خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و هنر: "خواب لیلا" فیلم جالبی است، حتی در نوشتن نقد آن هم به نکات جالبی بر میخورید که در کمتر فیلمی با آن مواجه شدهاید، به این معنا که تمامی نقاط قوت فیلم همان نقاط ضعف آن به شمار میروند و برعکس! اما این ادعا کمی نیاز به توضیح دارد.
دخترکی با شنل قرمز بعد از بیست سال از ناخوداگاه لیلا سر بر آورده و او را میآزارد. دختری ناشناس که به گفته لیلا قصد کشتن او را دارد. نویسنده بدون اینکه قصد گریز یا عوض کردن شکل این موضوع را داشته باشد و یا حتی مثلاً شنل را با کلاه و یا پیراهن قرمز جایگزین کند رک و راست مخاطبش را به داستان شنل قرمزی و تفسیر آشنای آن مرتبط میکند. تفسیر آشنایی که دخترک قرمز پوش را نماد زنانگی میداند و مرگ آن به مفهم کشتن زنانگی این دختر در همان سنین کودکی است.
اگر خط این لایه زیرین را پی بگیریم، با داستان کاملی مواجه میشویم. از جایی لیلا متوجه میشود که خواهر دو قلویی داشته است که طبق گفته خالهاش برخلاف تمامی دوقلوها مرتب با هم درگیر بودهاند، هر گز جنازه مریم (خواهر دیگر) پیدا نمیشود و در انتها لیلا متوجه میشود که مریم نمرده و نجات یافته است.
حضور دو قلوها در داستانهایی که ریشه در ناخوداگاه جمعی دارند همیشه به مفهوم یک شخص دو تکه شده یا نوعی یگانگی دوپاره استفاده میشود. دو قلوها در ابتدا یکی هستند که ممکن است به دلایلی از هم تفکیک شوند و زنده ماندن مریم (نیمه دوم، کاملکننده، وجه زنانه لیلا) و در گیری او پس از گذشت این همه سال با لیلا، درگیری خود او با احساساتی است که در تمام این سالها بر آن ها سر پوش گذاشته و اکنون جز با دیده شدن، فعال شدن و تاثیر گذاشتن در زندگی لیلا از بین نمیرود، اگر پاسخی به انتظارات او داده نشود، لیلا یا دیوانه خواهد شد و یا خواهد مرد.
حتی نویسنده با خلق موقعیت رفتن به خواب مصنوعی یا مرگ کوتاه مدت تلاش کرده وضعیت وخیم لیلا را نشان دهد. گویی او ناچار است این بخش از وجودش را دوباره زنده کند. زل زدن دکتر به چشمهای بسته او و عبور دخترک با شنل قرمز از میان بدن دکتر به نحوی این دو را به هم متصل میکند. لیلا اکنون کامل است و می تواند بعنوان یک زن کامل پاسخگوی مردی باشد که در برابرش قرار گرفته است.
تمامی اینها حساب شده و بر اساس فکر چیده شدهاند اما این لایه زیرین و نهفته داستان است که با این شفافیت خودش را فریاد میزند و اگر بخواهیم تعریفی یک خطی از داستان فیلم داشته باشیم بارها در روایت آن به مشکل برمیخوریم. ساختار فیلم و نوع نگاه کارگردان به خاله لیلا با تکرار جمله "به من اعتماد کن" و آرامش دلهره آورش این حس را در تماشاگر بر میانگیزد که او مسبب این اتفاق است و یا دست او هم در کار است. اما با پیگیری ظاهر داستان به چنین نتیجهای نمیرسیم.
در ظاهر داستان تنها تقصیر این زن که معتمدآریا بینظیر و منحصر به فرد آن را ایفا میکند این است که به دلیل قسمی که خورده حقیقت را از لیلا پنهان کرده و این جرمی نیست که به خاطرش تمام مدت تاثیر منفی او را روی زندگی لیلا حس کنیم. پس این احساس از کجا منشا میگیرد؟ واقعیت این است که این خصلت خاله هم در زیر لایه داستان مفهوم مییابد.
