِ اجتهاد مصطلح و رايج و موجود در حوزه اعتراف نخواهد كرد و تا به نارسايى و توانا نبودن فقه موجود بر پاسخگويى آگاهى نداشته باشد، هيچ گاه به فكر تجديد نظر و رفع نارساييها نخواهد افتاد و در نتيجه تحول و پيشرفتى در فقه و اجتهاد حاصل نخواهد شد. شهيد مطهرى مى نويسد: فقيه و مجتهد، كارش استنباط و استخراج احكام است؛ اما اطلاع و احاطه او به موضوعات به اصطلاح طرز جهان بيني اش در فتواهايش زياد تأثير دارد. فقيه، بايد احاطه كامل به موضوعاتى كه براى آن موضوعات فتوا صادر مى كند، داشته باشد. اگر فقيهى را فرض كنيم كه هميشه در گوشه خانه و يا مدرسه بوده و او را با فقيهى مقايسه كنيم كه وارد جريانات زندگى است، اين هر دو نفر به ادله شرعيه و مدارك احكام مراجعه مى كنند، اما هر كدام يك جور و يك نحو بخصوص استنباط مى كنند.
عوامل بازدارنده فقه، از رشد و شكوفايى
تقليد : در هر دوره اى كه فقيهان ما، در مدار مبانى فقهى فقيهى بزرگ قرار گرفته اند و خود به تكاپوى جدّى برنخاسته اند و هرچه را از آن بزرگ شنيده اند و يا در نوشته هاى وى، خوانده اند، درست انگاشته اند و پذيرفته اند و در رواج آن تلاش كرده اند، سبب ركود علمى و ايستايى اجتهاد و كم رنگ شدن نوآورى و ابتكار شده است. فقهايى كه آثار و پيامدهاى ناگوار اين ركود علمى را بر جامعه شيعه ديده اند، خروشيده اند و بسيار از فقيهان مقلّد شكوه كرده اند.
صاحب معالم در ردّ و نقد سخن كسانى كه شهرت را حجت و موجب جبر ضعف خبر مى دانند، مى نويسد: آن شهرتى كه مفيد ظن قوى است و در نتيجه، صلاحيت جبران ضعف روايت را دارد، شهرت سابقِ بر زمان شيخ طوسى است و اما شهرتى كه پس از عصر شيخ، قدس سره، تحقق يافته و در كلمات علماء ادعا شده، غير قابل اعتماد و استناد است؛ زيرا چنانكه پدرم در كتاب : "الرعاية فى علم الدرايه" بيان كرده، بيشتر فقهايى كه پس از عصر شيخ روى كار آمده اند، در فتوا و رأى، به خاطر اعتقاد زياد وحسن ظنّى كه به شيخ داشتند، از او پيروى و تقليد مى كردند و اساس و مصدر اين شهرتهاى متأخر از عصر شيخ، منتهى به يك نفر مى شود كه خود شيخ باشد؛ بنابر اين، اعتبارى و اعتمادى به اين شهرتها نيست.
آن گاه از پدرش نقل مى كند : سيدبن طاووس از جدش، ورام بن ابى فراس، حكايت كرد كه شيخ محمود حمص، چنين به وى گفت:
در ميان علماء شيعه، صاحب فتواى محققى نبود، بلكه همه ناقل و حكايت گر فتوى و رأى شيخ بودند. شهيد ثانى در كتاب: " الرعاية فى علم الدراية" ، در بحث از عملِ به خبر ضعيف، پس از آن كه خود ايشان، جايز نبود، عمل به خبر ضعيف را مى پذيرد، سخن كسانى را كه حجت بودن خبر ضعيف يارى شونده به شهرت را مورد نقد و رد قرار داده اند، مى نويسد: پيش از عصر شيخ، شهرتى نيست تا جبران كننده ضعف خبر باشد و پس از عصر شيخ هم شهرتها درخور اعتماد و استناد نيستند؛ زيرا مرجع و بازگشت شهرتهاى پس از شيخ، به خود شيخ است و شهرتى كه منتهى به فرد واحدى باشد، صلاحيت جبران خبر ضعيف را ندارد.آن گاه مى نويسد: چون شيخ در كتابهاى فقهى خويش، به مضمون خبر ضعيف عمل كرده بود، متأخرين از ايشان، به پيروى و تقليد از او، همان راه را پيمودند و در ميان فقهاى متأخر از شيخ، كسى كه اهل دقت و موشكافى در روايات باشد غير از شيخ محقق، ابن ادريس، پيدا نمى شود.