خلاصهترین شکلاش این است که او و مادر لیلا از سالها پیش با کارهایشان، با تصمیماتشان و با تفکرشان (که آن هم قسم شدن اشاره به بخش سنتی این تفکر دارد) ناآگاهانه نیمه دیگر وجود لیلا را مرده پنداشتهاند و فاتحه آن را خواندهاند. آنها مانند بسیاری از خانوادههای دیگر بهتر دیدهاند تا این بخش از وجود دخترشان از همان کودکی دفن شود.
جالبتر اینجاست که نویسنده و فیلمساز گاهی اوقات از دیالوگهایی هم برای کمک مستقیم به زیر لایههای داستان استفاده کردهاند. جایی که لیلا با استادش جر و بحث میکند و از اشتراکات میان ترس فردی و جمعی میگوید حقیقتا اشاره به چه چیزی دارد؟ ظاهر داستان او یک داستان کاملا شخصی است.
مگر چند نفر در دنیا خواهر دوقلویشان را در کودکی میکشند و بعد این موضوع را فراموش می کنند و بیست سال بعد خواهرشان از ناخوداگاهشان سر میکشد؟! اما با رجوع به لایه زیرین داستان حق با لیلاست. بلایی که بر سربخشی از وجود لیلا آمده است یک مشکل جمعی و مشترک میان بسیاری از زنان ماست.
دور شدن دخترک با شنل قرمزش در پایان داستان تنها بخشی است که معکوس عمل میکند. به این معنی که از لحاظ منطق ظاهری داستان چینش درستی دارد اما بر ضد مفاهیم درونی فیلم به پا میخیزد. چسبیدن سر و بدن عروسک استعارهای از کامل شدن لیلا است. پس چگونه دخترک از لیلا دور میشود و او را راحت میگذارد؟ او باید در وجود لیلا حل میشد و یا به نحوی با او پیوند میخورد و در نتیجه چنین کنشی لیلا به آرامش دست میافت. به همین علتهاست که در ابتدای این نوشته تاکید کردم که نقاط قوت این فیلم همان نقاط ضعف آناند چون پوسته داستان آن طور که باید با مغز آن پیوند نخورده است.
البته این چینش فکر شده تنها نقطه قوت فیلم نیست و انتخاب بازیگران آن نیز بسیارهوشمندانه انجام شده است. لیلا زارع بازیگری بسیار مناسب برای نقشهایی این چنینی است. زیبایی و ملاحت کم نظیر آمیخته با نوعی معصومیت او را به یکی از بهترین گزینهها برای نقش لیلا معصومی بدل کرده است.
نکته جالب دربازیهای زارع این است که اگر از معصومیت چهره او به شکلی منفعل استفاده شود (مانند اتفاقی که در پستچی تنها سه بار در میزند) افتاد نقش در دستهای او تخت و ساکن می شود اما اگر مانند این فیلم معصومیت او منشا حرکتی باشد او به خوبی از عهده آن نقش بر میآید.
لیلا زارع در بازیگری انتخابهای جالب و متفاوتی داشته است که ناشی از شناخت درست او ازحرفهاش است. بازی در فیلمی مانند "خانه روشن" که در آن صورتش در تمام مدت در تاریکی قرار میگیرد از او بازیگری با خصوصیات حرفهای ستایشبرانگیز میسازد که مانند بسیاری دیگربرای انتخاب نقش صرفا تعداد کلوز آپهایش را نمیشمارد. از آنسو به خاطر نفوذ نگاه بازغی و اهمیت چشمها و نگاه در نقش پزشک او هم انتخاب خوبی برای این نقش به شمار میرود.
معتمد آریا هیچ گاه بازیگر سطحینگری نبوده است، اما با گذشت زمان چیزی به بازیاش اضافه شده و بازیاش عمقی یافته است که تنها نمیتوان آن را به حساب تجربه بازیگری گذاشت. شاید بیشتر بتوان آن را یک درک عمیق و مبتنی بر آگاهی و دانش از زندگی نام نهاد. مهم نیست او در چه نقشی بازی کند، او همیشه برای نسل من یادآور خاطرات زیبای دور و نزدیک و نقشهای دوست داشتنی است.
------------
نیوشا صدر
نظر شما