شهيد ثانى، با توجه به پيامدهاى ناگوار روش تقليدى عالمان، در كندوكاو فقهى مى نويسد: آنچه بيان كرديم، پرده بردارى از روى بعضى مسائل گفتنى بود و اما بسيارى از گفتني ها را مجال اظهار نيست و كسانى بر آنچه گفتيم، آگاهند كه مردان را با حق مى شناسند و مى سنجند و اما در ديد كسانى كه حق را با مردان مى شناسند، تلخ و ناگوار است.
آنچه با مراجعه و دقت در پيرامون كلمات اين سه گروه از علماى بزرگ شيعه، هم متأخرين از شيخ كه مورد طعن و قدح قرار گرفته اند و هم گروه نقد كننده به آنان و هم مدافعان به دست مى آيد، نه متأخرين از شيخ، از مقلدان او، به معناى مصطلح بودند و نه شخصيتهايى چون شيخ محمود حمص، ورام بن ابى فراس و سيدبن طاووس با آن زهد و تقوا، از كسانى هستند كه بى جهت گروهى را به نقد بكشند و مورد طعن قرار دهند. واقعيت انكارناپذير تاريخى اين است كه پس از عصر شيخ طوسى، تا مدتها، مدار فهم و اجتهاد، دقت درباره مبانى شيخ طوسى بوده است. بله، همه اجتهاد مى كردند و هم بر آرا و فتواى فقهى خود، استدلال و برهان اقامه مى داشتند، لكن اجتهاد و استدلال، در مدار بسته و محدوده افكار و آراى شيخ طوسى بوده است و تلاش براى تبيين مبانى وى. كمتر به ذهن و فكر كسى راه مى يافته كه مبناى جديد، يا فكرى نو و اجتهادى نو، پى بريزند، گرچه نتيجه آن، در هم ريختن مبانى شيخ طوسى و ارائه دادن فتوايى، غير از فتواى او باشد. تا اين كه ابن ادريس، پا به ميدان گذارد و عصر جديدى را بنيان گذاشت. وى، براى نخستين بار، پس از شيخ طوسى، شجاعانه به بررسى آراى شيخ و ارائه اجتهاد جديد پرداخت و دست به ابتكار عمل زد. آنچه فقهاى پس از شيخ نداشتند، نوآورى بود و گلايه دردمندانه دانشوران متقى چون: ورّام و سيدبن طاووس، شهيد ثانى و صاحب معالم از همين ركود فقاهت و اجتهاد بود كه پس از شيخ طوسى احساس مى شد.
خود كم بينى و گذشته گرايى : برخى خود را كم مى بينند و فهم و درك خود و معاصران خود را كوتاه مى انگارند و درهاى دانش خداوندى را بر روى خود و همدوره هاى خود بسته، از اين روى چشم به گذشته دارند و دست به نوآورى و ابتكار نمى زنند و فكر خود را در اين وادى جولان نمى دهند، زيرا باور به توانايى آن ندارند. در حالى كه دانش و فهم و درك مسائل علمى، ويژه افراد و ملت و سرزمينى نيست. ريزش دانش از سوى خداوند، پايان ناپذير است و تمام نشدنى و اين رحمت بى كران همه جويندگان را در بر مى گيرد و هر شخص و ملتى، به مقدار همت و تلاش خويش، مى تواند بهره بگيرد و راه جديدى را بگشايد.
ملاهادى سبزوارى مى نويسد: روشن است كه حكمت، چه بحثى و چه اشراقى و چه مشّايى، ويژه زمان و سرزمينى نيست.
بخشش خداوند هميشگى و ديرينه و فيض او پايان ناپذير و نور او، غروب ناكردنى و كلمات او تمام نشدنى است. شيخ سهروردى، در ردّ كسانى كه مى پندارند حكمت و دانش، در نزد گذشتگان است و آيندگان به مراتب و درجات علمى آنان نمى رسند و در نتيجه باب حقايق بر روى آيندگان بسته است مى نويسد: " ولكل مجتهد ذوق نقص او كمل فليس العلم وقفاً على قوم ليغلق بعدهم باب الملكوت ويمنع المزيد على العالمين. قطب الدين شيرازى، در شرح عبارت ياد شده مى نويسد: هر مجتهدى، داراى ذوق و استعدادى است، گروهى بهره بيشتر و گروهى بهره كمترى از دانش و معارف مى برند؛ زيرا قدرت فهم و استعداد شناخت، در همه يكسان نيست. اما برخلاف آنان كه مى پندارند؛ حكمت و دانش در نزد پيشينيان است و پسينيان توان رسيدن به مقامات و مراتب بلند آنان را ندارند، بايد توجه داشت كه دانش، در انحصار گروهى نيست. باب ملكوت و شهود و معارف، بر روى آيندگان بسته نيست، تا هيچ گاه نتواند برگذشتگان برترى علمى بيابند و برگسترش دانشها بيفزايند. بلكه، آن كه مبداء مبادى و منبع علوم است، فيض و فصلش را پايانى نيست و بخلى در ريزش دانش ندارد. زشت ترين روزگاران، روزگارى است كه بساط اجتهاد و تلاشهاى علمى و پيشرفت و نوآورى در هم بپيچد و افكار و انديشه ها از پويايى باز ايستند و ريشه مكاشفات بخشكد و باب مشاهدات، بسته شده باشد.
ناگفته نماند كه در هم پيچيدن بساط اجتهاد و ركود و جمود افكار و خشكيدن ريشه هاى مكاشفات و بسته شدن باب مشاهدات، در فرهنگ اهل اشراق، به معنى و مفهوم خاص خودش مراد است، لكن اصل مطلب كه بدترين و زشت ترين زمانها، زمانى است كه انديشه ها از بالندگى و نوآورى باز بمانند و ركود و تحجر، بر فضاى فكر و محيط علمى حاكم شود، واقعيتى است انكارناپذير.
نااميدى از آينده روشن: برخى، آينده را تاريك مى بينند و از پويايى و تكامل دانش نا اميدند. متأسفانه از روزى كه اين فكر در بين مسلمانان ريشه گرفت و فرهنگ عمومى شد، مسلمانان از حركت بازماندند و ديگران گوى سبقت ربودند. اين نگاه در همه شاخه هاى دانش اسلامى، كار خود را كرد و هركدام از دانشمندان را به گونه اى از حركت باز ايستاند. از جمله، فكر حاكم بر حوزه شيعه، پس از عصر شيخ، فقه را در كمال مى ديد و نا اميد از اين كه آيندگان بتوانند در اين دانش، تحولى ايجاد كنند. افزون بر اين نيازى نمى ديد كه سخن جديدى وارد اين مقوله شود، زيرا براى بشر، آنچه را كه گفته شده بود، كافى مى ديد. از آن جا كه سالهاى سال، تحول شگرفى ايجاد نشده بود، كسى فكر نمى كرد، آينده، غير از گذشته باشد و چنان دگرگونى ايجاد شود كه مردمان را غير از مسائل فقهى موجود و اجتهادهايى كه در آن صورت گرفته، چيزى لازم آيد.اين، در حالى است كه از معارف بلند اسلامى و سخنان معصومان(ع) بر مى آيد كه بايد دامنه دانش را گستراند و بر ژرفاى آن افزود و فقه را سينه به سينه انتقال داد، تا به دست اهلش بيفتد و رشد يابد؛ زيرا در آينده افراد و گروههايى خواهند آمد كه توان علمى برتر دارند و بر رشد و شكوفايى دانش دين خواهند افزود .
منبع : سيد احمد حسيني ، بانك مقالات اسلامي ؛ با تلخيص و ويرايش مجدد .
نظر شما